جدول جو
جدول جو

معنی سجا - جستجوی لغت در جدول جو

سجا
(سُ)
ابن بیطار گوید: از عرب بدوی شنیدم که سجا گیاهی است که برگ آن مانند ترب است و به دندان ستور دوسد. و گل آن سرخ و شبیه گلنار است و در علاج قولنج بکار آید. ابن بیطار گوید صفات گیاه مذکور در ’سنخار’ است لیکن او نام گیاه ’سجا’ را برای او گفت. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
سجا
(سَ)
عنوان کتاب و نامه. (برهان) (غیاث) (آنندراج) ، و در عربی بمعنی دوام و سکون باشد. (برهان) ، چیزی که بر نامه پیچند، و آن نیز به ’حا’ی مهمله است نه بجیم معجمه و عربی است نه پارسی. (آنندراج) (انجمن آرا).
لغت نامه دهخدا
سجا
(سَ)
نام چاهی است و شجا نیز گفته اند و گفته اند آبی است بنی الاضبط را و گفته اند بنی قواله راست و آن چاهی دورتک و گواراآب است و گفته اندآبی است بنجد بنی کلاب را و ابوزیاد گفت سجا از آبهای بنی وبره بن الاضبطبن کلاب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
سجا
عنوان کتاب و نامه
تصویری از سجا
تصویر سجا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سجاد
تصویر سجاد
(پسرانه)
بسیار سجد کننده، لقب امام چهارم شیعیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سجان
تصویر سجان
زندانبان، نگهبان زندان، مامور نگهبانی و نگه داری از زندانیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجاف
تصویر سجاف
پارچه یا نوار باریکی که در حاشیۀ لباس بدوزند، فراویز، فرویز، درز جامه، پرده ای که بر در آویزان کنند، شکاف بین پرده، فرجۀ بین دو پرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجال
تصویر سجال
بهره، نصیب، دلوهای پرآب، کنایه از منابع سرشار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجاد
تصویر سجاد
کسی که سجده بسیار کند، بسیار سجده کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجام
تصویر سجام
سرمای سخت، سجد، سجن، شجد، شجام
فرهنگ فارسی عمید
(سَجْ جا)
زندان بان. (منتهی الارب) (دهار) (مهذب الاسماء). صاحب السجن. (اقرب الموارد). دوستاق بان. دژخیم
لغت نامه دهخدا
دهی است از دیهای خوی بناحیت قم. (تاریخ قم ص 141)
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ)
روان شدن اشک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شجام. و رجوع کنید به سجانیدن، سجیدن، سجد، سجن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سرمای سخت. (برهان) (آنندراج). رجوع به شجام شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بنت الحارث بن سوید تمیمیه متنبیه. نام زنی متنبیه که در کذب بدان مثل زنند و گفته اند: اکذب من سجاح. (منتهی الارب). نام زنی از بنی تمیم، او دعوی نبوت و نزول وحی کرد. جمعی انبوه از او متابعت کردند، شاعری در حق او و مسیلمۀ کذاب گفته:
والت سجاح و والاها مسیلمه
کذابه من بنی الدنیا و کذاب.
سجاح رو به مسیلمه آورد و چون پیروان سجاح افزون بودند پیروان او گفتند کار بسجاح باز گذار. بعد از آن مسیلمه رسولی بسجاح فرستاد و پیغام داد که میخواهم من و تودر یک جا مجتمع شویم و وحی که بما هر دو فرود می آیدبر یکدیگر خوانیم هر که بر حق باشد دیگری متابعت اوکند. سجاح این التماس را قبول کرد. مسیلمه فرمود تاخرگاهی از ادیم برای او نصب کنند و عود فراوان در آن بسوزند. چون زن بوی عود شنید مشتاق وقاع شد. آنگاه مسیلمه و سجاح خلوتی کردند و او را بفریفت و با او جمع آمد. آنگاه گفت کار مثل منی بر این صورت پیش نرود من بیرون روم و بر حقیقت تو اقرار کنم تو کس بقوم من بفرست و مرا از ایشان خطبه کن تا چون عقد نکاح منعقد شود بنی تمیم را پیش آرم، مسیلمه اجابت کرد. سجاح از خرگاه بیرون رفت و با قوم خود گفت مسیلمه وحی خویش بر من خواند و مرا معلوم شد که بر حق است و این کار به او باز گذاشتم. مسیلمه کس ببنی تمیم فرستاد وسجاح را خطبه کرد و ایشان او را بزنی بمسیلمه دادند. و سجاح تا آخر عمر در خانه مسیلمه بود و در آنجا بمرد. (تجارب السلف ص 19). و رجوع به الاعلام زرکلی ص 357 و حبیب السیر چ تهران ج 1 صص 155- 156 و عیون الاخبار ج 1 ص 186 و الاصابه ج 8 ص 119 شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نصیب و بهره. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : الحرب بینهم سجال، یعنی یک نوبت به سود آنان بود و نوبتی به زیان ایشان و به سود دشمنان آنها، و این عبارت مثلی است. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ سجل، دلو بزرگ. (منتهی الارب). رجوع به سجل شود، له برفائض السجال (اقرب الموارد) ، ای احسان واسع: لاسیّما حال آن بیچاره که جناح اشبال بر احوال من پوشانیده بود و مرا بسجال افضال سیراب گردانیده. (المضاف الی بدایع الازمان). و بر ارکان و اعیان حضرت بر مثال سحاب، سجال اموال ریزان. (جهانگشای جوینی). و لشکرها شریف و وضیع از سجال بر و مکرمت او که... (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
آنچه بر اطراف جامه دوزند. (آنندراج) (غیاث). پروز. (صحاح الفرس). کرانۀ جامه. (ناظم الاطباء) :
جسم رخت است جواهر عرض آن الوان
ستر آن جمله محیط است و سجاف است مدار.
