جدول جو
جدول جو

معنی ستارگان - جستجوی لغت در جدول جو

ستارگان
(سِ رَ / رِ)
جمع واژۀ ستاره:
امروز که آفتاب دارم در جنگ
نشگفت گر از ستارگان دارم ننگ.
فرخی.
- ستارگان ایستاده، آنانند که بر همه آسمان پراکنده اند و دوری ایشان همیشه یکسان است و بپارسی ایشان را بیابانی خوانند. (التفهیم ص 60).
- ستارگان برجاوران، ثابتات و سیارات. (آنندراج).
- ستارگان متحیر، عبارتند از: زحل، مریخ، زهره و عطارد. (التفهیم ص 78).
- ستارگان همیشه نهان و همیشه آشکار، بنام ابدی الظهور و ابدی الخفا. (التفهیم ص 178)
لغت نامه دهخدا
ستارگان
جمع ستاره، عبارتند از زحل، مریخ، زهره، عطارد، مشتری و غیره
تصویری از ستارگان
تصویر ستارگان
فرهنگ لغت هوشیار
ستارگان
اگر بیند که ستارگان متفرق و آشفته شدند، دلیل که پادشاهان متفرق شوند و کارشان بد گردد. اگر بیند که ستارگان سعد بهم جمع شدند و حالشان نیک بود، دلیل است احوال پادشاهان نیکو و پسندیده بود. اگر بیند که ستارگان را همی خورد، دلیل که از پادشاه وی را منفعت رسد. اگر بیند که ستارگان از خانه او برآمدند، دلیل است که او را فرزندان باشد که مقرب پادشاه گردند. اگر بیند که ستارگان مطیع و فرمانبردار او شدند، دلیل که پادشاهی یابد. اگر بیند که با ستارگان سخن نیکو گفت، دلیل است پادشاه عادل و دادگر بود. اگر به خلاف این بیند، پادشاه ظالم و ستمگر بود. اگر بیند که ستارگان با هم جنگ و نبرد کردند، دلیل که در آن دیار جنگ و کارزار افتد. اگر بیند که ستارگان را فرا گرفت و در آستین نهاد، دلیل است که مال حاصل کند. جابر مغربی گوید: اگر بیند که از جمله ستارگان یک ستاره در برابر وی آشفته و متحیر گردید و در کنار او افتاد، دلیل که او را فرزند عزیز و گرامی در وجود آید. اگر بیند که ستاره طالع در منزل خویش است، دلیل کند که نسلش زیاده گردد. اگر بیند که ستاره را همی بوسید، دلیل است بزرگی را از لشگر پادشاه خدمت کند. ابراهیم کرمانی گوید: دیدن ستارگانی که مردم به وی راه برند، دلیل است برخیر و بزرگی و منفعت و دیدن ستارگان که مردم آن ها می پرستند، دلیل بر شر و مضرت کند. ابراهیم بن عبدالله کرمانی
ستارگان درخواب، دلیل کند بر بزرگان و امیران و آفتاب، دلیل کند بر پادشاه و ماه، دلیل کند بر وزیران. اگر کسی زحل را در خواب بیند، دلیل کند که وی را با دهقانان شغلی افتد که ایشان رامال و نعمت بود، سفله و بخیل است و مکار و فریبنده بود. اگر مشتری را به خواب بیند، وی رابا پارسا و مصلح و نیکخواه کاری افتد و آن کس دادگر منصف و با ورع باشد. اگر مریخ را به خواب بیند، او را با سرهنگی خونخوار بدکردار کاری افتد. اگر زهره را به خواب بیند، دلیل است که او را با خادمان و خاتونان و زنان محتشم پیوستگی باشد و از ایشان خیر وراحت بیند. اگر عطارد را بیند، دلیل که او را پیوستگی بود با مردی عالم و دانا و حکیم و از آن مرد او را فایده رسد. اگر بیند که یکی از ستارگان با وی سخن گفت، دلیل کند که قدر و بزرگی یابد. حضرت دانیال
از ستارگان ثانیه چون شعریی و عیوق و سهیل و اکلیل و بعضی از مشرکان آنان را می پرستند، اگر یکی را به خواب بیند، دلیل است که او را با اهل ذمه و مشرکان صحبت افتد. اگر بیند که ستاره را نشان نبود توبه باید کرد. اگر بیند که ستاره روشن بر زمینی افتاد و روشنائی کم شد، دلیل کند عالم بزرگ آن دیار هلاک گردد و ستارگان روشن به تاویل عالم بود. اگر بیند که ستارگان می لرزیدند، دلیل که فتنه و آشوب در پادشاه و بزرگان افتد. اگر بیند که از آسمان ستاره بر سر وی افتاد، دلیل است که پادشاه نعمت یابد به قدر نور آن ستاره. اگر بیند که ستاره را به دست بگرفت، دلیل که او را فرزندی آید و مقرب پادشاه گردد. اگر در خانه خود ستاره بیند، دلیل است او را فرزندان بسیار بوده باشد. محمد بن سیرین
