جدول جو
جدول جو

معنی قباحت

قباحت
زشتی در قول، فعل یا صورت، رسوایی، فضاحت
تصویری از قباحت
تصویر قباحت
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با قباحت

قباحت

قباحت
زشت شدن، زشتی بدشکلی بدترکیبی، بدکاری بدی فاسد، فضیحت: رسوایی
قباحت
فرهنگ لغت هوشیار

قباحت

قباحت
قُباح. قبح. زشتی. زشت شدن، دنائت. سماجت. شناعت. بدی. فساد. بدکاری. (ناظم الاطباء) :
هرچ آن قبیح تر بکند یار خوبروی
داند که چشم دوست نبیند قباحتش.
سعدی.
، بدشکلی و بدترکیبی، فضیحت و رسوایی، حقارت. دونی. ناراستی. دغابازی. حیله بازی، ناشایستگی، خیانت، شرم و حیاء، تکلف، گناه. تقصیر. عیب. (ناظم الاطباء).
- قباحت داشتن. رجوع به همین ترکیب شود.
- بی قباحت، بی شرم. بی حیا
لغت نامه دهخدا

اباحت

اباحت
مباح کردن حلال کردن جایز دانستن مقابل تحریم حرام کردن، جواز روایی، عبارتست از نداشتن اعتقاد بوجود تکلیف و روا داشتن ارتکاب محرمات
فرهنگ لغت هوشیار

صباحت

صباحت
خوب رو شدن، صاحب جمال شدن، خوب رویی، زیبایی، خوشگلی، جمال
صباحت
فرهنگ فارسی عمید