جدول جو
جدول جو

معنی سباحت - جستجوی لغت در جدول جو

سباحت
شنا کردن در آب، شناوری، شنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، اشناب، شناو، آشناب، اشناه، اشنه، شناه، آشناه، شنار، آشنا
تصویری از سباحت
تصویر سباحت
فرهنگ فارسی عمید
سباحت
(کُ دُوو)
شناوری. (غیاث). شناه. شناو کردن:
زیرکی آمد سباحت در بحار
کم رهد غرقست او پایان کار.
(مثنوی).
هر که را قدرت سباحت دست دهد رنج امروز از بهر راحت همه عمر تحمل باید کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). چنانکه می اندیشیدند آن دریا بر اندازۀ سباحت ایشان نبود. (ترجمه تاریخ یمینی). و رجوع به سباحه شود.
- اهل سباحت، دانا و کارآزموده در شناوری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سباحت
شنا کردن، شناوری شناگری
تصویری از سباحت
تصویر سباحت
فرهنگ لغت هوشیار
سباحت
((حَ))
شنا کردن
تصویری از سباحت
تصویر سباحت
فرهنگ فارسی معین
سباحت
آب بازی، شنا، شناگری، شناوری، شنا کردن، شناور شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صباحت
تصویر صباحت
(دخترانه)
زیبایی، جمال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سماحت
تصویر سماحت
جوانمرد شدن، اهل جود و بخشش شدن، جوانمردی
بخشش، عطا، کرم، دهش، بخشیدن چیزی به کسی، صفد، برمغاز، بغیاز، داد و دهش، عطیّه، عتق، دهشت، داشاد، داشن، جدوا، داشات، جود، بذل، اعطا، احسان، فغیاز، منحت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبحات
تصویر سبحات
سبحه، انوار پروردگار و جلالت او
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صباحت
تصویر صباحت
خوب رو شدن، صاحب جمال شدن، خوب رویی، زیبایی، خوشگلی، جمال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاحت
تصویر سیاحت
گردش کردن در شهرها و کشورهای مختلف، جهانگردی، تماشا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قباحت
تصویر قباحت
زشتی در قول، فعل یا صورت، رسوایی، فضاحت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجاحت
تصویر سجاحت
نرم خو شدن، آسانی و نرمی، نرم خویی
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
نرم خوی بودن: بر رجاحت عقل و سجاحت خلق و صدق وفا واتساع عرصه کرم... آفرینها گفتند. (ترجمه تاریخ یمینی). مرد از کمال کرم و سجاحت اخلاق سلطان که دیباچۀ معالی بدان آراسته بود. (ترجمه تاریخ یمینی). ذکرفصاحت قلم و سجاحت شیم و نفاست همم و قلت التفات اوبه دینار و درم در جهان شایع. (ترجمه تاریخ یمینی) ، نرم و تابان گردیدن رخسار، کم گوشت گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ بُ)
جایهای سجود. (منتهی الارب). مواضع سجود. (از منتهی الارب).
- سبحات وجه اﷲ، انوار اوست و جلالت وی تعالی شأنه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) : لو کشفت عن وجهه لاحرقت سبحات وجهه ما ادرک بصره. (حکمت اشراق ص 163).
پروانه کیست تا متعلق شود بشمع
هم تا بسوزدش سبحات جمال دوست.
سعدی (خواتیم)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شناوری نمودن. (منتهی الارب). آشنا کردن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به سباحت شود
لغت نامه دهخدا
(سَبْ با)
شناگری:
هیچ دانی آشنا کردن بگوی
گفت نی از من تو سباحی مجوی.
(مثنوی).
میروم بر وی چنانکه خس رود
نی بسباحی چنانکه کس رود.
(مثنوی)
لغت نامه دهخدا
اباحه. مباح کردن. حلال کردن. جائز داشتن. روا شمردن. حلیت. جواز. روائی. دستوری. رخصت. مقابل حظر و تحریم و منع:
کاین اباحت زین جماعت فاش شد
رخصت هر مفلس قلاش شد.
مولوی.
، غارت کردن، از بیخ برکندن، ظاهر کردن راز
لغت نامه دهخدا
(قَ حَ)
قباح. قبح. زشتی. زشت شدن، دنائت. سماجت. شناعت. بدی. فساد. بدکاری. (ناظم الاطباء) :
هرچ آن قبیح تر بکند یار خوبروی
داند که چشم دوست نبیند قباحتش.
سعدی.
، بدشکلی و بدترکیبی، فضیحت و رسوایی، حقارت. دونی. ناراستی. دغابازی. حیله بازی، ناشایستگی، خیانت، شرم و حیاء، تکلف، گناه. تقصیر. عیب. (ناظم الاطباء).
- قباحت داشتن. رجوع به همین ترکیب شود.
- بی قباحت، بی شرم. بی حیا
لغت نامه دهخدا
تصویری از صباحت
تصویر صباحت
خوبروئی و سفیدی رنگ انسان، زیبائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاحت
تصویر سیاحت
گردش کردن در شهر ها و کشور های مختلف، جهانگردی
فرهنگ لغت هوشیار
مباح کردن حلال کردن جایز دانستن مقابل تحریم حرام کردن، جواز روایی، عبارتست از نداشتن اعتقاد بوجود تکلیف و روا داشتن ارتکاب محرمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبحات
تصویر سبحات
فروغ و شکوه خداوند جمع سبحه، انوار الهی جلال و عظمت خدای تعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباقت
تصویر سباقت
پیش گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباحه
تصویر سباحه
آشنا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قباحت
تصویر قباحت
زشت شدن، زشتی بدشکلی بدترکیبی، بدکاری بدی فاسد، فضیحت: رسوایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجاحت
تصویر سجاحت
نرم خوی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماحت
تصویر سماحت
جوانمردی، مروت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباحت
تصویر اباحت
((اِ حَ))
حلال کردن، روا دانستن، جایز، به تکلیف اعتقادی نداشتن و انجام محّرمات را جایز دانستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبحات
تصویر سبحات
((سُ بُ))
جمع سبحه، انوار الهی، جلال و عظمت خدای تعالی، سبحان، پاکیزه کردن، به پاکی یاد کردن خداوند، الله، خداوند پاک و منزه از عیب و نقص است. کلمه ای است از برای شگفتی و تعجب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سجاحت
تصویر سجاحت
((س حَ))
خوش خو شدن، تابان شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیاحت
تصویر سیاحت
((حَ))
گردش کردن، گشتن، جهان گردی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صباحت
تصویر صباحت
((صَ حَ))
زیبا شدن، نیکوروی شدن، زیبایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قباحت
تصویر قباحت
((قَ حَ))
زشتی، زشت شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سماحت
تصویر سماحت
((سَ حَ))
جوانمرد گردیدن، جوانمردی
فرهنگ فارسی معین
گردشگری
دیکشنری اردو به فارسی