جدول جو
جدول جو

معنی سایغ - جستجوی لغت در جدول جو

سایغ
جایز، روا، گوارا، خوش گوار، آنچه به آسانی از حلق فرو برود
تصویری از سایغ
تصویر سایغ
فرهنگ فارسی عمید
سایغ
(یِ)
رجوع به سائغ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سایه
تصویر سایه
(دخترانه)
حامی، پناه، منطقه تاریک پشت هر جسم، تاریکی ای که به سبب جلوگیری از تابش مستقیم نور در جایی ایجاد می شود، تصویری از کسی یا چیزیکه هنگام واقع شدن او یا آن در برابر نور ایجاد می شود،
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سایر
تصویر سایر
(پسرانه)
سیرکننده، رونده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سایا
تصویر سایا
(دخترانه)
نعمت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سارغ
تصویر سارغ
دستمال بزرگ که در آن چیزی ببندند، بقچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایا
تصویر سایا
ساینده، آنکه چیزی را بساید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایس
تصویر سایس
ادب کننده، تربیت کننده، رام کننده، کسی که کار های قوم و جماعتی را از روی عقل و تدبیر اداره کند، کاردان، سیاست مدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سریغ
تصویر سریغ
سپریغ، خوشۀ انگور، خوشۀ بزرگ و پربار، خوشۀ انگور که هنوز دانه هایش نرسیده و درشت نشده، غوره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایق
تصویر سایق
سوق دهنده، جلو برنده، چاروا، رانندۀ اتومبیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایر
تصویر سایر
باقی چیزی، باقی مردم، دیگر، سیر کننده، رونده، جاری، روان، کنایه از داستان شده و مشهور میان مردم، همه، جمیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایه
تصویر سایه
سیاهی جسم انسان یا هر جسم دیگر که در برابر آفتاب یا روشنایی چراغ بر روی زمین یا بر چیز دیگر بیفتد، کنایه از توجه، عنایت
سایه افکندن: سایه انداختن کسی یا چیزی بر کسی یا بر چیز دیگر، برای مثال پدر مرده را سایه بر سر فکن / غبارش بیفشان و خارش بکن (سعدی۱ - ۸۰)، گرچه دیوار افکند سایه دراز / بازگردد سوی او آن سایه باز (مولوی - ۴۳)
سایه انداختن: سایه انداختن کسی یا چیزی بر کسی یا بر چیز دیگر، سایه افکندن
سایه گستردن: سایه انداختن کسی یا چیزی بر کسی یا بر چیز دیگر، سایه افکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستیغ
تصویر ستیغ
بلندترین تیغۀ کوه، بلندی کوه، سر کوه، تیزی کوه، برای مثال تو گفتی کز ستیغ کوه سیلی / فرود آرد همی احجار صد من (منوچهری - ۸۶)، راست، بلند، راست ایستاده مانند ستون و نیزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صایغ
تصویر صایغ
زرگر، ریخته گر، جمع صاغه صواغ صیاغ
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز راست و بلند همچون کوه و نیزه، بلندی سر کوه. یا ستیغ خاصره. تاج استخوان خاصره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائغ
تصویر سائغ
گوارنده، خوش آینده، آسان بگلو شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایح
تصویر سایح
سیاحت کننده جهانگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساید
تصویر ساید
چرکی که از آهن بیرون آرند ریم آهن. مهتر سرور جمع ساده سیائد
فرهنگ لغت هوشیار
سر کننده رونده، جاری روان، همه جمیع، باقی چیزی باقی مردم دیگر: شاگردان حروفچین پنج نفر عمله طبع ده نفر سایر هفت نفر، جمع سایرین. توضیح بعضی پندارند که سایر (سائر) در عربی به معنی همه و جمیع است و بمعنی بقیه نیامده. این قول اشتباه است: (السائر الباقی)
فرهنگ لغت هوشیار
سیاهی بدن انسان یا هر جسم دیگر که در برابر آفتاب یا روشنائی چراغ بر روی زمین منعکس گردد
فرهنگ لغت هوشیار
ادب کننده تربیت کننده، رام کننده، کسی که کارهای جمعی را با تدبیر اداره کند کاردان سیاستمدار، حاکم فرمانروا. یا سایس پنجم رواق. مریخ. (چه در فلک پنجم است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابغ
تصویر سابغ
دراز، بسنده، دراز نره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارغ
تصویر سارغ
دستمال بزرگ که در آن چیزی ببندند
فرهنگ لغت هوشیار
چرنده جمع سوائم (سوایم)، توضیح چارپایانی که بچرا روند بر حسب عادت مانند: شتر اسب گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایل
تصویر سایل
خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایق
تصویر سایق
سوق دهنده راننده ترغیب کننده محرک جمع سواق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایش
تصویر سایش
عمل ساییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارغ
تصویر سارغ
((رُ یا رِ))
بقچه، سفره، ساروق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سارغ
تصویر سارغ
((رِ))
خورنده خوشه انگور با بن، در فارسی، نوشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سایه
تصویر سایه
((یَیا یِ))
محیط تاریکی که در اثر قرار گرفتن جسم تیره در برابر نور ایجاد می شود، پناه، حمایت
سایه شبح کسی را با تیر زدن: کنایه از سخت با او دشمن بودن
زیر سایه کسی بودن: مورد حمایت و توجه او بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سایم
تصویر سایم
((یِ))
چرنده، جمع سوایم (سوائم)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سایل
تصویر سایل
((یِ))
سؤال کننده، گدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سایش
تصویر سایش
اصطکاک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سایر
تصویر سایر
دیگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سایت
تصویر سایت
تارنما، جایگاه
فرهنگ واژه فارسی سره