شوهر موقت زنی که شوهر قبلی اش او را سه بار طلاق داده باشد. هرگاه مردی زن خود را سه طلاق بدهد و بعد بخواهد دوباره با او ازدواج کند باید مرد دیگری موقتاً آن زن را به عقد ازدواج خود درآورد و بعد طلاق بدهد تا شوهر اول بتواند با او ازدواج کند، هضم کننده، حلال کننده
شوهر موقت زنی که شوهر قبلی اش او را سه بار طلاق داده باشد. هرگاه مردی زن خود را سه طلاق بدهد و بعد بخواهد دوباره با او ازدواج کند باید مرد دیگری موقتاً آن زن را به عقد ازدواج خود درآورد و بعد طلاق بدهد تا شوهر اول بتواند با او ازدواج کند، هضم کننده، حلال کننده
مباح و مشروع. (ناظم الاطباء) ، آسان مبالغه ناکرده. (منتهی الارب). چیز کم. (ناظم الاطباء). چیز آسان. (از اقرب الموارد) ، هر آب که شتران در آن فرود آمده تیره و کدر ساخته باشند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، جائی که در آن بسیار آمدوشد کنند: مکان محلل. (ناظم الاطباء). رجوع به تحلیل شود
مباح و مشروع. (ناظم الاطباء) ، آسان مبالغه ناکرده. (منتهی الارب). چیز کم. (ناظم الاطباء). چیز آسان. (از اقرب الموارد) ، هر آب که شتران در آن فرود آمده تیره و کدر ساخته باشند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، جائی که در آن بسیار آمدوشد کنند: مکان محلل. (ناظم الاطباء). رجوع به تحلیل شود
حلال کننده سه طلاقه را به تزوج بر شوهر اول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حلال گر. شوی دوم زن پس از سه بار طلاق گفتن شوی اول او. آنکه زنی را که شویش به سه طلاق دست بازداشته است به زنی گیرد تا چون آن زن را رها کند، دیگربار زناشویی زن با شوی نخستین حلال و روا بشود و بدین سبب آن مرد را محلل گویند که با تزویج آن زن سبب حلال گشتن ازدواج وی با شوی نخستین شده است. شوی دوم زن پس از سه بار طلاق شوی نخستین و شوی دوم را محلل از آن گویند که اگر او زن را طلاق گوید شوی نخستین تواند باز وی را به زنی کند و بی این شوی دوم زن برشوی نخستین ابداً حرام باشد. مرد حلال کننده سه طلاقه را به تزوج بر شوهر اول. (از یادداشت مرحوم دهخدا) ، حلال گر. که روا و جایز و حلال کند. حلال کننده. رواکننده. حلال و رواکننده. (یادداشت مرحوم دهخدا). حلال گرداننده. (آنندراج). حلال کننده. مباح کننده. (ناظم الاطباء) ، اسب سوم رهان که اگر سبق یابد بگیرند و اگر مسبوق شود چیزی ندهند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). در سبق شخص سوم که پس از گرو بستن دو تن در رمی به سبق داخل گردد بدینگونه که اگر پیشی گیرد برد و گرنه غرامت ندهد. اسب سوم در اسب دوانی که اگر پیش افتد ببرد و اگر نه چیزی نبازد. دخیل. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، حل کننده. گدازنده، تحلیل برنده. (ناظم الاطباء). گوارنده. روائی بخش. روائی بخشنده. هضم کننده. ضد مغلظ. که تحلیل غذا کند: جوش شیرین محلل غذاست. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و روغنها و محلل اندر قضیب چکانیدن. (ذخیره خوارزمشاهی). چنانکه در علاج آماس گرم... نخست داروهای رادع به کار دارند پس محلل باز رادع ترکیب کنند پس به آخر همه محلل به کار دارند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، داروئی باشدکه ماده را آمادۀ تبخیر کند و سپس بخار شود مانند جندبیدستر. (کشاف اصطلاحات الفنون). داروئی است که خلط از طریق تبخیر آن دارو متفرق گرداند و آن را از موضعی که چسبیده جزء به جزء خارج نماید مانند جندبادستر. (از قانون بوعلی) ، که ورم نشاند. فرونشانندۀ ورم: محلل اورام، بادکش. محلل نفخ. محلل ریاح، بادشکن. شکر سرخ محلل اورام است. (یادداشت مرحوم دهخدا). داروئی است که بادها را در اندرون آدمی رقیق کند تا دفع شوند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، که نیک گره را بگشاید. نیک گشایندۀ گره
