قباحت قباحت قُباح. قبح. زشتی. زشت شدن، دنائت. سماجت. شناعت. بدی. فساد. بدکاری. (ناظم الاطباء) : هرچ آن قبیح تر بکند یار خوبروی داند که چشم دوست نبیند قباحتش. سعدی. ، بدشکلی و بدترکیبی، فضیحت و رسوایی، حقارت. دونی. ناراستی. دغابازی. حیله بازی، ناشایستگی، خیانت، شرم و حیاء، تکلف، گناه. تقصیر. عیب. (ناظم الاطباء). - قباحت داشتن. رجوع به همین ترکیب شود. - بی قباحت، بی شرم. بی حیا لغت نامه دهخدا
اباحت اباحت مباح کردن حلال کردن جایز دانستن مقابل تحریم حرام کردن، جواز روایی، عبارتست از نداشتن اعتقاد بوجود تکلیف و روا داشتن ارتکاب محرمات فرهنگ لغت هوشیار