دیدن ستارگان در خواب بر نه وجه است. اول: فقیهان. دوم: عالم. سوم: قاضیان. چهارم: خلفا. پنجم: وزرا. ششم: دبیران. هفتم: خزانه داران. هشتم: مردمان جنگجوی. نهم: شاگردان.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساریان
تصویر ساریان
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی مشهد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ستوروان
تصویر ستوروان
ستوربان، آنکه از اسب و خر و امثال آن ها مراقبت می کند، میرآخور، چاروادار، رئیس اسطبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستاران
تصویر دستاران
مزدی که پیش از کار کردن به مزدور بدهند،
شاگردانه، انعام و پولی که علاوه بر اجرت به شاگرد داده می شود، درستاران، بغیاز، برمغاز، میلاویه، فغیاز برای مثال بستی قصب اندر سر ای دوست به مشتی زر / سه بوسه بده ما را ای دوست به دستاران (عسجدی - ۵۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستوربان
تصویر ستوربان
کسی که از اسب و خر و امثال آن ها مراقبت می کند، میرآخور، چاروادار، رئیس اسطبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظارگان
تصویر نظارگان
نظّاره، جمعی از مردم که به طرف چیزی نگاه کنند، گروه بینندگان، تماشاکنندگان، تماشاچیان، نظاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستوردان
تصویر ستوردان
جای ستوران، ستورجای، اسطبل
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ)
برگزیدگان. منتخبان:
خیارگان صف پیل آن سپه بگرفت
نفایگان را پی کرد و خسته کرد و نزار.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(سُ)
آخور. اصطبل. ستورخانه. آغیل. (زمخشری) : کسهاء یعقوب اندر کوشک نگذاشتند از بام ستورگاه لیث را بر سر کلوخی زدند سرش بشکست. (تاریخ سیستان). و گفت (ابوالفتح بستی) : من قریب بیست روز است تا در ستورگاه آب میکشم. (تاریخ بیهقی). لختی فرو رفتند ناگاه میخی آهنین پیدا آمد سطبر چنانکه ستورگاه را باشد. (تاریخ بیهقی). و این گل تا به خانه و کاشانه چنان نباشد که گل ستورگاه. (معارف بهاء ولد)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
اصطبل. (آنندراج) : زحل دلالت دارد بر سردابها و ستوردانها. (التفهیم)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
آنکه تیمار اسبان کند، از عالم شتربان و پیلبان. (آنندراج) : گفت من ستوربان اویم... گفت مرا بسرای ستوربان خود فرود آوری و اکنون ستوربانت را برخوان. (تاریخ سیستان). اما او پسر عم من است نه ستوربان. (تاریخ سیستان). مهتر گفت: تو خر نداری ستوربانان بقلباق رفته اند تا گاه سلطانی بغارت بردارند. (تاریخ بیهقی).
از جان کنند قیصر و چیپال بندگی
پیش ستوربان تو و پاسبان تو.
امیرمعزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ دُ دَ / دِ)
نوازندۀ ستار. (آنندراج از فرهنگ فرنگ)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از: دستار + ان. اجرت و مزدی باشد که پیش از کار کردن به مزدور دهند. (برهان) (آنندراج). پیش مزد. پیش داد. داشن. برکه. (تاج العروس ذیل مادۀ دشن) ، شاگردانه. (لغت فرس اسدی) (برهان) (آنندراج). فغیاز. نوداران. شیرینی. شادیانه. درستاران:
بستی قصب اندر سرای دوست به مشتی زر (کذا)
یک بوسه بده ما را امروز به دستاران.
عسجدی.