نظام قاری (دیوان ص 12).
سجاف دامنش چاک دل چاک
گریبانش شکاف کنج افلاک.
حکیم زلالی (از آنندراج)
کرانه و جانب پرده، پرده. (منتهی الارب). پرده و ستر. پرده و حجاب. (ناظم الاطباء). پوشش. لحاف:
کی توان حق گفت جز زیرلحاف
با چو تو خشم آور آتش سجاف.
مولوی.
هم عرق کرده ز بسیاری لحاف
سر ببسته رو کشیده درسجاف.
مثنوی.
رجوع به سجف شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
قصبه ای است جزء دهستان سجاس رود بخش قیدار شهرستان زنجان واقع در 12 هزارگزی شمال باختری قیدار و 6 هزارگزی راه مالرو عمومی. هوای آنجا سرد و دارای 1867 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه سجاس رود تأمین میشود. محصولات آن غلات، میوه، سیب زمینی و شغل اهالی زراعت و مکاری، قالیچه، گلیم و جاجیم بافی. راه آن مالرو است و از طریق مجید آباد و مزید آباد اتومبیل میتوان برد. 2 باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2). شهری بوده است بین همدان و ابهر، عبدالله بن خلیفه گفته است:
و لم استحث الرکب فی اثر عصبه
میممهعلیا سجاس و أبهرا.
(از معجم البلدان).
سجاس و سهرورد در اول دو شهر بوده است. و در فترت مغول خراب شد اکنون بهر یک از قدر دیهی مانده. (نزهه القلوب ص 64). و رجوع به جهانگشای جوینی ص 115 و شدالازار ص 75 و 312 و اخبار الدوله السلجوقیه ص 116 و تاریخ غازانی ص 90 و 92 و 350 و حبیب السیر ج 2 ص 77 و 134 و 181 شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
قریه ای است از قراء نور در بیست فرسخی بخارا، آن را جنجار نیز گویند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَجْ جا)
بسیار سجده کننده. (اقرب الموارد) (آنندراج). مبالغه در سجود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
هواء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَجْ جا)
لقب ابومحمدعلی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب مکنی به ابومحمد. از اعیان تابعین است و به کثرت عبادت و نماز مشهور است او را لقب سجاد داده اند بسال 40 هجری قمری متولد شد و در سال 118 هجری قمری در شام در گذشت. رجوع به علی بن عبدالله بن عباس و ابوالاملاک و اعلام زرکلی ص 678 شود
علی بن حسین بن علی معروف به سجاد و مکنی به ابوالحسن و ملقب به زین العابدین. امام چهارم شیعیانست. رجوع به ابوالحسن علی بن حسین بن علی و علی بن حسین شود:
سپس باقر و سجاد روم در ره دین
تو بقر رو سپس عامه که ایشان بقرند.
ناصرخسرو
لقب محمد بن ذکران. از اصحاب امام صادق است
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شیر تنک بسیار آب. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
مقابل و برابر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سجاج
تصویر سجاج
شیر آبکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجاح
تصویر سجاح
هوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجاد
تصویر سجاد
بسیار سجده کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجاف
تصویر سجاف
پرده و حجاب، پوشش، لحاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجال
تصویر سجال
نصیب و بهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجام
تصویر سجام
روان شدن اشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجال
تصویر سجال
((س))
جمع سجل، دلو بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سجاد
تصویر سجاد
((سَ جّ))
بسیار سجده کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سجاف
تصویر سجاف
((س))
پارچه باریکی که در حاشیه جامه دوزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سجام
تصویر سجام
((سَ))
سرمای سخت
فرهنگ فارسی معین
جلباب، طراز، فراویز، درزجامه، شکاف (پرده)
فرهنگ واژه مترادف متضاد