جدول جو
جدول جو

معنی ستها - جستجوی لغت در جدول جو

ستها
(سَ تَ)
بلغت ژند و پاژند به معنی دنیا و روزگار است. (برهان) (آنندراج). پهلوی گثیه (گیتی). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سها
تصویر سها
(پسرانه)
ستاره کم نوری در صورت فلکی دب اکبر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سته
تصویر سته
ستوه، خسته، درمانده، افسرده، ملول، مقابل نستوه، به تنگ آمده، بستوه، بسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سته
تصویر سته
ستیز، جنگ وجدال، دشمنی و سرکشی، ناسازگاری، کشمکش، لجاج، عناد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستا
تصویر ستا
ستایش، مدح، ثنا، پسوند متصل به واژه به معنای ستاینده مثلاً خودستا، برای مثال ستایشت به حقیقت ستایش خویش است / که آفتاب ستا چشم خویش را بستود (مولوی۲ - ۳۲۵)
نوعی ساز شبیه سه تار، برای مثال ستای باربد دستان همی زد / به هشیاری ره مستان همی زد (نظامی۲ - ۲۸۷)، از الحان قدیم ایرانی
سه لا، نوعی خیمه
سه عدد، ثلاثه، ثلاثۀ غساله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سته
تصویر سته
انگور، میوه و خوراکی که شب بر آن گذشته و شب مانده شده باشد
میوه ای که پوستۀ نازک و میان آب دار و یک یا چند هستۀ کوچک دارد مانند انگور و هلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سها
تصویر سها
ستاره ای کم نور در دب اصغر، سهیٰ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستهی
تصویر ستهی
ستیزه جو، جنگجو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستهم
تصویر ستهم
سخت، شدید، ستنبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفها
تصویر سفها
سفیه ها، نادان ها، بی خردها، بی حلم ها، بدخوها، جمع واژۀ سفیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستا
تصویر ستا
اوستا، کتاب مقدس زرتشتیان که امروزه یک پنجم از اصل آن باقی مانده است، ابستا، استا، است، وستا
فرهنگ فارسی عمید
(سُ هَُ)
مرد کلان سرین و زن کلان سرین، و میم زائد است. (منتهی الارب). الاسته أی الکبیر العجز (میمه زائده). (متن اللغه) ، آنکه سرین کلان خواهد و سرین کلان را دوست دارد، و میم زائد است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَتْ)
نام بتی است که از سنگ تراشیده اند بشکل پیرزنی در موضع بامیان قریب به خنگ بت و سرخ بت و اورا نسرم بر وزن همدم میگویند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء بخش نمین شهرستان اردبیل، دارای 101 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ هی ی)
آنکه همواره از پس قوم رود. (منتهی الارب). رجوع به ستیهی شود. در تاج العروس آرد: ستیهی و صواب سیتهی بر وزن حیدری چنانکه نص فراء است بخط صاغانی
لغت نامه دهخدا
(سِ)
مخفف ستاره باشد که بعربی کوکب گویند. (آنندراج). مؤلف جهانگیری لفظ مذکور را مخفف ستاره هم ضبط کرده و این شعر ابوالفرج رونی را هم شاهد آورده:
گشاده چشم بدیدار او زمین و زمان
نهاده گوش بگفتار او سپهر و ستاه.
لیکن در نسخۀ چ تهران دیوان ابوالفرج بجای ستاه ’سپاه’ نوشته و در تصحیح بجای سپهر و ستاه ’سپید و سیاه’ را صحیح دانسته، پس ستاه مخفف ستاره لفظی نیست. (فرهنگ نظام از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، نقره، سیم قلب و ناسره، نام پرده ای از موسیقی. (برهان) (آنندراج) ، سه تار. (شرفنامه) ، سه عدد. (شرفنامه)
لغت نامه دهخدا
(سِ تِ)
جنگجو. ستیزه جو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
زن کلان سرین. (منتهی الارب). مؤنث استه. رجوع به استه شود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
هزوارش ’ستیا، ستیا’، پهلوی ’گثیه’ (گیتی) ، قیاس کنید با ستها. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بمعنی ستها که دنیا و روزگار باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سُ تُ)
ملالت. ستوهی. سیر آمدگی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ستاه
تصویر ستاه
تار جامه، نیکویی پرده ایست از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستهی
تصویر ستهی
خستگی درماندگی، ناتوانی ضعف، ملالت افسردگی، پریشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستهم
تصویر ستهم
کلانسرین مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفها
تصویر سفها
نادان بی اطلاع، ابله احمق کم عقل جمع سفهاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سها
تصویر سها
نخک از ستارگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سته
تصویر سته
لجاج، ستیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستا
تصویر ستا
ستایش و ستودن است که از دعا و ثنا و شکر و نعمت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستهاء
تصویر ستهاء
کلانسرین زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستا
تصویر ستا
((سَ یا سُ))
مخفف اوستا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستا
تصویر ستا
((س))
تنبوری که سه تار داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستا
تصویر ستا
((سَ))
ستایش، در ترکیب به معنی «ستاینده» آید، خودستا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سته
تصویر سته
((س تَ))
لجاج، عناد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سته
تصویر سته
((س تُ))
ستوه، خسته، درمانده
فرهنگ فارسی معین
((سُ))
ستاره ای کوچک و کم نور در صورت فلکی دب اکبر در انتهای ملاقه پهلوی عناق
فرهنگ فارسی معین
سفیهان، کم خردان، ابلهان، نادانان
متضاد: عقلا
فرهنگ واژه مترادف متضاد