ابن بیطار گوید: از عرب بدوی شنیدم که سجا گیاهی است که برگ آن مانند ترب است و به دندان ستور دوسد. و گل آن سرخ و شبیه گلنار است و در علاج قولنج بکار آید. ابن بیطار گوید صفات گیاه مذکور در ’سنخار’ است لیکن او نام گیاه ’سجا’ را برای او گفت. (ابن البیطار)
ابن بیطار گوید: از عرب بدوی شنیدم که سجا گیاهی است که برگ آن مانند ترب است و به دندان ستور دوسد. و گل آن سرخ و شبیه گلنار است و در علاج قولنج بکار آید. ابن بیطار گوید صفات گیاه مذکور در ’سنخار’ است لیکن او نام گیاه ’سجا’ را برای او گفت. (ابن البیطار)
عنوان کتاب و نامه. (برهان) (غیاث) (آنندراج) ، و در عربی بمعنی دوام و سکون باشد. (برهان) ، چیزی که بر نامه پیچند، و آن نیز به ’حا’ی مهمله است نه بجیم معجمه و عربی است نه پارسی. (آنندراج) (انجمن آرا).
عنوان کتاب و نامه. (برهان) (غیاث) (آنندراج) ، و در عربی بمعنی دوام و سکون باشد. (برهان) ، چیزی که بر نامه پیچند، و آن نیز به ’حا’ی مهمله است نه بجیم معجمه و عربی است نه پارسی. (آنندراج) (انجمن آرا).
نام چاهی است و شجا نیز گفته اند و گفته اند آبی است بنی الاضبط را و گفته اند بنی قواله راست و آن چاهی دورتک و گواراآب است و گفته اندآبی است بنجد بنی کلاب را و ابوزیاد گفت سجا از آبهای بنی وبره بن الاضبطبن کلاب است. (از معجم البلدان)
نام چاهی است و شجا نیز گفته اند و گفته اند آبی است بنی الاضبط را و گفته اند بنی قواله راست و آن چاهی دورتک و گواراآب است و گفته اندآبی است بنجد بنی کلاب را و ابوزیاد گفت سجا از آبهای بنی وبره بن الاضبطبن کلاب است. (از معجم البلدان)
بنت الحارث بن سوید تمیمیه متنبیه. نام زنی متنبیه که در کذب بدان مثل زنند و گفته اند: اکذب من سجاح. (منتهی الارب). نام زنی از بنی تمیم، او دعوی نبوت و نزول وحی کرد. جمعی انبوه از او متابعت کردند، شاعری در حق او و مسیلمۀ کذاب گفته: والت سجاح و والاها مسیلمه کذابه من بنی الدنیا و کذاب. سجاح رو به مسیلمه آورد و چون پیروان سجاح افزون بودند پیروان او گفتند کار بسجاح باز گذار. بعد از آن مسیلمه رسولی بسجاح فرستاد و پیغام داد که میخواهم من و تودر یک جا مجتمع شویم و وحی که بما هر دو فرود می آیدبر یکدیگر خوانیم هر که بر حق باشد دیگری متابعت اوکند. سجاح این التماس را قبول کرد. مسیلمه فرمود تاخرگاهی از ادیم برای او نصب کنند و عود فراوان در آن بسوزند. چون زن بوی عود شنید مشتاق وقاع شد. آنگاه مسیلمه و سجاح خلوتی کردند و او را بفریفت و با او جمع آمد. آنگاه گفت کار مثل منی بر این صورت پیش نرود من بیرون روم و بر حقیقت تو اقرار کنم تو کس بقوم من بفرست و مرا از ایشان خطبه کن تا چون عقد نکاح منعقد شود بنی تمیم را پیش آرم، مسیلمه اجابت کرد. سجاح از خرگاه بیرون رفت و با قوم خود گفت مسیلمه وحی خویش بر من خواند و مرا معلوم شد که بر حق است و این کار به او باز گذاشتم. مسیلمه کس ببنی تمیم فرستاد وسجاح را خطبه کرد و ایشان او را بزنی بمسیلمه دادند. و سجاح تا آخر عمر در خانه مسیلمه بود و در آنجا بمرد. (تجارب السلف ص 19). و رجوع به الاعلام زرکلی ص 357 و حبیب السیر چ تهران ج 1 صص 155- 156 و عیون الاخبار ج 1 ص 186 و الاصابه ج 8 ص 119 شود
