دالان و راهرو روپوشیده بین دو خانه یا دو دکان، برای مثال بود ساباطی اندر آن رسته / از دو سو سمج های در بسته (بهار - ۷۱۲)، پوشش بالای رهگذر، سقفی که در زیر آن راه ورود به خانه باشد
دالان و راهرو روپوشیده بین دو خانه یا دو دکان، برای مِثال بود ساباطی اندر آن رسته / از دو سو سُمج های در بسته (بهار - ۷۱۲)، پوشش بالای رهگذر، سقفی که در زیر آن راه ورود به خانه باشد
افتاده. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج). بر زمین افتاده. از بالا بپایین افتاده. فروافتاده. فرود آمده، مرد فرومایه. بی اصل. (دهار). ناکس و فرومایه. (منتهی الارب) (غیاث بنقل از لطائف). کسی است که شمرده نمیشود از برگزیدگان جوانان. مثل سقط. (شرح قاموس). واپس شونده از مردان است. (شرح قاموس). رجل ساقط، لئیم الحسب والنفس، متأخر عن الناس لایعدّ فی خیار الفتیان. ج، سقّاط. (قطر المحیط). سزاوار تحقیر. (ناظم الاطباء). پست. سافل. در اصطلاح درایه مفید ذم و قدح موصوف به آن است، زایل شده. (ناظم الاطباء) ، بچۀ ناتمام از شکم افتاده. (ناظم الاطباء) ، حق ادا شده. (ناظم الاطباء) ، رجل ساقطٌ فی یده، ای نادم. (الاساس بنقل ذیل اقرب الموارد) ، فرس ساقط الشدّ، اذا جاء منه شی ٔ بعد شی ٔ. (الاساس بنقل ذیل اقرب الموارد) ، در اصطلاح دیوان جیش آنکه نامش را از جریدۀ رزق افکنده باشند بعلت موت او یا بی نیازی از او. - از درجۀاعتبار ساقط بودن، بی اعتبار بودن. بی ارزش بودن. - در درج کلام ساقط شدن، نامذکور ماندن. حذف شدن. - ساقط شدن نبض، بازایستادن آن از نبضان. ، در اصطلاح احکامی کوکب را ساقط خوانند آنگاه که دارای هیچیک از نظرات خمسه نباشد. مقابل ناظر. در التفهیم ابوریحان بیرونی آمده: ’آن برجها که نبینند چهاراند. دو بپهلوی ودو دیگر بپهلوی مقابلۀ او. و آن دوم و ششم و هشتم و دوازدهم اند ازو و اینان را ساقط خوانند ای افتاده. (التفهیم ص 345) : چون حمل ساقط شود میزان همی طالع شود همچنان در دین از ایشان مردمی پیدا شود. ناصرخسرو. رجوع به التفهیم ص 345 تا 353 شود. - مرض ساقط، صرع. (ناظم الاطباء)
افتاده. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج). بر زمین افتاده. از بالا بپایین افتاده. فروافتاده. فرود آمده، مرد فرومایه. بی اصل. (دهار). ناکس و فرومایه. (منتهی الارب) (غیاث بنقل از لطائف). کسی است که شمرده نمیشود از برگزیدگان جوانان. مثل سقط. (شرح قاموس). واپس شونده از مردان است. (شرح قاموس). رجل ساقط، لئیم الحسب والنفس، متأخر عن الناس لایعدّ فی خیار الفتیان. ج، سُقّاط. (قطر المحیط). سزاوار تحقیر. (ناظم الاطباء). پست. سافل. در اصطلاح درایه مفید ذم و قدح موصوف به آن است، زایل شده. (ناظم الاطباء) ، بچۀ ناتمام از شکم افتاده. (ناظم الاطباء) ، حق ادا شده. (ناظم الاطباء) ، رجل ساقطٌ فی یده، ای نادم. (الاساس بنقل ذیل اقرب الموارد) ، فرس ساقط الشدّ، اذا جاء منه شی ٔ بعد شی ٔ. (الاساس بنقل ذیل اقرب الموارد) ، در اصطلاح دیوان جیش آنکه نامش را از جریدۀ رزق افکنده باشند بعلت موت او یا بی نیازی از او. - از درجۀاعتبار ساقط بودن، بی اعتبار بودن. بی ارزش بودن. - در درج کلام ساقط شدن، نامذکور ماندن. حذف شدن. - ساقط شدن نبض، بازایستادن آن از نبضان. ، در اصطلاح احکامی کوکب را ساقط خوانند آنگاه که دارای هیچیک از نظرات خمسه نباشد. مقابل ناظر. در التفهیم ابوریحان بیرونی آمده: ’آن برجها که نبینند چهاراند. دو بپهلوی ودو دیگر بپهلوی مقابلۀ او. و آن دوم و ششم و هشتم و دوازدهم اند ازو و اینان را ساقط خوانند ای افتاده. (التفهیم ص 345) : چون حمل ساقط شود میزان همی طالع شود همچنان در دین از ایشان مردمی پیدا شود. ناصرخسرو. رجوع به التفهیم ص 345 تا 353 شود. - مرض ساقط، صرع. (ناظم الاطباء)
