جدول جو
جدول جو

معنی ستودنی - جستجوی لغت در جدول جو

ستودنی
(سُ / سِ دَ / دِ)
آنچه لایق ستودن باشد. آنچه درخور ستایش باشد
لغت نامه دهخدا
ستودنی
ستایش کردنی، تحسین کردنی، قابل ستایش، تمجیدکردنی، درخورتحسین
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سترونی
تصویر سترونی
سترون بودن، نازایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گستردنی
تصویر گستردنی
آنچه بر زمین پهن کنند مانند قالی و جز آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تودهنی
تصویر تودهنی
ضربه ای که با دست به دهان کسی بزنند، کنایه از سخنی درشت که در پاسخ کسی بگویند و مانع سخن گفتن او بشوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپردنی
تصویر سپردنی
آنچه باید سپرده شود، درخور سپردن، برای مثال چون جان سپردنی ست به هر صورتی که هست / در کوی عشق خوش تر و بر آستان دوست (سعدی۲ - ۳۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستردگی
تصویر ستردگی
پاک شدگی، محوشدگی، سترده بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستودن
تصویر ستودن
مدح کردن، ستایش کردن، ستاییدن، خوبی و نیکویی کسی یا چیزی را بیان کردن، وصف کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستودان
تصویر ستودان
دخمه، مقبرۀ زردشتیان، قبرستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد
گورستان، وادی خاموشان، غریبستان، مقبره، گورسان، کرباس محلّه، گوردان، مروزنه، مرزغن برای مثال سر جادوان را بکندم ز تن / ستودان ندیدند و گور و کفن (فردوسی - ۵/۳۵۳)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
آنچه لایق سائیدن باشد
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ دَ)
لمس کردنی. قابل و درخور لمس. ملموس
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ بِ خُدْ گِ رِ تَ)
اوستا ریشه ’ستو، سته اومی’ (مدح کردن، تمجید کردن) ، پهلوی ’ستوتن’، هندی باستان ریشه ’ستااوتی، ستو’، استی ’ست، ان’ (مدح کردن، تمجید کردن) و ’ستود و ستید’ (مدح، ستایش) ، افغانی عاریتی و دخیل ’ستایل’، وخی ’ستو - ام’، شغنی و سریکلی ’ستو - ام’. و رجوع کنید به نیبرگ 207: ’ستای’. رجوع کنید به ستاییدن وستایش. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). وصف نمودن و ستایش کردن. (برهان) (انجمن آرا). مدح کردن. (غیاث). صفت کردن. بیان کردن محاسن. (شرفنامه). تمجید. (زمخشری) (منتهی الارب). حمد. (ترجمان القرآن) :
خدای را بستودم که کردگار من است
زبانم از غزل و مدح بندگانش نسود.
رودکی.
به نوبهاران بستای ابر گریان را
که از گریستن اوست این جهان خندان.
رودکی.
سبک باش تا کار فرمایمت
سبک وار هر جای بستایمت.
منطقی.
بمدحت کردن مخلوق روی خویش بشخودم
نکوهش را سزاوارم که جز مخلوق نستودم.
کسایی.
خرد را و جان را که یارد ستود
وگر من ستایم که یارد شنود.
فردوسی.
یکایک ببین تا چه خواهی فزود
پس از مرگ ما را که خواهد ستود.
فردوسی.
ستودن من او را ندانم همی
از اندیشه جان برفشانم همی.
فردوسی.
همه جهان پدرش را ستوده اند و پدر
چو من ستایش او را همی کند تکرار.
فرخی.
او را چنانکه اوست ندانم همی ستود
از چند سال باز دل من درین عناست.
فرخی.
و امیر وی را بنواخت و نکویی گفت و براستی و امانت بستود. (تاریخ بیهقی). غمی بسیار خوردند بر مرگ خوارزمشاه و احمد را بسیار ستودند. (تاریخ بیهقی).
ستودش بسی شاه و چندی نواخت
ببایست ازو کارها را بساخت.
اسدی.
