جدول جو
جدول جو

معنی سحرساز - جستجوی لغت در جدول جو

سحرساز
(نِ / نَ بُ فَ دی دَ / دِ)
جادوگر. فسون ساز. (آنندراج). ساحر. جادوگر. (ناظم الاطباء) :
برون آمد ز پرده سحرسازی
شش اندازی بجای شیشه بازی.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سحرناز
تصویر سحرناز
(دخترانه)
مرکب از سحر (زمان قبل از سپیده دم) + ناز (زیبا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چترساز
تصویر چترساز
کسی که چتر درست میکند، سازندۀ چتر، چتردار، چترکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سحرخیز
تصویر سحرخیز
آنکه هنگام سحر از خواب برخیزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپرساز
تصویر سپرساز
آنکه سپرهای اتومبیل را تعمیر می کند، کسی که سپر می سازد، سازندۀ سپر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سحرگاه
تصویر سحرگاه
هنگام سحر، سپیده دم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سورسات
تصویر سورسات
سیورسات، زادوتوشه، خوارباری که برای لشکر در موقع حرکت فراهم می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپرسازی
تصویر سپرسازی
شغل و عمل سپرساز، جایی که سپرهای اتومبیل را تعمیر کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارساز
تصویر کارساز
کارگشا، مشکل گشا، چاره جو
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
آنکه در سخن سرایی ماهر است. در بیت زیر مجازاً، مداح. ستایشگر:
از بس کرم که دست و زبان تو کرده اند
دستم ثنانویس و زبان سحرکار توست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ)
همان زمان پیش از صبح. (بهار عجم) (آنندراج). سحر. پیشک از صبح:
دلخسته و مجروحم و پی خسته و گمراه
گریان بسپیده دم و نالان بسحرگاه.
خسروانی.
عهد و میثاق باز تازه کنیم
از سحرگاه تا بوقت نماز.
آغاجی.
نگه کن سحرگاه تا بشنوی
ز بلبل سخن گفتن پهلوی.
فردوسی.
فاخته وقت سحرگاه کند مشغله ای
گویی از یارک بدمهر است او را گله ای.
منوچهری.
از بامداد تا بشبانگاه می خوری
وز شامگاه تا به سحرگاه گل کنی.
منوچهری.
سحرگاه خبر رسید که لشکر سلطان را هزیمتی هول رسید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 492). اگر خواب نبودی سحرگاه بر سر طغرل بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 617).
نگه کن سحرگاه بر دست سیمین
بزر اندرون درّ شهوار دارد.
ناصرخسرو.
هر سحرگاهش دعای صدق ران
پس بسوی عرش فرسایی فرست.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 827).
و از آه سحرگاه او نمی اندیشید. (سندبادنامه ص 194).
مغنی سحرگاه بر بانگ رود
بیاد آور آن پهلوانی سرود.
نظامی.
دو چشمش چون دو کوکب بر رخ ماه
فروزان تر ز کوکب در سحرگاه.
نظامی.
شبی دائم که در زندان هجران
سحرگاهم بگوش آمد خطابی.
سعدی.
سحرگاه ملک با تنی چند از خاصان ببالین قاضی آمد. (سعدی).
من آن مرغم که هر شام و سحرگاه
ز بام عرش می آید صفیرم.
حافظ.
سحرگاهی بود که حضرت خواجه بکلبۀ این فقیر رسیدند. (انیس الطالبین ص 24).
رجوع به سحر و سحرگاهان شود
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
حس و آنچه به حس معلوم میشود. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هَِ دَ / دِ)
شجاع. دلیر. جنگجو: جوانی ببدرقه همراه ما شد سپرباز چرخ انداز. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
تیرگر، (آنندراج)، کسی که تیر می سازد، (ناظم الاطباء)، سازندۀ تیر، نابل، نبال:
چو کوتاهیی بیند از تیرساز
کند در زدن همچو رمحش دراز،
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
سازندۀ تار
لغت نامه دهخدا
(نِ)
ذکی گردیدن. تیزخاطر شدن. تحرمز
لغت نامه دهخدا
(شَ گَ)
چتردار. چترکش. (آنندراج) :
چترسازی است ابر بر سر تو
تیغبازی است برق بر در تو.
باقرکاشی (از آنندراج).
رجوع به چتردارو چترکش شود، سازندۀ چتر. تهیه کننده و فراهم کننده چتر. رجوع به چتر ساختن شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
جادوگری. فسون سازی:
تا کند صید سحرسازی تو
جادوان را خیال بازی تو.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
آهنگ سفرکننده. مسافر:
نخواندی که جان چون سفرساز گشت
از آن کس که آمد بدو بازگشت.
نظامی.
ز اول صبح تا به نیمۀ روز
من سفرساز و او مسافرسوز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
آنکه سپر سازد. آنکه سپر درست کند:
هندوانند سپرساز از سیم
لیک دارندۀ تیر خزرند.
خاقانی.
ندانم سپرساز خاقانیا
که نادانی اکسیر دانستن است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَ شِ کُ تَ / تِ / نَ کُ تَ / تِ)
افسونگر. (آنندراج). ساحر و جادوگر و شعبده باز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ حَ)
:
باشد از اندیشه دلم سحرسنج
پای فرورفته قلم را به گنج.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرحساب
تصویر سرحساب
آگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحر باز
تصویر سحر باز
افسونگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سورسات
تصویر سورسات
ملزومات سپاهیان که پیش از ورود آنان تهیه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحرگاه
تصویر سحرگاه
زمان پیش از صبح، سحر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپر ساز
تصویر سپر ساز
کسی که سپر جنگی سازد، سازنده سپر ماشین و تعمیر کننده آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپرباز
تصویر سپرباز
دلیر، جنگجو، شجاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارساز
تصویر کارساز
وکیل، مهندس، خدمتکار و مانند آن، کارگشا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیرساز
تصویر قیرساز
گژف ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحرخیز
تصویر سحرخیز
پگه خیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارساز
تصویر کارساز
چاره جو، مشکل گشا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمرساز
تصویر کمرساز
تنگ اسب، سازنده کمربند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سورسات
تصویر سورسات
((رَ))
زاد و توشه، خواربار، ملزومات و تدارکات کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارساز
تصویر کارساز
تاثیر گذار، مثمر ثمر، آکتیو
فرهنگ واژه فارسی سره