جدول جو
جدول جو

معنی سبته - جستجوی لغت در جدول جو

سبته(سَ تَ)
بز. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). گلۀ بز. (ناظم الاطباء) ، زمانۀ دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سبته(سَ تَ)
شهر مشهوری است از شهرهای مرکزی بلاد مغرب. لنگرگاهش بهترین لنگرگاهی است در ساحل درکه در یک قطعۀ خاکی واقع شده و درمقابل جزیره اندلس است. در طرف گذرگاه واقع شده و نهر مستحکم و استواری است مانند مهدیه که در افریقا واقع شده است. (معجم البلدان). شهری است در مراکش. (ابن بطوطه). شهری است نزدیک جبل الطارق. (ابن جبیر). شهر معروف سبته واقع بر ساحل جنوبی مدیترانه محاذی جبل الطارق که بر ساحل شمالی تنگۀ معروف به همین نام است واقع شده است. (حاشیۀ شدالازار ص 474). رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 25، 33، 54، 56، 63، 64، 65، 67، 68، 81، 157، 184، 185، 200، 218، 219، 242، 453 و ج 2 ص 25، 36، 90، 155، 314، 317، 319، 328 شود
شهری مشهور از قواعد بلادمغرب مقابل جزیره اندلس. (معجم البلدان). مقابل تنگۀ جبل الطارق.
لغت نامه دهخدا
سبته
پاره ای از زمان، زمانه دراز، بز
تصویری از سبته
تصویر سبته
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبزه
تصویر سبزه
(دخترانه)
سبزه وار، چمن زار، گندمگون، گیاهی که به صورت خودرو در جایی سبز شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سکته
تصویر سکته
عارضه ای ناگهانی به دنبال مسدود شدن رگ های خون رسان قلب یا مغز که با بیهوشی، بی حسی، فلج و یا مرگ همراه است،
درنگ، وقفه،
در علوم ادبی در عروض ناهنجاری اندک و بر هم خوردن وزن شعر، سکوت نابه جا در آواز
سکتۀ قلبی: عارضه ای که به واسطۀ تنگ شدن یا بسته شدن رگ های خون رسان قلب رخ می دهد و گاه باعث مرگ می شود
سکتۀ مغزی: عارضه ای که به واسطۀ تنگ شدن، بسته شدن یا پاره شدن رگ های خون رسان مغز رخ می دهد و گاه باعث مرگ می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسته
تصویر بسته
منجمد، فسرده، سفت شده، بند شده، پیوسته به چیزی یا جایی، کسی که با دیگری خویشی و قرابت دارد، خویش، لنگۀ بار، بقچه و کیسه که در آن چیزی گذارده یا پیچیده باشند، گره خورده،
تعطیل مثلاً مغازه ها بسته بود،
محدود کننده، بازدارنده مثلاً جامعۀ بسته،
واحد شمارش چیزهای بسته بندی شده مثلاً یک بسته شکلات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبزه
تصویر سبزه
گیاه تازه و سبز که از زمین چیده نشده باشد، گیاه نورسته، گیاه تازه روییده، برای مثال این سبزه که امروز تماشاگه ماست / تا سبزۀ خاک ما تماشاگه کیست (خیام - ۶۷) چمن، برای مثال رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید / وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید (حافظ - ۴۶۴)
نوعی کشمش سبز رنگ، کشمش سبز، کسی که چهره اش اندکی تیره و به رنگ گندم باشد، گندمگون،
گیاه سبز زینتی که پیش از عید نوروز برای سفرۀ هفت سین در ظرف کوچکی می رویانند
سبزۀ بهار: گیاهان و سبزی های فصل بهار، زمین سبز و خرم در فصل بهار، در موسیقی از الحان قدیم ایرانی، سبزبهار، برای مثال بر سبزۀ بهار نشینی و مطربت / بر سبزۀ بهار زند «سبزۀ بهار» (منوچهری - ۴۰)
سبزه در سبزه: سبزه زارهای پیوسته به هم، سبزه زار وسیع و پرگیاه، برای مثال دید نزهتگهی گران پایه / سبزه در سبزه، سایه درسایه (نظامی۴ - ۵۹۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبعه
تصویر سبعه
هفت، شش به علاوۀ یک، عدد «۷»، در موسیقی از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخته
تصویر سخته
سنجیده، وزن شده، سنجیده شده، محدود، برای مثال خرد را و جان را همی سنجد او / در اندیشۀ سخته کی گنجد او (فردوسی - ۱/۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفته
تصویر سفته
سوراخ شده، بیشتر دربارۀ مروارید و لعل و امثال آن ها می گویند
سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد
رهاورد، تحفه، ارمغان، نورهان، نوراهان، نوارهان، راهواره، بازآورد، عراضه، بلک، لهنه، برای مثال ولیکن چو او بر سر گنج باشد / چنین سفته ها خوار و آسان فرستد (انوری - مجمع الفرس - سفته)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبغه
تصویر سبغه
رفاهیت، فراخی، تن آسایی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ بِ تَ)
مسبّته. مؤنث مسبت که نعت فاعلی است از اسبات. رجوع به مسبت و اسبات شود.
