جدول جو
جدول جو

معنی سبو - جستجوی لغت در جدول جو

سبو
قدح
تصویری از سبو
تصویر سبو
فرهنگ واژه فارسی سره
سبو
کوزه سفالی
تصویری از سبو
تصویر سبو
فرهنگ لغت هوشیار
سبو
کوزۀ سفالی، کوزۀ دسته دار که در آن آب یا شراب بریزند
تصویری از سبو
تصویر سبو
فرهنگ فارسی عمید
سبو
((سَ))
کوزه سفالی، ظرف شراب
تصویری از سبو
تصویر سبو
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبوی
تصویر سبوی
آوندی سفالین و دسته دار که در آن شراب و جز آن ریزند کوزه سفالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبول
تصویر سبول
لاتینی تازی گشته پراسه ازگیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبوق
تصویر سبوق
پیش بر پیش پیشی گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبوغ
تصویر سبوغ
درازیدن، فراخی فراوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبوع
تصویر سبوع
هفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبوط
تصویر سبوط
فرو هشتگی موی، تپ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبوس
تصویر سبوس
پوست جو و گندم آرد کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبوح
تصویر سبوح
شنارو، اسب خوش رفتار نامی از نامهای خدایتعالی، بسیار منزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبوت
تصویر سبوت
جمع سبت، شنبه ها روزهای شنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبوح
تصویر سبوح
((سُ بُّ))
خدای تعالی (زیرا او را تسبیح گویند)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبوس
تصویر سبوس
پوست گندم یا جو، پوست آرد نشدۀ دانۀ گندم یا جو که از الک کردن آرد به دست می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبوح
تصویر سبوح
از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبوعانه
تصویر سبوعانه
ددمنشانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سبوله
تصویر سبوله
خوشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبوعا
تصویر سبوعا
هفت بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبوطه
تصویر سبوطه
فرو هشتگی موی، تپ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سبوس آرد گندم و جو، خشکیی مانند سبوس که در سر آدمی پیدا شود حزازه، نوزاد حشره ای که از آرد گندم پیدا شود و از آرد گندم و جو و برنج تغذیه کند و آن سیاه رنگ و کوچک است و در لای آرد چندم و جو و برنج حرکت کند و از ذرات آرد شده تغذیه نماید شپشه، ریزه چوب که از دم اره جدا شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبوره
تصویر سبوره
پشت پائی، مخنث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبوحیان
تصویر سبوحیان
جمع سبوح، پاکان فرشتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبوچه
تصویر سبوچه
سبوی کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبو کش
تصویر سبو کش
آنکه شراب از سبو نوشد
فرهنگ لغت هوشیار
شکستن کوزه سفالین، نومید شدن ناامید گشتن، شراب را ریختن، منع شراب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبوچه
تصویر سبوچه
سبوی کوچک، کوزۀ کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبوسه
تصویر سبوسه
سپوسه، سپوس، شورۀ سر انسان، خاک اره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبوکش
تصویر سبوکش
آنکه سبو را حمل کند و از جایی به جایی ببرد، کسی که یک سبو شراب بنوشد، کنایه از شراب خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبوکش
تصویر سبوکش
((~. کِ))
شرابخوار، کسی که کوزه شراب را حمل می کند، مجازاً، بنده، اسیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبو شکستن
تصویر سبو شکستن
((سَ ش کَ تَ))
نومید شدن، اظهار عجز کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبوره
تصویر سبوره
هیز، مخنث، پشت پایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرو
تصویر سرو
(دخترانه و پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پادشاه یمن و پدر سه عروس فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سبا
تصویر سبا
(دخترانه)
نام شهری در یمن که بلقیس ملکه انجا بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ربو
تصویر ربو
آسم
فرهنگ واژه فارسی سره