فربه و بسیار پیه. مذکر و مؤنث در وی یکسانست. (منتهی الارب) ، دلو سحوف: دلوی که بر گیردو بر دارد آنچه آب در چاه باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ناقۀ دراز سر پستان و تنگ سوراخ پستان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، ناقه ای که سپل خود را بر زمین کشد دررفتن، گوسپند که پشم شکم آن تنک باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، باران که زمین رندد در باریدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، صدای آسیا گاه که بگردد، صدای شیر گاه دوشیدن. (اقرب الموارد)
فربه و بسیار پیه. مذکر و مؤنث در وی یکسانست. (منتهی الارب) ، دلو سحوف: دلوی که بر گیردو بر دارد آنچه آب در چاه باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ناقۀ دراز سر پستان و تنگ سوراخ پستان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، ناقه ای که سپل خود را بر زمین کشد دررفتن، گوسپند که پشم شکم آن تنک باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، باران که زمین رندد در باریدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، صدای آسیا گاه که بگردد، صدای شیر گاه دوشیدن. (اقرب الموارد)
نام مادر عبدالله بن سحوق. محدث است و نام پدر او اسحاق است. (از تاج العروس). یکی از ویژگی های بارز محدثان، دقت در نقل حدیث همراه با بررسی دقیق زنجیره راویان بود. آنان با استفاده از فنون پیشرفته نقد حدیث، توانستند روایات صحیح را از میان انبوهی از احادیث جعلی یا ضعیف جدا کنند. محدث کسی بود که با بررسی دقیق سند (اسناد روایت)، متن حدیث، و تطبیق آن با منابع دیگر، به راستی آزمایی سنت پیامبر اسلام می پرداخت و آن را حفظ می کرد.
نام مادر عبدالله بن سحوق. محدث است و نام پدر او اسحاق است. (از تاج العروس). یکی از ویژگی های بارز محدثان، دقت در نقل حدیث همراه با بررسی دقیق زنجیره راویان بود. آنان با استفاده از فنون پیشرفته نقد حدیث، توانستند روایات صحیح را از میان انبوهی از احادیث جعلی یا ضعیف جدا کنند. محدث کسی بود که با بررسی دقیق سند (اسناد روایت)، متن حدیث، و تطبیق آن با منابع دیگر، به راستی آزمایی سنت پیامبر اسلام می پرداخت و آن را حفظ می کرد.
قریه ای است به یمن که جامۀ خوب در آن می بافند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم البلدان). یقال: ثیاب سحولیه، و سحولیه بضم سین روایت کنند و بفتح مشهور است. (اقرب الموارد). قریه ای است به یمن. (امتاع الاسماع ج 1 ص 550)
قریه ای است به یمن که جامۀ خوب در آن می بافند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم البلدان). یقال: ثیاب سحولیه، و سحولیه بضم سین روایت کنند و بفتح مشهور است. (اقرب الموارد). قریه ای است به یمن. (امتاع الاسماع ج 1 ص 550)
محتاج تر. حاجتمندتر. نیازمندتر. اعوز. اعدم، چیزی سبک و چست. آنکه بر اوچیزی فوت نشود، سیاه، نیک راننده، نیک کارگذار، الجامع لما یشدّ من الامور به، من الحوز و هو الجمع
محتاج تر. حاجتمندتر. نیازمندتر. اعوز. اعدم، چیزی سبک و چست. آنکه بر اوچیزی فوت نشود، سیاه، نیک راننده، نیک کارگذار، الجامع لما یشدّ من الامور به، من الحوز و هو الجمع
روان شدن آب یا اشک یا باران از بالا بپائین. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ریخته شدن آب و باران. (تاج المصادر بیهقی) ، ریختن آب و جز آن را پی درپی و بسیار. (اقرب الموارد). ریختن آب. (منتهی الارب) ، زدن تازیانه. (منتهی الارب) ، نیک فربه شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
روان شدن آب یا اشک یا باران از بالا بپائین. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ریخته شدن آب و باران. (تاج المصادر بیهقی) ، ریختن آب و جز آن را پی درپی و بسیار. (اقرب الموارد). ریختن آب. (منتهی الارب) ، زدن تازیانه. (منتهی الارب) ، نیک فربه شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
حاجتمند و محتاج. (ناظم الاطباء). رجل محوج، مردی خداوند حاجت. (مهذب الاسماء). نیازمند: اعرض عن العوراء و لاتسمعها فما کل خطاب محوج الی جواب. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 685) ، بی چیز. تهی دست. مفلس. (ناظم الاطباء). ج، محاویج. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، کسی یا چیزی که محتاج و بینوا می کند. (ناظم الاطباء)
حاجتمند و محتاج. (ناظم الاطباء). رجل محوج، مردی خداوند حاجت. (مهذب الاسماء). نیازمند: اعرض عن العوراء و لاتسمعها فما کل خطاب محوج الی جواب. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 685) ، بی چیز. تهی دست. مفلس. (ناظم الاطباء). ج، محاویج. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، کسی یا چیزی که محتاج و بینوا می کند. (ناظم الاطباء)
آنچه در رمضان به آخر شب خورند. (غیاث) (آنندراج). آنچه سحرگاه خورند. (مهذب الاسماء). آنچه روزه گیران بسحر خورند. آنچه سحرگاه خورند از طعام یا شراب. (از اقرب الموارد) : گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست از می کنند روزه گشا طالبان یار. حافظ
آنچه در رمضان به آخر شب خورند. (غیاث) (آنندراج). آنچه سحرگاه خورند. (مهذب الاسماء). آنچه روزه گیران بسحر خورند. آنچه سحرگاه خورند از طعام یا شراب. (از اقرب الموارد) : گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست از می کنند روزه گشا طالبان یار. حافظ
نرم رفتن حرارت سوزش تاب، سوزشی که از درد جسمی یا روحی حاصل آید التهاب. یا سوز و گداز. شور و اشتیاق بسیار که غم افزا و گدازنده باشد، یکی از گوشه های همایون، داغ کی، اضطراب آشفتگی خاطر، کینه رشک، عشق محبت، اشعاری که در رثای کسی گویند مرثیه، در ترکیبات به معنی سوزنده آید جهان سوز خانمانسوز عالم سوز
نرم رفتن حرارت سوزش تاب، سوزشی که از درد جسمی یا روحی حاصل آید التهاب. یا سوز و گداز. شور و اشتیاق بسیار که غم افزا و گدازنده باشد، یکی از گوشه های همایون، داغ کی، اضطراب آشفتگی خاطر، کینه رشک، عشق محبت، اشعاری که در رثای کسی گویند مرثیه، در ترکیبات به معنی سوزنده آید جهان سوز خانمانسوز عالم سوز