مرحوم دهخدا در یادداشتی با اشاره به بیت فوق می نویسند: ظاهراً عطا و بخششی که زیردستان را می کرده اند آنگاه که بار اول جوانی دستار می نهاده، و اسدی در لغت نامه به کلمه معنی شاگردانه داده با شاهد فوق، اما بر اساسی نیست، مژدگانی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ)
هزاران. هزار: هزارگان درم فرمود ایشان را و همگان امید گرفتند. (تاریخ بیهقی) ، مرتبۀ چهارم اعداد دهدهی که پس از صدگان است و آن شامل اعداد چهاررقمی است
لغت نامه دهخدا
(نَظْ ظا رَ / رِ)
تماشاچیان. نظارگیان. جمع واژۀ نظاره به معنی تماشاچی و بیننده و تماشاگر است:
به خلوتگه خسروش تاختند
ز نظارگان پرده پرداختند.
نظامی (از آنندراج).
در گوشۀامید چو نظارگان ماه
چشم طلب بر آن خم ابرو نهاده ایم.
حافظ.
دلها به یک نظاره ز نظارگان گرفت
از یک گشاد تیر بلا صد نشان گرفت.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نام دو وادی است در دیار بنی ربیعه و آنها را سوده گویند یکی را ستار الاغبر و دیگری را ستارالجابری نامند و در آن دو ستار چشمه های جهنده هست که خرماستان ها را سیرآب سازند... (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَتْ تا)
سردار ملی (وفات در 1332هجری قمری) ، پسر حاجی سن قراچه داغی. یکی از دو مدافع مشهور تبریز در مقابل قشون عظیم محمدعلی شاه قاجار است. در مدت یازده ماه تمام از روز بیست و سوم جمادی الاولای 1326 الی 8 ربیع الثانی 1327 چون وی رئیس مجاهدان تبریز و ارامنه و قفقازیها بود و مقاومت شدید اهالی تبریز در مقابل سی وپنج الی چهل هزار قشون دولتی منحصراً در تحت راهنمایی و سرکردگی وی صورت میگرفت شهرت او از داخل بخارج ایران سرایت کرد و در غالب جراید اروپا و امریکا هر روز نام ’ستارخان’ در صفحۀ اول روزنامه ها چاپ میشد. اعمال حیرت آور ستارخان روی ایران را در اوایل قرن چهاردهم هجری در تمام خارجه سفید گردانید و میتوان اورا بارزترین نمونۀ شجاعت و دلاوری و مردی و مردانگی و وطن پرستی نژاد ایرانی محسوب داشت. مقاومت سخت این شخص که از طبقۀ سوم مردم بیرون آمده بود در مدت یازده ماه تمام در مقابل چهل هزار نفر قشون بیرحم خونخوار دولتی تولید حسن احترام و اعجاب و تحسینی برای اوو برای عموم ایرانیان در تمام دنیا نموده که نظیرش را در تاریخ ایران در دو سه قرن اخیر سراغ نداریم.
در اواخر چون کار اهل تبریز بواسطۀ محاصره و نرسیدن آذوقه سخت شده بود پس از مذاکرۀ قنسولهای روس و انگلیس و تصویب خود دولتین قرار شد که عده ای از قشون روس به تبریزآمده راه جلفا را باز کنند لهذا در روز یکشنبه هشتم ربیع الثانی 1327 هجری قمری / 29 آوریل 1909 میلادی عده ای از قشون روس تحت سرکردگی ژنرال از نارسگی به تبریز وارد شدند و راه جلفا را باز کردند و محاصرۀ تبریز پایان یافت و راه ورود آذوقه برای مردم شهر باز شد و قشون غارتگر دولتی از اطراف تبریز متفرق شدند و بدین طریق نقشی که مرحوم ستارخان و مرحوم باقرخان در دفاع تبریز و دفاع مشروطه بازی کردند به انتها رسید. ولی در عین حال چون بواسطۀ حضور قشون روس در تبریز موقعیت خطرناکی برای ایشان ایجاد شده بود، مرحوم ستارخان و باقرخان و جمعی دیگر از رؤسای آزادیخواهان در اواخر جمادی الاّخر سنۀ 1327 هجری قمری / اواخر ماه مۀ 1909 میلادی بقنسولگری عثمانی در تبریز پناهنده شدند. در روز 8 ربیع الاول 1327 هجری قمری / 20 مارس 1910 میلادی ستارخان و باقرخان در تحت فشار روسها تبریز را ترک گفتند و به تهران آمدند، و در سی ام رجب همان سال یعنی 1328 هجری قمری / 7 ماه اوت سنۀ 1910 میلادی در پارک اتابک در تهران که منزلگاه ستارخان و باقرخان و مجاهدین ایشان بود جنگ سختی مابین قشون دولتی که میخواستند مجاهدین را