بنت الحارث بن سوید تمیمیه متنبیه. نام زنی متنبیه که در کذب بدان مثل زنند و گفته اند: اکذب من سجاح. (منتهی الارب). نام زنی از بنی تمیم، او دعوی نبوت و نزول وحی کرد. جمعی انبوه از او متابعت کردند، شاعری در حق او و مسیلمۀ کذاب گفته: والت سجاح و والاها مسیلمه کذابه من بنی الدنیا و کذاب. سجاح رو به مسیلمه آورد و چون پیروان سجاح افزون بودند پیروان او گفتند کار بسجاح باز گذار. بعد از آن مسیلمه رسولی بسجاح فرستاد و پیغام داد که میخواهم من و تودر یک جا مجتمع شویم و وحی که بما هر دو فرود می آیدبر یکدیگر خوانیم هر که بر حق باشد دیگری متابعت اوکند. سجاح این التماس را قبول کرد. مسیلمه فرمود تاخرگاهی از ادیم برای او نصب کنند و عود فراوان در آن بسوزند. چون زن بوی عود شنید مشتاق وقاع شد. آنگاه مسیلمه و سجاح خلوتی کردند و او را بفریفت و با او جمع آمد. آنگاه گفت کار مثل منی بر این صورت پیش نرود من بیرون روم و بر حقیقت تو اقرار کنم تو کس بقوم من بفرست و مرا از ایشان خطبه کن تا چون عقد نکاح منعقد شود بنی تمیم را پیش آرم، مسیلمه اجابت کرد. سجاح از خرگاه بیرون رفت و با قوم خود گفت مسیلمه وحی خویش بر من خواند و مرا معلوم شد که بر حق است و این کار به او باز گذاشتم. مسیلمه کس ببنی تمیم فرستاد وسجاح را خطبه کرد و ایشان او را بزنی بمسیلمه دادند. و سجاح تا آخر عمر در خانه مسیلمه بود و در آنجا بمرد. (تجارب السلف ص 19). و رجوع به الاعلام زرکلی ص 357 و حبیب السیر چ تهران ج 1 صص 155- 156 و عیون الاخبار ج 1 ص 186 و الاصابه ج 8 ص 119 شود
نصیب و بهره. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : الحرب بینهم سجال، یعنی یک نوبت به سود آنان بود و نوبتی به زیان ایشان و به سود دشمنان آنها، و این عبارت مثلی است. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ سجل، دلو بزرگ. (منتهی الارب). رجوع به سجل شود، له برفائض السجال (اقرب الموارد) ، ای احسان واسع: لاسیّما حال آن بیچاره که جناح اشبال بر احوال من پوشانیده بود و مرا بسجال افضال سیراب گردانیده. (المضاف الی بدایع الازمان). و بر ارکان و اعیان حضرت بر مثال سحاب، سجال اموال ریزان. (جهانگشای جوینی). و لشکرها شریف و وضیع از سجال بر و مکرمت او که... (جهانگشای جوینی)
نصیب و بهره. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : الحرب بینهم سجال، یعنی یک نوبت به سود آنان بود و نوبتی به زیان ایشان و به سود دشمنان آنها، و این عبارت مثلی است. (از اقرب الموارد) ، جَمعِ واژۀ سجل، دلو بزرگ. (منتهی الارب). رجوع به سجل شود، له برفائض السجال (اقرب الموارد) ، ای احسان واسع: لاسیّما حال آن بیچاره که جناح اشبال بر احوال من پوشانیده بود و مرا بسجال افضال سیراب گردانیده. (المضاف الی بدایع الازمان). و بر ارکان و اعیان حضرت بر مثال سحاب، سجال اموال ریزان. (جهانگشای جوینی). و لشکرها شریف و وضیع از سجال بر و مکرمت او که... (جهانگشای جوینی)
آنچه بر اطراف جامه دوزند. (آنندراج) (غیاث). پروز. (صحاح الفرس). کرانۀ جامه. (ناظم الاطباء) : جسم رخت است جواهر عرض آن الوان ستر آن جمله محیط است و سجاف است مدار. نظام قاری (دیوان ص 12). سجاف دامنش چاک دل چاک گریبانش شکاف کنج افلاک. حکیم زلالی (از آنندراج) کرانه و جانب پرده، پرده. (منتهی الارب). پرده و ستر. پرده و حجاب. (ناظم الاطباء). پوشش. لحاف: کی توان حق گفت جز زیرلحاف با چو تو خشم آور آتش سجاف. مولوی. هم عرق کرده ز بسیاری لحاف سر ببسته رو کشیده درسجاف. مثنوی. رجوع به سجف شود
آنچه بر اطراف جامه دوزند. (آنندراج) (غیاث). پروز. (صحاح الفرس). کرانۀ جامه. (ناظم الاطباء) : جسم رخت است جواهر عرض آن الوان ستر آن جمله محیط است و سجاف است مدار. نظام قاری (دیوان ص 12). سجاف دامنش چاک دل چاک گریبانش شکاف کنج افلاک. حکیم زلالی (از آنندراج) کرانه و جانب پرده، پرده. (منتهی الارب). پرده و ستر. پرده و حجاب. (ناظم الاطباء). پوشش. لحاف: کی توان حق گفت جز زیرلحاف با چو تو خشم آور آتش سجاف. مولوی. هم عرق کرده ز بسیاری لحاف سر ببسته رو کشیده درسجاف. مثنوی. رجوع به سجف شود
