جدول جو
جدول جو

معنی سامتراس - جستجوی لغت در جدول جو

سامتراس
(مُ)
جزیره ای است از مجمعالجزایر یونان در نزدیکی تراس دارای 47000 تن سکنه است. سابق بر این آنجا مرکز آئین عقاید و مذاهب مرموز کبیر بوده است. در حدود 305 قبل از میلاد بواسطۀ خاطرات پیروزی کشتی دمتریوس بر بولیورست مجسمه ای از پیروزی سامتراس در آنجا برپا شده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سامیرا
تصویر سامیرا
(دخترانه)
سمیرا، زن بزرگوار، نام عمه شیرین در داستان خسرو و شیرین ترجمه عربی مهین بانو است، وسیله ای که با آن حجامت می کنند، نام محلی در نزدیکی مکه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از احتراس
تصویر احتراس
خود را حفظ و نگه داری کردن، در ادبیات در فن بدیع نوعی اطناب که در آن گوینده کسی یا جمعی را از حرف خود مستثنا کند یا برای رفع اعتراض عبارتی بیاورد مثلاً هنگام بیان بیماری بگوید مثلاً «دور از جان شما»، نگهبانی، حراست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساتراپ
تصویر ساتراپ
والی، حاکم، استاندار، سترب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سانترال
تصویر سانترال
مرکزی، میانی، اصلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افتراس
تصویر افتراس
شکار افکندن، پاره کردن و درهم شکستن و دریدن شکار
فرهنگ فارسی عمید
(اِتْ تِ)
شکار افکندن و شکستن و کوفتن استخوان گردن شکار را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). صید کردن شیر شکار خود را و شکستن گردن آن را. (از اقرب الموارد). و گویند این فعل گفته نمی شود مگر در شیر. (ناظم الاطباء). ’و قیل لایقال الافتراس الا فی الاسد و یقال اکل الذئب الشاه’. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فرس. (المصادر زوزنی). دریدن. شکار کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، در فقه عبارتست از منحل ساختن عقد رهن با یکی از موجبات فک آن. و رجوع به کتاب شرایعالاسلام در کتاب الرهن شود
لغت نامه دهخدا
(صُ فَ)
خود راپاس داشتن. (منتهی الارب). خویشتن را از چیزی نگاه داشتن. (تاج المصادر) (زوزنی). تحرّس. (زوزنی). احتفاظ. خویشتن داری: بشرایط تحفّظ و تیقّظ قیام ننمود و ازدقایق احتراز و احتراس غافل شد. (ترجمه تاریخ یمینی).
لغت نامه دهخدا
(هََ خوا / خا)
پراکنده شدن. (ناظم الاطباء). پراکنده شدن و این فعل با حرف ’عن’ متعدی شود. (از منتهی الارب). متفرق شدن. (از اقرب الموارد). متفرق شدن. لیکن ازهری آنرا مردود دانسته است. (از متن اللغه) ، خواربار اندک آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خوردنی اندک آوردن از جایی برای عیال یا برای فروختن. (آنندراج). بدرازا کشیدن خواربار اندک از شهری بشهری. (از اقرب الموارد) ، متلاشی ساختن بدن را. (منتهی الارب) ، تباه گردیدن نان و سبز شدن و کره برآوردن آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِدْ)
بیرون آوردن چیزی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، درهم پیچیدن گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (لسان العرب از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِدْ دِ)
گذشتن بر کسی. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) ، برکشیدن شمشیر از نیام، بیرون آوردن دلو از چاه. (از اقرب الموارد) ، گزیدن گوشت با دندان پیشین. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مال خود را از شریک جدا کردن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برکندن. و کشیدن چیزی را از کسی و ربودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، برافتادن موی از بیماری. پی درپی افتادن پشم، بلند برآمدن روز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلند و دراز شدن روز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ربودن یا گرد آوردن چیزی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شتاب گذشتن تیر از نشانه. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). بشتاب گذشتن تیر. (از متن اللغه). بشتاب بیرون رفتن. گویند: امترق من البیت، آنگاه که بشتاب بیرون رود. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سرین بر زمین بسودن چنانکه پوست مالند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). است بر زمین سودن و حرکت دادن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خیره کردن بینایی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بطور مجهول استعمال شود بمعنی خیره شدن چشم. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). اختطاف
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جزیره ای است از مجمع الجزایر یونان در نزدیکی تراس. رجوع به سامتراس و ایران باستان ص 748، 814، 1731 شود
لغت نامه دهخدا
نام قوم هوتن تت ساکن کشور دامارالند بجنوب غربی آفریقا
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خویشتن بچیزی بخاریدن. (تاج المصادر بیهقی) (از شرح قاموس) (از آنندراج) (از متن اللغه) ، دشوار آمدن کار بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
یکی از سرداران سکائی است که در جنگ با اسکندر مقدونی در حوالی رود سیحون کشته شد، رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1716 شود
لغت نامه دهخدا
(شِ فَ)
گرد آوردن، برای کشتن گرفتن گوسپند و مانند آن، اجتزروا فی القتال، ای ترکوهم جزراً للسباع، ای قطعاً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساتراپ
تصویر ساتراپ
پارسی یونانی گشته شهرپ شهردار کشوردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساترات
تصویر ساترات
جمع ساتره، پوشانندگان مونث ساتر پوشاننده پنهان کننده جمع ساترات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساتراج
تصویر ساتراج
پارسی تازی گشته شاهتره از گیاهان شاهتره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتراط
تصویر امتراط
گرد آوردن ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتراس
تصویر احتراس
خود پاسداری، کش رفتن دزدیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سانترال
تصویر سانترال
اصلی، مرکزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساسفراس
تصویر ساسفراس
لاتینی تازی گشته زرد دار از درختان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتراس
تصویر افتراس
شکارافکندن، سواری افکندن شکار پاره پاره کردن صید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتراس
تصویر امتراس
ستیزیدن، خود راخاراندن خود خاریدن، سوده شدن سودگی ساییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساتراب
تصویر ساتراب
((تْ))
والی، حاکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افتراس
تصویر افتراس
((اِ تِ))
شکار کردن، با نشانه چیزی را دریافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احتراس
تصویر احتراس
((اِ تِ))
خود را حفظ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساتراپ
تصویر ساتراپ
ایالت
فرهنگ واژه فارسی سره