حلال کننده سه طلاقه را به تزوج بر شوهر اول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حلال گر. شوی دوم زن پس از سه بار طلاق گفتن شوی اول او. آنکه زنی را که شویش به سه طلاق دست بازداشته است به زنی گیرد تا چون آن زن را رها کند، دیگربار زناشویی زن با شوی نخستین حلال و روا بشود و بدین سبب آن مرد را محلل گویند که با تزویج آن زن سبب حلال گشتن ازدواج وی با شوی نخستین شده است. شوی دوم زن پس از سه بار طلاق شوی نخستین و شوی دوم را محلل از آن گویند که اگر او زن را طلاق گوید شوی نخستین تواند باز وی را به زنی کند و بی این شوی دوم زن برشوی نخستین ابداً حرام باشد. مرد حلال کننده سه طلاقه را به تزوج بر شوهر اول. (از یادداشت مرحوم دهخدا) ، حلال گر. که روا و جایز و حلال کند. حلال کننده. رواکننده. حلال و رواکننده. (یادداشت مرحوم دهخدا). حلال گرداننده. (آنندراج). حلال کننده. مباح کننده. (ناظم الاطباء) ، اسب سوم رهان که اگر سبق یابد بگیرند و اگر مسبوق شود چیزی ندهند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). در سبق شخص سوم که پس از گرو بستن دو تن در رمی به سبق داخل گردد بدینگونه که اگر پیشی گیرد برد و گرنه غرامت ندهد. اسب سوم در اسب دوانی که اگر پیش افتد ببرد و اگر نه چیزی نبازد. دخیل. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، حل کننده. گدازنده، تحلیل برنده. (ناظم الاطباء). گوارنده. روائی بخش. روائی بخشنده. هضم کننده. ضد مغلظ. که تحلیل غذا کند: جوش شیرین محلل غذاست. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و روغنها و محلل اندر قضیب چکانیدن. (ذخیره خوارزمشاهی). چنانکه در علاج آماس گرم... نخست داروهای رادع به کار دارند پس محلل باز رادع ترکیب کنند پس به آخر همه محلل به کار دارند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، داروئی باشدکه ماده را آمادۀ تبخیر کند و سپس بخار شود مانند جندبیدستر. (کشاف اصطلاحات الفنون). داروئی است که خلط از طریق تبخیر آن دارو متفرق گرداند و آن را از موضعی که چسبیده جزء به جزء خارج نماید مانند جندبادستر. (از قانون بوعلی) ، که ورم نشاند. فرونشانندۀ ورم: محلل اورام، بادکش. محلل نفخ. محلل ریاح، بادشکن. شکر سرخ محلل اورام است. (یادداشت مرحوم دهخدا). داروئی است که بادها را در اندرون آدمی رقیق کند تا دفع شوند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، که نیک گره را بگشاید. نیک گشایندۀ گره
تصحیفی است از خصی الثعلب. (دزی ج 1 ص 637) : و من اهم زراعتها (زراعه الافغانستان) الحبوب و الارز و الافیون و السحلب و الزعفران. (ذیل معجم البلدان). رجوع به خصی الثعلب شود
تصحیفی است از خصی الثعلب. (دزی ج 1 ص 637) : و من اهم زراعتها (زراعه الافغانستان) الحبوب و الارز و الافیون و السحلب و الزعفران. (ذیل معجم البلدان). رجوع به خصی الثعلب شود
قریه ای است به یمن که جامۀ خوب در آن می بافند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم البلدان). یقال: ثیاب سحولیه، و سحولیه بضم سین روایت کنند و بفتح مشهور است. (اقرب الموارد). قریه ای است به یمن. (امتاع الاسماع ج 1 ص 550)
قریه ای است به یمن که جامۀ خوب در آن می بافند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم البلدان). یقال: ثیاب سحولیه، و سحولیه بضم سین روایت کنند و بفتح مشهور است. (اقرب الموارد). قریه ای است به یمن. (امتاع الاسماع ج 1 ص 550)
