جدول جو
جدول جو

معنی سانحه - جستجوی لغت در جدول جو

سانحه
سانح، حادثه، واقعه، پیشامد
تصویری از سانحه
تصویر سانحه
فرهنگ فارسی عمید
سانحه
(نِ حَ)
مؤنث سانح. رجوع به سانح شود، هر چیز ناپسند و موحش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سانحه
حادثه، واقعه
تصویری از سانحه
تصویر سانحه
فرهنگ لغت هوشیار
سانحه
اتفاق، پیشامد، تصادف، حادثه، رزیه، عارضه، فاجعه، واقعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سانح
تصویر سانح
هر واقعه و امری که برای انسان رخ بدهد، چه خیر باشد چه شر
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
ساحت. میان سرای. (مهذب الاسماء) (دهار) (ترجمان جرجانی) (شرح قاموس). گشادگی میان سرایها. (منتهی الارب) (آنندراج). فراخنای سرای. حیاط. صحن خانه. فراخای خانه. ج، ساح. سوح. ساحات. رجوع به ساحت شود
لغت نامه دهخدا
(ساح حَ)
تأنیث ساح: شاه ساحه، گوسپند بسیار فربه. ج، سحاح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
صیدی که از جانب دست چپ بطرف دست راست تیرانداز درآید و این طور صید را مبارک دانند و بارح را که ضد این است شوم گویند. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج) : العرب تتیمن بالسانح و تتشأم بالبارح و منه مثل: من لی بالسانح بعد البارح، ای بالمبارک بعد الشوم. (منتهی الارب) : و در انتظار سانح و بارح و نازح وسارح ماند. (سندبادنامه ص 259) ، چیزی که ظاهر شود کسی را. (غیاث) ، هر چیز که ظاهر شود کسی را از خیر و شر. ج، سوانح. (از آنندراج) : هیچ واقعه نباشد از خیر و شر که سانح گردد. (تاریخ بیهق ص 8). راه انقباض و بیگانگی مسدودباید داشت و هر آنچه سانح شود و حاجت افتد از انواع مقدورات التماس کردن. (ترجمه تاریخ یمینی ص 61)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
یا اوسئیر. شهری عربی، حاکم نشین یمن و دارای 25000 تن سکنه است. محل صادرات قهوه است. (از لاروس). رجوع معجم البلدان و رجوع به سان شود
لغت نامه دهخدا
(دِ حَ)
ابر سخت. (شرح قاموس) (قطر المحیط). ابرنیک تاریک. (منتهی الارب) (آنندراج). السحابه الشدیده التی تصرع کل شی ٔ. (تاج العروس) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ حَ)
ستور چرنده. سارح. ماشیه. رجوع به سارح شود. گویند: ما له سارحه و لارائحه. یعنی نیست او را چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). نیست او را ستور که بامداد برود و شبانگاه درآید. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(نِ عَ)
ناقۀ خوب و نیکو. (منتهی الارب). ماده شتر خوب و نیکو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ قَ / قِ)
پرسیاوشان و آن دوایی باشد که بعربی دم الاخوین خوانند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
دلو کلان و ادات آن. (آنندراج) (منتهی الارب). چرخ آب. (دهار). دولاب. چرخ چاه، شتر آبکش. (آنندراج) (منتهی الارب) (دهار). ج، سوانی. دابه ای که چرخ چاه گرداند، چهارپای بارکش. (دستور اللغه)
لغت نامه دهخدا
(یِ حَ)
مؤنث سایح. رجوع به سائحه شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ حَ)
تأنیث سائح. رجوع به سائح شود
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
از جانب چپ صیاد درآمدن صید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سناح. سنوح. و رجوع به سناح و سنوح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سائحه
تصویر سائحه
مونث سایح زنی که جهانگردی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سانقه
تصویر سانقه
پرسیاوشان از گیاهان دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سانیه
تصویر سانیه
مونث سانی دول کلان، شتر آبکش، چرخ چاه دولاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایحه
تصویر سایحه
مونث سایح زنی که جهانگردی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابحه
تصویر سابحه
مونث سابح شناور شنا کننده، کشتی، ستاره جمع سابحات سوابح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحه
تصویر ساحه
واحد ساح: اسپانور درگاه
فرهنگ لغت هوشیار
نخجیر چپ آی نخجیری که از چپ آید، رخداد امری که برای انسان روی دهد (اعم از خیر و شر) واقعه جمع سوانح، انسان یا جانوری که از سمت راست شخص بر آید مقابل بارح. توضیح: عرب سانح را به فال نیک و بارح را به فال بد میگرفت، حالهایی که پس از سلوک اهل وصول را حاصل شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سادحه
تصویر سادحه
مونث سادح توانگر، ابر سنگین ابر تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابحه
تصویر سابحه
((بِ حَ یا حِ))
شناور، شناکننده، کشتی، ستاره، جمع سابحات، سوابح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سانح
تصویر سانح
((نِ))
واقعه (اعم از خیر و شر) جمع سوانح، انسان یا جانوری که از سمت راست شخص برآید
فرهنگ فارسی معین