خلع سلاح نمایند و مابین مجاهدین که این تقاضا را نمی پذیرفتند روی داد، و وساطت وزیر مختار آلمان بارون کوات و سفیر کبیرعثمانی برای ترک مخاصمه مفید نیفتاد و سرانجام قشون دولتی غالب آمد و قریب سی تن از مجاهدان را کشتند وسیصد نفر اسیر شدند. و پس از ختم غائلۀ دولت در حق ستارخان و باقرخان شهریۀ مناسب شأن و مقام ایشان برقرار گردانید. چهار سال بعد از این واقعه ستارخان در اثر عواقب این جراحت از قراری که برادر آن مرحوم تقریر می کرده دار فانی را بدرود گفت. وفات آن مرحوم در روز بیست و هشتم ذی الحجۀ سنۀ 1332 هجری قمری / 16نوامبر 1914 میلادی یعنی در اوایل جنگ جهانگیر اول روی داد، در تهران و در جوار بقعۀ حضرت عبدالعظیم در شش کیلومتری جنوب تهران مدفون شد و سن او در وقت وفات در حدود پنجاه سال یا شاید قدری هم زیادتر بوده است. (از وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی، مجلۀ یادگار سال 5 شمارۀ 1 و 2)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ / رِ)
جمع واژۀ استاره. نجوم. کواکب:
اگر ز هیبت تو آتشی برافروزند
بر آسمان بر، استارگان شوند شوی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ / رِ)
تماشائیان. تماشاگران. نظارگان (ن ظ ظا ر / ر) . نظارگیان:
مائیم نظارگان غمناک
زین حقۀسبز و مهرۀ خاک.
خاقانی (از آنندراج).
جمع کرد از خلایق انبوهی
برکشید از نظارگان کوهی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
مرکب از چهار + قاش قسمتی که از چیزی چون سیب و به و هندوانه و خربزه و غیره جدا کنند، چارقاش، چهاربرش مساوی است از مجموع برشهای چهارگانه چیزی
لغت نامه دهخدا
تصویری از هزارگان
تصویر هزارگان
الوف درمراتب عدد: (وچهارم مرتبه الوف نام است. واندراوازهزارتانه هزاربود و افزودن هزارگان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوربان
تصویر ستوربان
آنکه ستوران را تربیت و نگهداری کند رایض ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوردان
تصویر ستوردان
اصطبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستورگاه
تصویر ستورگاه
ستور جای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوروان
تصویر ستوروان
آنکه ستوران را تربیت و نگهداری کند رایض ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستاران
تصویر دستاران
مزدی که پیش از کار کردن بمزدور دهند، شاگردانه، مژدگانی
فرهنگ لغت هوشیار
این رمن ساختگی را به هر دو گونه برخی از سرایندگان در چامه های خود آورده اند بینندگان گروه بیننده تماشاگران: لعبی چند غریب و عجیب بنمود خروش از مردم نظاره بر آمد، بیننده تماشاگر. توضیح در شعر بتخفیف هم آید: آید برکشتگان هزار نظاره پره کشند و بایستند کناره... (منوچهری. د. 134)، جمع نظارگان: آمد بانگ خروس موذن میخوارگان صبح نخستین نمود روی به نظارگان. (منوچهری. چا. کازیمیرسکی ج 1 ص 177) توضیح در شعر بتخفیف هم آید: ماییم نظارگان غمناک زین حقه سبز و مهره خاک. (خاقانی فرنظا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزارگان
تصویر هزارگان
نوعی تنبیه و شکنجه، هزار تازیانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستوربان
تصویر ستوربان
کسی که به امور چهارپایان رسیدگی می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستاران
تصویر دستاران
((دَ))
مزدی که پیش از کار کردن به مزدور دهند، شاگردانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمارگان
تصویر شمارگان
تیراژ، تعداد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ستوربان
تصویر ستوربان
آخرچی
فرهنگ واژه فارسی سره
آغل، اصطبل، باره بند، پاگاه، ستورخانه، طویله
فرهنگ واژه مترادف متضاد