جدول جو
جدول جو

معنی ساکو - جستجوی لغت در جدول جو

ساکو(کُ)
نهری است در شمال خاوری ایالات متحدۀ امریکا که از ایالت نیوهامپشیر سرچشمه میگیرد و پس از طی مجرائی بطول 2577 هزار گز به اقیانوس اطلس میریزد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
ساکو
کوه صاف بدون درخت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سارو
تصویر سارو
(پسرانه)
ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سپاکو
تصویر سپاکو
(دخترانه)
نام همسر چوپانی که کوروش را به او سپرده بودند تا بکشد اما او مانع شد و کوروش را مانند فرزند خودش بزرگ کرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاکو
تصویر کاکو
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تازی نبیره ضحاک در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساکن
تصویر ساکن
بی حرکت، بی صدا، آرمیده، آرام، باشنده و جای گرفته در خانه یا مقامی، در علوم ادبی ویژگی حرف غیرمتحرک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سازو
تصویر سازو
لیف خرما، ریسمانی که از لیف خرما بافته شود، ریسمان علفی محکم، نخی رنگین که در نجاری موقع اره کردن چوب و تخته برای آنکه راست بریده شود به کار می برند، برای مثال از راستی چنان که ره او را / گویی زده ست مسطره و سازو (فرخی - ۴۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماکو
تصویر ماکو
جایی در چرخ خیاطی که ماسوره در آن قرار می گیرد، وسیله ای که نخ را دور آن پیچیده و از لای تارها عبور می دهند، مکو، مکوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساکب
تصویر ساکب
ریزان، فروریزنده، فروریخته (آب، اشک)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساکت
تصویر ساکت
خاموش، بی صدا، آرام، کسی که حرف نزند، زمانی به کار می رود که بخواهند به کسی امر به حرف نزدن یا دست کشیدن از کاری پرسر و صدا کنند
فرهنگ فارسی عمید
همیشه خاموش، (مهذب الاسماء)، مرد بسیار خاموش، نظیر ساکوته، (منتهی الارب) (آنندراج)، کثیرالسکوت،
اسم للسکوت، (اقرب الموارد)، اسم است بمعنی خاموشی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
یکی از بلوک کلات خراسان است
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساجو
تصویر ساجو
تازی از فرانسوی درخت نان درخت نان درخت ساگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالو
تصویر سالو
جامه سفید و تنک که از آن دستار و لباس زنانه درست میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاکو
تصویر کاکو
خالو، دایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساکب
تصویر ساکب
ریزنده، آب ریزان، اشک ریزان
فرهنگ لغت هوشیار
دست افزار جولاهان که ماسوره را درآن کنند وبدان جامه بافند، جای ماسوره در چرخ خیاطی: خیاط پسری بود بدستش ماکو گفتمش دلی که برده ای از ما کو ک... (شاطر عباس صبوحی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازو
تصویر سازو
ریسمانی است در غایت استحکام که از لیف خرما باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساکت
تصویر ساکت
خاموش، بی صدا، آرام کردن، خاموش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساکع
تصویر ساکع
بیگانه مرد، آواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساکف
تصویر ساکف
ابردر چوب بالایین در که لنگه در میان آن می گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساکن
تصویر ساکن
بی حرکت، ایستاده، متوقف
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی میمون کوچک با دمی بزرگ و پیکری پشم آلود و ریشی پهن و آن مخصوص آمریکاست و بمعنی نوشابه الکلی ژاپنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساگو
تصویر ساگو
ساجو نان (درخت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساکر
تصویر ساکر
ساکن، آرمیده بی باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساکوت
تصویر ساکوت
بسیار خاموش مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالو
تصویر سالو
جامه سفید و تنگ که از آن دستار و لباس زنانه درست می کردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساکب
تصویر ساکب
((کِ))
ریزان، فروریزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سارو
تصویر سارو
پرنده ای است سیاه رنگ کمی بزرگتر از سار که خال های سفید هم دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سازو
تصویر سازو
((زُ))
لیف خرما، ریسمانی که از الیاف خرما بافته شود، ریسمان علفی و محکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساکن
تصویر ساکن
((کِ))
بی حرکت، مقیم، سکونت داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساکت
تصویر ساکت
((کِ))
خاموش، آرام، بی صدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساکت
تصویر ساکت
خاموش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ساکن
تصویر ساکن
باشنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاکو
تصویر کاکو
دایی
فرهنگ واژه فارسی سره