بسیار سقوطکننده، کسی که متاعهای افتاده را فروشد. (اقرب الموارد). نبهره فروش. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شمشیری که در پس ضریبه افتد یعنی مقطوع را بریده یا پس مقطوع رسد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
بسیار سقوطکننده، کسی که متاعهای افتاده را فروشد. (اقرب الموارد). نبهره فروش. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شمشیری که در پس ضریبه افتد یعنی مقطوع را بریده یا پس مقطوع رسد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
شهرکی است به ماوراءالنهر از حدود سروشنه با کشت و برز و مردم بسیار، (حدود العالم ص 68)، شهرکی معروف است در ماوراءالنهر در نزدیکی اشروسنه، در 10 فرسنگی خجند و 20 فرسنگی سمرقند، (سمعانی) (معجم البلدان یاقوت) (دمشقی)، شهر ساباط تا کنون باقی است و بین زامین و بونجکث (آراتپۀ امروز) کرسی ایالت اسروشنه سر راه فرغانه قرار دارد، مقدسی درباره آن گوید شهری آباد است، آب روان دارد و باغها و بوستانها آنرا در بر گرفته اند ... شهر ساباط جزو ایالت اسروشنه بود، و این ایالت که بصورتهای اسروشنه و سروشنه و ستروشنه نیز نوشته شده در خاور سمرقند بین ولایات ساحل راست رود سغد و ولایات ساحل چپ سیحون واقع است و این دو رود داخل حدود ایالت اسروشنه نیستند، (لسترنج، سرزمینهای خلافت شرقی، ترجمه محمود عرفان ص 504- 505) (اصطخری ص 326 و 327) (ابن حوقل ص 379 و 380) (مقدسی ص 277 به نقل از لسترنج)
شهرکی است به ماوراءالنهر از حدود سروشنه با کشت و برز و مردم بسیار، (حدود العالم ص 68)، شهرکی معروف است در ماوراءالنهر در نزدیکی اشروسنه، در 10 فرسنگی خجند و 20 فرسنگی سمرقند، (سمعانی) (معجم البلدان یاقوت) (دمشقی)، شهر ساباط تا کنون باقی است و بین زامین و بونجکث (آراتپۀ امروز) کرسی ایالت اسروشنه سر راه فرغانه قرار دارد، مقدسی درباره آن گوید شهری آباد است، آب روان دارد و باغها و بوستانها آنرا در بر گرفته اند ... شهر ساباط جزو ایالت اسروشنه بود، و این ایالت که بصورتهای اسروشنه و سروشنه و ستروشنه نیز نوشته شده در خاور سمرقند بین ولایات ساحل راست رود سغد و ولایات ساحل چپ سیحون واقع است و این دو رود داخل حدود ایالت اسروشنه نیستند، (لسترنج، سرزمینهای خلافت شرقی، ترجمه محمود عرفان ص 504- 505) (اصطخری ص 326 و 327) (ابن حوقل ص 379 و 380) (مقدسی ص 277 به نقل از لسترنج)
افکندن. (ترجمان القرآن سید جرجانی). بیفکندن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء) (زوزنی). انداختن. (غیاث). مساقطه. (زوزنی). انزلاق. برافکندن: حل و عقد و اثبات و اسقاط بدو باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 507). - اسقاط جنین، بچه انداختن از شکم. (غیاث). بچه ناتمام افکندن زن و جز او. (ازمنتهی الارب). انزلاق جنین. بچه بیفکندن: در علاج زنی که بچه ناپرورده از وی بیفتد آنرا به تازی اسقاط گویند و بپارسی فکانه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - اسقاط حق، صرف نظر کردن از حق خویش. - اسقاط خیار، صرف نظر کردن ذوخیار از اعمال خیار. رجوع به خیار و کتاب شرایع، القسم الثانی (کتاب التجاره) الفصل الثالث فی الخیار شود.
