طبری ’سوس’. (نصاب طبری 451) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نخالۀ هر چیز را گویند عموماً و نخاله و پوست گندم و جو آردکرده را خصوصاً. (برهان). پوست گندم یعنی آنچه که در غربال بعد از بیختن باقی ماند. (آنندراج) (غیاث). پوست غله که هنگام بیختن بدرآید، و سبوسه نیز در این لغت است، بتازیش نخاله خوانند. (شرفنامه). حُثاله. (صراح اللغه). کپک. (مؤلف) : دین را طلب نکردی ودنیا ز دست رفت همچون سبوس تر نه خمیری و نه فطیر. ناصرخسرو. و سبوس جو در دیگ کنند و نیک بجوشانند و پای را درمیان آب جو نهند و بصلاح بازآید و سبوس گندم همین معنی کند. (نوروزنامه). خضر گفت هیچ سبوس داری طلب کردکمی یافت. (قصص الانبیاء). ساخته (قرآن را) دست موزۀ سالوس بهر یک من جو و دو کاسه سبوس. سنایی. مانند گندم ارچه ز غم سینه چاک زد از آسیای چرخ نیابد همی سبوس. محمد بن همام شهاب الدین
سبوس در خواب، دلیل است بر نیازمندی. اگر بیند که مردمان سبوس یا نان سبوس میخوردند، دلیل که اندر آنجا قحط و تنگی باشد و مردمان را کسب و معیشت نباشد. اگر بیند که سبوس از خانه خود بیرون انداخت یا به کسی داد، دلیل کند که اندر آن دیار قحط و تنگی باشد. محمد بن سیرین دیدن سبوس در خواب بر سه وجه بود. اول: نیازمندی. دوم: قحط و تنگی. سوم: سختی معیشت.