جدول جو
جدول جو

معنی ستده - جستجوی لغت در جدول جو

ستده
گرفته اخذ شده دریافت شده
تصویری از ستده
تصویر ستده
فرهنگ لغت هوشیار
ستده
ستانده، گرفته، دریافت شده
تصویری از ستده
تصویر ستده
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ستوده
تصویر ستوده
(دخترانه)
ستایش شده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوده
تصویر سوده
(دخترانه)
نام شهری در نزدیکی بغداد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساده
تصویر ساده
ابتدایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ساده
تصویر ساده
بی نقش و نگار، قماش خالی از نقوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستاه
تصویر ستاه
تار جامه، نیکویی پرده ایست از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوده
تصویر ستوده
مدح شده تمجید شده ستایش شده جمع ستودگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستره
تصویر ستره
پوشش و آنچه بدان خود را از چیزی بپوشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سترده
تصویر سترده
حک شده، برکنده، تراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستدن
تصویر ستدن
یا ستدن و دادن، داد و ستد معامله خرید و فروش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجده
تصویر سجده
پیشانی بر زمین نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرده
تصویر سرده
نوع قسم، نوعی خربزه، قدحی که بدان شراب خورند، ساقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقده
تصویر سقده
زورک پرنده سرخرنگ به بزرگی گنجشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعده
تصویر سعده
رمده شیرواش از گیاهان (گویش گیلکی) واحد سعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنده
تصویر سنده
سندان آهنگران
فرهنگ لغت هوشیار
ساییده شده لمس شده، کوفته سحق شده، خرد شده ریز شده سوده الماس، گداخته مذاب، آغشته باب، اندوده، فرسوده کهنه شده، حک شده، محو شده، سوراخ شده سفته، خرج شده، گرد و غبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهده
تصویر سهده
مونث سهد بی خوابی، کاراستوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیده
تصویر سیده
گرگ ماده، شیر ماده بانو مونث سید، جمع سیدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سترده
تصویر سترده
تراشیده شده، زدوده، پاک شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستدن
تصویر ستدن
گرفتن چیزی از دیگری، ستاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستوده
تصویر ستوده
مدح کرده شده، ستایش شده، پسندیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرده
تصویر سرده
سرحلقۀ می خوارگان، ساقی، برای مثال سردۀ بزم شراب است امروز / آنکه دی بود امام اصحاب (کمال الدین اسماعیل - ۳۳۰)، قدح شراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستره
تصویر ستره
آنچه خود را با آن می پوشانند، پوشش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستره
تصویر ستره
تیغی که با آن موهای سر و صورت را می تراشند، تیغ سرتراشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساده
تصویر ساده
بی پیرایه، بی نقش و نگار، بی آلایش، بی زینت وزیور، هموار، یکسان، آسان، خالص، بی غش، بی آمیغ، پسری که هنوز موی در چهره اش پیدا نشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساده
تصویر ساده
ساییده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساده
تصویر ساده
ایستاده، مخفف ستاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساده
تصویر ساده
((دَ یا دِ))
جمع سائد (ساید)، مهتران، فرزندان رسول اکرم و ائمه اطهار، جمع سادات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساده
تصویر ساده
((دَ یا دِ))
بی نقش و نگار، پاک، خالص، ساده لوح، ابله، نادان، بسیط، بدون ترکیب، آسان، عادی، معمولی، پسری که هنوز ریش درنیاورده، بدون زینت و زیور، صاف و هموار، لغزان، لغزنده، بی چین و گره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستره
تصویر ستره
((سُ رِ یا رَ))
آن چه که بدان پوشیده شوند، جمع بستر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستدن
تصویر ستدن
((س تَ دَ))
گرفتن، بازگرفتن، ستاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سجده
تصویر سجده
((سَ دَ یا دِ))
پیشانی بر زمین نهادن هنگام نماز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستوه
تصویر ستوه
((سُ))
مانده، درمانده، افسرده، ملول، استوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستوده
تصویر ستوده
((سُ دِ))
مدح شده، ستایش شده
فرهنگ فارسی معین