ستوده سوی خردمند شو بدانش از آنک
بحق ستوده رسولست کش خدای ستود.
ناصرخسرو.
صبر است کیمیای بزرگیها
نستود هیچ دانا صفرا را.
ناصرخسرو.
و عایشه اندر راه بایستاد و خطبه کرد و امیرالمؤمنین علی را بستود. (مجمل التواریخ).
جام جهان نمای بدست شه است تیغ
تیغ ورا ستودی دست ورا ستای.
سوزنی.
بلطف طبع ز روی کرم مرا بستود
از آنکه طبع کریم از کرم نیاساید.
اخسیکتی.
چو خسرو پرستان پرستش نمود
هم او را و هم شاه خود را ستود.
نظامی.
همه جایی شکیبایی ستوده ست
جز این یک جا که صید از من ربوده ست.
نظامی.
گر جز ترا ستودم بر من مگیر از آنک
گه گه کنند پاک بخاکستر آینه.
خاقانی.
بدگهران را ستودم از گهر طبع
گر گهری را ستودمی چه غمستی.
خاقانی.
به آزاد مردی ستودش کسی
که در راه حق سعی کردی بسی.
سعدی (بوستان).
یکی از بزرگان را در محفلی همی ستودند. (گلستان).
چهل سال مداح می بوده ام
هنوزش بواجب بنستوده ام.
نزاری قهستانی
لغت نامه دهخدا
(نَ سِ / سُ دَ / نَدَ)
غیرقابل ستایش. که لایق ستودن نیست
لغت نامه دهخدا
(سِ / سُ دَ)
که ازدر ستایش و ستودن نیست. که ستودن را نشاید. مقابل ستودنی
لغت نامه دهخدا
(سُ / سِ دَ / دِ)
عمل ستودن. قابلیت ستایش و تحسین:
بدین ستودگی و چیرگی به کار کمان
ازین ستوده تر و چیره تر بکار قلم.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ دَ)
آنچه لایق ستدن باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از شنودنی
تصویر شنودنی
لایق شنیدن قابل شنیدن شنودنی: اخبار شنیدنی داستان شنیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
لایق گستردن در خور پهن کردن، آنچه بر زمین پهن کنند چون قالی حصیر و غیره بساط: ز زر و زسیم و زگستردنی ندیدند کس چیز جز خوردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشودنی
تصویر گشودنی
لایق گشودن گشادنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستودن
تصویر ستودن
مدح و تمجید کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوردن
تصویر ستوردن
تراشیدن (موی و غیره)، پاک کردن زدودن، محو کردن زایل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستردگی
تصویر ستردگی
سترده شدن، یا ستردگی و روشنایی. محاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سترونی
تصویر سترونی
نازایی عقم
فرهنگ لغت هوشیار
چاهی در گورستان زردشتیان که استخوان مرده را پس از خورده شدن گوشت وی توسط لاشخوران در آن اندازند، گورستان زردشتیان، گورستان (مطلقا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درودنی
تصویر درودنی
قابل درودن شایسته درو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسودنی
تصویر بسودنی
لمس کردنی، ملموس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استدنی
تصویر استدنی
قابل استدن شایسته گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تودهنی
تصویر تودهنی
((تُ دَ هَ))
پاسخ محکم و دندان شکن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سترونی
تصویر سترونی
نازایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستودان
تصویر ستودان
((سُ))
گورستان زردشتیان، چاهی در گورستان زردشتیان که استخوان مرده را پس از خورده شدن گوشت وی توسط لاشخوران در آن اندازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گستردنی
تصویر گستردنی
((گُ تَ دَ))
هرآنچه که بگسترانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستودن
تصویر ستودن
((سُ دَ))
مدح کردن، ستایش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستونی
تصویر ستونی
عمودی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بسودنی
تصویر بسودنی
ملموس
فرهنگ واژه فارسی سره
مدح کردن، ستایش کردن
متضاد: نکوهیدن، نکوهش کردن، تحسین، تمجید، حمد، ستایش
فرهنگ واژه مترادف متضاد