جامۀ از ریسمان یک تاه بافته، ضد مبرم که دو تاه بافته باشد. (منتهی الارب). جامه ای که (تار) آن محکم رشته نشده باشد. (اقرب الموارد) ، رسن یک تاب داده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جامۀ سپید یا از پنبه. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، سیم نقد. ج، اسحال، سحول، سحل. (منتهی الارب) : فاصبح راداً یبتغی المزج بالسحل، یعنی نقد از درهمها. (اقرب الموارد)
جامۀ از ریسمان یک تاه بافته، ضد مبرم که دو تاه بافته باشد. (منتهی الارب). جامه ای که (تار) آن محکم رشته نشده باشد. (اقرب الموارد) ، رسن یک تاب داده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جامۀ سپید یا از پنبه. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، سیم نقد. ج، اسحال، سحول، سُحُل. (منتهی الارب) : فاصبح راداً یبتغی المزج بالسحل، یعنی نقد از درهمها. (اقرب الموارد)
از جمله داروهای است که بیشینه یک خوراک آنها یک گرم بیشتر است. (کارآموزی داروسازی جنیدی ص 250). گردی است متبلور سفید رنگ با بویی معطر و مطبوع غیرمحلول در آب سردو گلیسرین و محلول در 10 قسمت الکل و 30% قسمت اتر و یا کلرفرم و بالاخره در اسانسها و اجسام چربی و وازلین بخوبی حل میشود. با کافور و نافتول مخلوط مایعی تشکیل میدهد. رجوع به درمان شناسی عطایی ص 264 شود
از جمله داروهای است که بیشینه یک خوراک آنها یک گرم بیشتر است. (کارآموزی داروسازی جنیدی ص 250). گردی است متبلور سفید رنگ با بویی معطر و مطبوع غیرمحلول در آب سردو گلیسرین و محلول در 10 قسمت الکل و 30% قسمت اتر و یا کلرفرم و بالاخره در اسانسها و اجسام چربی و وازلین بخوبی حل میشود. با کافور و نافتول مخلوط مایعی تشکیل میدهد. رجوع به درمان شناسی عطایی ص 264 شود
استثنا کردن در سوگند. (تاج المصادر بیهقی). تحلل در یمین، استثنا کردن در سوگند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطرالمحیط) ، تحلل از یمین، بیرون آمدن ازقسم به کفاره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : و آلت حلفه لم تحلل، ای حلفت یمیناً مرسله عن القید و الاستثناء. (اقرب الموارد) ، بحلی خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بیمار شدن مسافر پس از بازگشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، نزد اطباء، استفراغی است غیرمحسوس و آنرا تحلیل نیز نامند. کذا فی بحر الجواهر. و نیز تحلل را در بحران آنچنانی که در مدتی دراز بسوی تندرستی میرود اطلاق کنند. (کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت). رجوع به تحلیل شود
استثنا کردن در سوگند. (تاج المصادر بیهقی). تحلل در یمین، استثنا کردن در سوگند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطرالمحیط) ، تحلل از یمین، بیرون آمدن ازقسم به کفاره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : و آلت حلفه لم تحلل، ای حلفت یمیناً مرسله عن القید و الاستثناء. (اقرب الموارد) ، بحلی خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بیمار شدن مسافر پس از بازگشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، نزد اطباء، استفراغی است غیرمحسوس و آنرا تحلیل نیز نامند. کذا فی بحر الجواهر. و نیز تحلل را در بحران آنچنانی که در مدتی دراز بسوی تندرستی میرود اطلاق کنند. (کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت). رجوع به تحلیل شود
جامه یک تاه باف، ریسمان یک لای، جامه سپید جامه پنبه ای یک تاه بافتن، پوست باز کردن، خاک فرسودن، بسودن درم، پوست کندن با تازیانه، گریستن، نرم کردن در همرنگ از ماهیان
جامه یک تاه باف، ریسمان یک لای، جامه سپید جامه پنبه ای یک تاه بافتن، پوست باز کردن، خاک فرسودن، بسودن درم، پوست کندن با تازیانه، گریستن، نرم کردن در همرنگ از ماهیان