جدول جو
جدول جو

معنی سبو شکستن

سبو شکستن((سَ ش کَ تَ))
نومید شدن، اظهار عجز کردن
تصویری از سبو شکستن
تصویر سبو شکستن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با سبو شکستن

سبو شکستن

سبو شکستن
شکستن کوزه سفالین، نومید شدن ناامید گشتن، شراب را ریختن، منع شراب کردن
فرهنگ لغت هوشیار

سبو شکستن

سبو شکستن
کنایه از نومید شدن و ناامید گردیدن. (برهان) (انجمن آرا) :
نوح درین بحر سپر بفکند
خضر در این چشمه سبو بشکند.
نظامی.
رجوع به سبو شود.
، شراب ریختن و منع شراب کردن. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

کبک شکستن

کبک شکستن
پی گم کردن: (ترا این کبک بشکستن چه سود است که باز عشق کبکت را ربود ست ک) (نظامی)
کبک شکستن
فرهنگ لغت هوشیار

کبک شکستن

کبک شکستن
کنایه از پی گم کردن. (آنندراج) ، راز نهفتن. (شرفنامه چ وحید ص 232) :
شکسته دل آمد به میدان فراز
ولی کبک بشکست با جره باز.
نظامی.
رجوع به کبک بشکستن شود
لغت نامه دهخدا

سله شکستن

سله شکستن
بیل زدن و فروکردن زمین سخت. نرم کردن سطح زمین که سله بسته باشد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

بت شکستن

بت شکستن
کسرالاصنام. شکستن بتها:
دگر به روی کسم دیده بر نمی باشد
خلیل من همه بتهای آزری بشکست.
حافظ.
لغت نامه دهخدا

تب شکستن

تب شکستن
عبارت از دور کردن تب بود. (بهار عجم) (آنندراج). قطع کردن تب. بریدن تب. پایان دادن بیماری تب:
تا تب خورشید تابان بشکنی پرهیز دار
میکنی از صبحدم در کاسۀ گردون حلیب.
میرمحمد افضل ثابت (از بهار عجم) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

شب شکستن

شب شکستن
شب به سر بردن. مبیت. (مجموعۀ مترادفات ص 221). به سر شدن و به سر کردن شب. (بهار عجم) :
شب شکستن بهر شبگیر است اندر زلف تو
شب شکست و هیچ دل را زهرۀ شبگیر نیست.
رکنای مسیح
لغت نامه دهخدا