- ادویۀ مسبته، دواهای سبات آور. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنته
تصویر سنته
زمین خشک بی گیاه قحط زده
فرهنگ لغت هوشیار
در اصطلاح بازرگانی ورقه چاپ شده که بدهکار مبلغ بدهی خود و موعد پرداخت آنرا مینویسد و به بستانکار میدهد، و آنست که چیزی از کسی بطریق عاریت یا قرض یا در عوض چیزی بگیرد تا در شهر دیگر باز دهد
فرهنگ لغت هوشیار
مرضی که حس و حرکت در تن زائل شود و مریض چنان نماید که مرده است، بیماریی که به سبب شدت کامل در بطون دماغ و مجاری روح اعضا صاحب آن از حس و حرکت معطل گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبته
تصویر خبته
فروتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباه
تصویر سباه
گول بی مغز، سرخوش سرمست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبزه
تصویر سبزه
گیاه خودروی نورسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابته
تصویر ابته
توشه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبغه
تصویر سبغه
رفاهیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبعه
تصویر سبعه
هفت، جانور درنده هفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسته
تصویر بسته
جلوگیری شده، مسدود، منجمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبره
تصویر سبره
بامداد خنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبخه
تصویر سبخه
شوره زار، گلوزغ
فرهنگ لغت هوشیار
جامه پوستی پوستین نیایش، نماز شبگاه نماز نبایا، پاره ای از پنبه، شماره افزار (تسبیح) دعا ذکر، مهره های برشته کشیده که به هنگام ذکر و تسبیح گفتن در دست گیرند و بدان عدد اذکار را نگاهدارند تسبیح
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته شاماکچه پیراهنی بی آستین که زنان در خانه پوشند، گلیم سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
بروت نبینی جز هوای خویش قوتم به جز بادی نیابی در بروتم (نظامی)، مغاکچه زیر لب، سر ریش که بر سینه افتد، موی سینه، کاسبرگ در گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسته
تصویر بسته
((بَ تِ))
اسیر، دربند، مقید، منجمد شده، مجبور شده، مسدود، مقفل، سد شده، جلوگیری شده، فراز شده، مقابل گشوده، باز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبعه
تصویر سبعه
((سَ عَ))
عدد هفت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبحه
تصویر سبحه
((سُ حَ))
دعا، ذکر، تسبیح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخته
تصویر سخته
((سَ تَ یا تِ))
وزن شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکته
تصویر سکته
((سَ تَ یا تِ))
سکوت ناگهانی، بسته شدن ناگهانی بعضی رگ ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفته
تصویر سفته
((سُ تَ))
سوراخ کرده، کنایه از سخن تازه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفته
تصویر سفته
((س تَ یا تِ))
ستبر، غلیظ، محکم، جامه هنگفت و ستبر، تیر، پیکان نوک تیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسته
تصویر بسته
نسبت، خویشاوندی، جعبه، تعطیل
فرهنگ واژه فارسی سره