قصبه ای است جزء دهستان سجاس رود بخش قیدار شهرستان زنجان واقع در 12 هزارگزی شمال باختری قیدار و 6 هزارگزی راه مالرو عمومی. هوای آنجا سرد و دارای 1867 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه سجاس رود تأمین میشود. محصولات آن غلات، میوه، سیب زمینی و شغل اهالی زراعت و مکاری، قالیچه، گلیم و جاجیم بافی. راه آن مالرو است و از طریق مجید آباد و مزید آباد اتومبیل میتوان برد. 2 باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2). شهری بوده است بین همدان و ابهر، عبدالله بن خلیفه گفته است: و لم استحث الرکب فی اثر عصبه میممهعلیا سجاس و أبهرا. (از معجم البلدان). سجاس و سهرورد در اول دو شهر بوده است. و در فترت مغول خراب شد اکنون بهر یک از قدر دیهی مانده. (نزهه القلوب ص 64). و رجوع به جهانگشای جوینی ص 115 و شدالازار ص 75 و 312 و اخبار الدوله السلجوقیه ص 116 و تاریخ غازانی ص 90 و 92 و 350 و حبیب السیر ج 2 ص 77 و 134 و 181 شود
قصبه ای است جزء دهستان سجاس رود بخش قیدار شهرستان زنجان واقع در 12 هزارگزی شمال باختری قیدار و 6 هزارگزی راه مالرو عمومی. هوای آنجا سرد و دارای 1867 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه سجاس رود تأمین میشود. محصولات آن غلات، میوه، سیب زمینی و شغل اهالی زراعت و مکاری، قالیچه، گلیم و جاجیم بافی. راه آن مالرو است و از طریق مجید آباد و مزید آباد اتومبیل میتوان برد. 2 باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2). شهری بوده است بین همدان و ابهر، عبدالله بن خلیفه گفته است: و لم استحث الرکب فی اثر عصبه میممهعلیا سجاس و أبهرا. (از معجم البلدان). سجاس و سهرورد در اول دو شهر بوده است. و در فترت مغول خراب شد اکنون بهر یک از قدر دیهی مانده. (نزهه القلوب ص 64). و رجوع به جهانگشای جوینی ص 115 و شدالازار ص 75 و 312 و اخبار الدوله السلجوقیه ص 116 و تاریخ غازانی ص 90 و 92 و 350 و حبیب السیر ج 2 ص 77 و 134 و 181 شود
لقب ابومحمدعلی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب مکنی به ابومحمد. از اعیان تابعین است و به کثرت عبادت و نماز مشهور است او را لقب سجاد داده اند بسال 40 هجری قمری متولد شد و در سال 118 هجری قمری در شام در گذشت. رجوع به علی بن عبدالله بن عباس و ابوالاملاک و اعلام زرکلی ص 678 شود علی بن حسین بن علی معروف به سجاد و مکنی به ابوالحسن و ملقب به زین العابدین. امام چهارم شیعیانست. رجوع به ابوالحسن علی بن حسین بن علی و علی بن حسین شود: سپس باقر و سجاد روم در ره دین تو بقر رو سپس عامه که ایشان بقرند. ناصرخسرو لقب محمد بن ذکران. از اصحاب امام صادق است
لقب ابومحمدعلی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب مکنی به ابومحمد. از اعیان تابعین است و به کثرت عبادت و نماز مشهور است او را لقب سجاد داده اند بسال 40 هجری قمری متولد شد و در سال 118 هجری قمری در شام در گذشت. رجوع به علی بن عبدالله بن عباس و ابوالاملاک و اعلام زرکلی ص 678 شود علی بن حسین بن علی معروف به سجاد و مکنی به ابوالحسن و ملقب به زین العابدین. امام چهارم شیعیانست. رجوع به ابوالحسن علی بن حسین بن علی و علی بن حسین شود: سپس ِ باقر و سجاد روم در ره دین تو بقر رو سپس عامه که ایشان بقرند. ناصرخسرو لقب محمد بن ذکران. از اصحاب امام صادق است