جدول جو
جدول جو

معنی ساهف - جستجوی لغت در جدول جو

ساهف
(هَِ)
سخت تشنه. (منتهی الارب) ، تشنه یا آنکه او را در وقت جان دادن تشنگی غالب باشد، هلاک شونده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، رجل ساهف الوجه، گونۀ برگردیده روی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ساهف
تشنه کام، مردنی، برگشته روی
تصویری از ساهف
تصویر ساهف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساهر
تصویر ساهر
(پسرانه)
بیدار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساهر
تصویر ساهر
بیدار مانده، بیدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساهی
تصویر ساهی
کسی که دلش جای دیگر باشد، سهو کننده، غافل، فراموش کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالف
تصویر سالف
ماضی، متقدم، گذشته، پیش رفته، پیشین
فرهنگ فارسی عمید
غافل و فراموشکار، (آنندراج) (مهذب الاسماء) (غیاث)، فراموشکار، ج، ساهون، (مهذب الاسماء) : و گفت ای که گفتی توانگران مشتغل اند و ساهی و مست ملاهی، (گلستان)،
ای پسر گر ملازم شاهی
نتوان بود غافل و ساهی،
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(لِ)
پیش رفته و گذشته. ج، سلف. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). پیش رفته. (غیاث) (آنندراج). گذشته. (دهار). پیشینیان، شخصی پیشین. (استینگاس). پیشین: در زمان سابق و اوان سالف تاریخی عربی بود... (تاریخی قم ص 2).
- سالف الدهر،: اعتمادی که در سالف الدهر در ضبط امور خراسان و کفالت جمهور لشکر حاصل بوده است به اختلال و انحلال پیوندد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 165).
- سالف الذکر، چیزی که ذکر آن از پیش شده
لغت نامه دهخدا
(لِ)
از قوم ثمود که نام پدر قدار، پی کننده ناقۀ صالح پیغمبر (ع) است. (حبیب السیر چ قدیم ص 15)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
شمشیردار. (دهار). مرد با شمشیر، مردزننده بشمشیر. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، سوائف
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به سائف شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
نعت فاعلی بمعنی مفعولی، از حزق. آنکه موزۀ وی تنگ بود بر وی. (مهذب الاسماء). آنکه موزۀ تنگ پای وی فشارده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
چوب بالای در است که در او میگردد لنگ و تای در. (شرح قاموس). چوب بالایین در که بر آن در میگردد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
اسبی بود مر کنده را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
درد چشم و خارش آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: بعینه ساهک، ای رمد و حکه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
بیدار. مقابل نائم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) :
هر که شب ساهر شود پژمرده گردد بامداد
وین گل پژمرده چون ساهر شود زاهر شود.
منوچهری.
چون چشم بخت و دولت بیدارت
نبود ستارۀ سحری ساهر.
سوزنی.
، لیل ساهر، شب بیداری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
مسمی به یوسف. طبیبی بوده است به ایام مکتفی خلیفه و کتاب کناش از اوست. (ابن الندیم). رجوع به عیون الانباء ص 203 شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
باد تند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
یک ساف. (شرح قاموس) (قطر المحیط). رجوع به ساف شود، سائفه. سوفه. زمینی است میان ریگ و زمین سخت. (شرح قاموس). زمین میان ریگ و درشتی. (منتهی الارب) (آنندراج). الارض بین الرمل و الجلد. (قطر المحیط) ، احمق، شدید العطش. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
علت تشنگی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نام قومی از قبیلۀ لر، اگرچه زبان لری دارند، لکن لر اصلی نیستند، (تاریخ گزیده ص 547)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لاهف
تصویر لاهف
ستمدیده دادخواه، رسانه خور (رسانه حسرت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهاف
تصویر سهاف
تشنگی سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائف
تصویر سائف
شمشیردار شمشیر زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساهج
تصویر ساهج
باد تند تند باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساهر
تصویر ساهر
بیدار مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساهک
تصویر ساهک
دردچشم خارش چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساهم
تصویر ساهم
ترشرو اخمو، شکیبا مرد، شکیبا: اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساهی
تصویر ساهی
فراموشکار، غافل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالف
تصویر سالف
پیش رفته، متقدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سافه
تصویر سافه
نادان، تشنه سخت تشنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساکف
تصویر ساکف
ابردر چوب بالایین در که لنگه در میان آن می گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالف
تصویر سالف
((لِ))
گذشته، پیشین، پیش رفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساهی
تصویر ساهی
غافل، فراموشکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساهر
تصویر ساهر
((هِ))
بیدار
فرهنگ فارسی معین