افکندن. (ترجمان القرآن سید جرجانی). بیفکندن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء) (زوزنی). انداختن. (غیاث). مساقطه. (زوزنی). انزلاق. برافکندن: حل و عقد و اثبات و اسقاط بدو باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 507). - اسقاط جنین، بچه انداختن از شکم. (غیاث). بچه ناتمام افکندن زن و جز او. (ازمنتهی الارب). انزلاق جنین. بچه بیفکندن: در علاج زنی که بچه ناپرورده از وی بیفتد آنرا به تازی اسقاط گویند و بپارسی فکانه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - اسقاط حق، صرف نظر کردن از حق خویش. - اسقاط خیار، صرف نظر کردن ذوخیار از اعمال خیار. رجوع به خیار و کتاب شرایع، القسم الثانی (کتاب التجاره) الفصل الثالث فی الخیار شود.
آنچه بردارند از خرما و جز آن و از جایی بجای دیگر برند، غورۀ خرمای از درخت افتاده، بال مرغ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، خطا در نبشتن و در سخن و در حساب. (منتهی الارب) (آنندراج) ، لغزش و خطا. (اقرب الموارد) ، لغزش در فعل و یا قول. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) : سقاطهای تو آن است و شعر من این است به تو چه مانم ویحک به من چه میمانی. خاقانی
آنچه بردارند از خرما و جز آن و از جایی بجای دیگر برند، غورۀ خرمای از درخت افتاده، بال مرغ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، خطا در نبشتن و در سخن و در حساب. (منتهی الارب) (آنندراج) ، لغزش و خطا. (اقرب الموارد) ، لغزش در فعل و یا قول. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) : سقاطهای تو آن است و شعر من این است به تو چه مانم ویحک به من چه میمانی. خاقانی
بال مرغ، لغزش در نبشتن، لغزش در سخن، پی هم افکندن، سست دویدن اسپ، خاموشی و شنیدن افتاده، جمع سقطه، پاره های افتاده پاره های ابر نبهره فروش (نبهره قلب تقلبی)، خرده فروش، افتان بسیار سقوط کننده، شمشیر بران که مضروب را زمین افکند
بال مرغ، لغزش در نبشتن، لغزش در سخن، پی هم افکندن، سست دویدن اسپ، خاموشی و شنیدن افتاده، جمع سقطه، پاره های افتاده پاره های ابر نبهره فروش (نبهره قلب تقلبی)، خرده فروش، افتان بسیار سقوط کننده، شمشیر بران که مضروب را زمین افکند
سرپوشیده، سایبان دالان راهرو رو پوشیده، پوشش بالای راهگذر سقفی که در زیر آن معبر ورود به خانه و سرای باشد، سایبان سایه گاه جمع ساباطات سوابیط، انگوری که روی تاک یا داربست چوبین عمل آورده باشند
سرپوشیده، سایبان دالان راهرو رو پوشیده، پوشش بالای راهگذر سقفی که در زیر آن معبر ورود به خانه و سرای باشد، سایبان سایه گاه جمع ساباطات سوابیط، انگوری که روی تاک یا داربست چوبین عمل آورده باشند