جدول جو
جدول جو

معنی سبزخانه - جستجوی لغت در جدول جو

سبزخانه
(سَ نَ / نِ)
ماتم خانه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آب خانه
تصویر آب خانه
وضوخانه، مستراح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبزخوان
تصویر سبزخوان
آسمان، زمین پرگیاه، سبزه زار
فرهنگ فارسی عمید
ظرف بزرگ یا منبع که در محلی بسازند و آب در آن بریزند تا مردم تشنه در آن جا آب بیاشامند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جباخانه
تصویر جباخانه
در دورۀ صفوی تا قاجار، محل نگهداری و ساخت اسلحۀ جنگی، جبه خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبازخانه
تصویر خبازخانه
نانوایی، محل پختن و فروختن نان مثلاً دکان نانوایی، صنف نانوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سربازخانه
تصویر سربازخانه
محلی متعلق به ارتش که سربازان در آنجا به سر می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سردخانه
تصویر سردخانه
محلی دربسته و سرپوشیده با دمای پایین و ثابت برای نگهداری گوشت، میوه و سایر چیزهای فاسدشدنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شب خانه
تصویر شب خانه
خانه ای که شب ها درویشان در آن به سر می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبزدانه
تصویر سبزدانه
دانۀ سبز، گندم یا هر دانۀ دیگر در خوشه که هنوز نرسیده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
اسبهای بارکش که در کارزارحمل بار و بنه می کنند. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(سَ یَ / یِ)
بنفش. (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ / نِ)
محل سربازان. جایگاه سربازان. جائی که سربازان در آن زندگی میکنند. ساخلو.
لغت نامه دهخدا
(طَ نَ / نِ)
چاپخانه. (آنندراج). مطبعه
لغت نامه دهخدا
(طَ نَ / نِ)
نقاره خانه
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ / نِ)
محبس. زندان. سجن. دوستاق:
هم بمولد قرار نتوان کرد
که صدف حبس خانه درر است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خَبْ با نَ / نِ)
نانواخانه. ادارۀ خبازی. (یادداشت بخط مؤلف) ، مجموع خبازان شهری. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بجنورد که در شش هزارگزی جنوب خاوری بجنورد و هشت هزارگزی خاور راه شوسۀ عمومی بجنورد به اسفراین و در جلگه واقع است. هوایش معتدل با 305 تن سکنه، آبش از رودخانه، محصولش غلات، بنشن و میوه جات و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
معروف و به ترکی قوشخانه گویند. (آنندراج). جائی که در آن باز شکاری امرا را پرورش میدادند:
تو ز آشیانۀ باز سپید خاسته ای
زبازخانه نپرد بهیچ حالی بوم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
شکنجۀ عصار و چرخ عصار را گویند که بعربی معصار خوانند و بهندی کولهو گویند. (آنندراج). آسیای عصاری و روغن گیری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ نَ/ نِ)
میکده و میخانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَقْ قا نَ / نِ)
محلی که در آن آب ریزند که تشنگان خودرا سیراب نمایند. جایی که در آنجا آب برای تشنگان ذخیره کنند و آنجا را متبرک دانند. (فرهنگ فارسی معین) : صاحب جمع سقاخانه مبلغ نوزده تومان و هفتصد و چهل دینار. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 71)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ / نِ)
دانۀ سبز. دانه ای که در خوشه ای باشد و هنوز بسته نشده باشد، دانۀ سقز. (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عزبخانه
تصویر عزبخانه
پیوار خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبلخانه
تصویر طبلخانه
نقاره خانه، دسته ای از نقاره چیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردخانه
تصویر سردخانه
محل نگهداری گوشت و میوه وسایر چیزهای فاسد شدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبازخانه
تصویر خبازخانه
نانوا خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباطانه
تصویر سباطانه
فوتک: نای کاواک که بدان مرغان را اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب خانه
تصویر آب خانه
مستراح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب خانه
تصویر شب خانه
((شَ نِ))
شبستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سربازخانه
تصویر سربازخانه
((~. نَ یا نِ))
محلی که سربازان در آن جا تعلیمات نظامی ببینند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب خانه
تصویر آب خانه
مستراح، مبرز، مبال
فرهنگ فارسی معین
((سَ. نِ))
فرورفتگی کوچکی در دیوار مشرف به برخی گذرگاه ها که در آن آب برای نوشیدن مردم گذاشته می شد و از نوعی حرمت دینی برخوردار بود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبزیانه
تصویر سبزیانه
سالاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سبوعانه
تصویر سبوعانه
ددمنشانه
فرهنگ واژه فارسی سره