عمل ستمکار. ظالمی. ستمگری. جور. ظلم: این کارد نه از بهر ستمکاری کردند انگورنه از بهر نبیذ است بچرخشت. رودکی. داده ست بدو ایزد خلق همه عالم را وایزد نکند هرگز بر خلق ستمکاری. منوچهری. در طاعت بیطاقت و بی توش چرایی ای گاه ستمکاری با طاقت و با توش. ناصرخسرو. گر همی عمر ابد خواهی بپرهیز از ستم زآنکه از روی ستمکاری است اندک عمر باز. سنایی. ز باد جور ستمکاری و بلیت من جراحت دل مظلوم را رسید ستیم. سوزنی. دادگری شرط جهانداری است شرط جهان بین که ستمکاری است. نظامی. ترحم بر پلنگ تیزدندان ستمکاری بود بر گوسفندان. سعدی
عمل ستمکار. ظالمی. ستمگری. جور. ظلم: این کارد نه از بهر ستمکاری کردند انگورنه از بهر نبیذ است بچرخشت. رودکی. داده ست بدو ایزد خلق همه عالم را وایزد نکند هرگز بر خلق ستمکاری. منوچهری. در طاعت بیطاقت و بی توش چرایی ای گاه ستمکاری با طاقت و با توش. ناصرخسرو. گر همی عمر ابد خواهی بپرهیز از ستم زآنکه از روی ستمکاری است اندک عمر باز. سنایی. ز باد جور ستمکاری و بلیت من جراحت دل مظلوم را رسید ستیم. سوزنی. دادگری شرط جهانداری است شرط جهان بین که ستمکاری است. نظامی. ترحم بر پلنگ تیزدندان ستمکاری بود بر گوسفندان. سعدی
سپید کردن. عمل سپید کردن. گازری: بدست تو چو شفق تیغ سرخ روی و هنوز سپیدکاری روز و سیه گلیمی شام. ظهیر فاریابی (از شرفنامه). ، سپید کردن. روشنی دادن. روشن بودن: شب چو نقش سیاه کاری بست روزگار از سپیدکاری رست. نظامی (هفت پیکر ص 239). ، منافقی. دورویی: یا باش دشمن من یا دوست باش ویحک نه دوستی نه دشمن اینت سپیدکاری. منوچهری. با همه سرزدگی و سیه رویی که از سپیدکاری خویش داشت. (مرزبان نامه). دل من از سیهی دادن تو سیر آمد دل تو سیر نگشت از سپیدکاری خویش. انوری. اگر نه رای تو بودی برویم آوردی سپیدکاری گردون هزار روز سیاه. انوری. با ما سپیدکاری از حد همی برد ابر سیاه کار که شد در ضمان برف. کمال الدین اسماعیل (از بهار عجم). گشتم از غم من سیاه گلیم زردرو از سپیدکاری تو. سیدحسن غزنوی. و رجوع به سپیدکار شود، نیکبختی. (شرفنامه). صالحی
سپید کردن. عمل سپید کردن. گازری: بدست تو چو شفق تیغ سرخ روی و هنوز سپیدکاری روز و سیه گلیمی شام. ظهیر فاریابی (از شرفنامه). ، سپید کردن. روشنی دادن. روشن بودن: شب چو نقش سیاه کاری بست روزگار از سپیدکاری رست. نظامی (هفت پیکر ص 239). ، منافقی. دورویی: یا باش دشمن من یا دوست باش ویحک نه دوستی نه دشمن اینت سپیدکاری. منوچهری. با همه سرزدگی و سیه رویی که از سپیدکاری خویش داشت. (مرزبان نامه). دل من از سیهی دادن تو سیر آمد دل تو سیر نگشت از سپیدکاری خویش. انوری. اگر نه رای تو بودی برویم آوردی سپیدکاری گردون هزار روز سیاه. انوری. با ما سپیدکاری از حد همی بَرَد ابر سیاه کار که شد در ضمان برف. کمال الدین اسماعیل (از بهار عجم). گشتم از غم من سیاه گلیم زردرو از سپیدکاری تو. سیدحسن غزنوی. و رجوع به سپیدکار شود، نیکبختی. (شرفنامه). صالحی
عمل ستیزه کار. لجاجت. خصومت: چونکه دید او ستیزه کاری من ناشکیبی و بیقراری من. نظامی. بر وفق چنین خلافکاری تسلیم به از ستیزه کاری. نظامی. رجوع به ستیزه کار شود
عمل ستیزه کار. لجاجت. خصومت: چونکه دید او ستیزه کاری من ناشکیبی و بیقراری من. نظامی. بر وفق چنین خلافکاری تسلیم به از ستیزه کاری. نظامی. رجوع به ستیزه کار شود