کوشنده، (غیاث) (آنندراج)، کوشا، جاهد، جدی، کاری، کارکن، پشت کاردار، نیک گرم در کار، آنکه سعی و جهد کند: درین بحرجز مردساعی نرفت گم آن شد که دنبال راعی نرفت، سعدی (بوستان)، ، دونده، (غیاث) (آنندراج)، شتابنده، برید، قاصد، پیاده: قال فلم یمض علی ذلک غیر لیله ... حتی ورد ساع من الصالح بن رزیک الی طرخان، (یاقوت معجم ج 1 ص 418 س 1)، خزنده، غمزکننده، (مهذب الاسماء)، غماز، (غیاث) (دهار)، سخن چین، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، بدگوئی کننده، (غیاث)، بدگو، مضرب، نمام، واشی، دو بهم زن، ماهس، ماحل، محول، بائع، ناغز، مثلث، آنکه سعایت کند: تا بود صبح واشی و نمام تا بود باد ساعی و غماز، مسعودسعد، وفا باری از داعی حق طلب کن کزین ساعیان جز جفائی نیابی، خاقانی، اما پادشاه بتحریض ساعی نمام ... انصاف من نمی فرماید، (سندبادنامه ص 134)، ، کارشکن، والی بر هر کار و بر هر قوم که باشد، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، والی و کاردان است برهر کاری و گروهی که هست، (شرح قاموس) (قطر المحیط)، کاسب، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، باج و خراج ستان، کسی که کاری بر کسی افکند، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، فراهم کننده و فراهم آورندۀ صدقه، (مهذب الاسماء) (دهار)، والی صدقات، فراهم آورندۀ زکوه، مصدق، جابی، عامل، گیرندۀ زکوه و باج، عامل صدقات، مهتر جهودان و ترسایان، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، ساعی از برای جهودان و ترسایان سرکردۀ ایشان است، (شرح قاموس) (قطر المحیط)، ج، سعاده
کوشنده، (غیاث) (آنندراج)، کوشا، جاهد، جدی، کاری، کارکن، پشت کاردار، نیک گرم در کار، آنکه سعی و جهد کند: درین بحرجز مردساعی نرفت گم آن شد که دنبال راعی نرفت، سعدی (بوستان)، ، دونده، (غیاث) (آنندراج)، شتابنده، برید، قاصد، پیاده: قال فلم یمض علی ذلک غیر لیله ... حتی ورد ساع من الصالح بن رزیک الی طرخان، (یاقوت معجم ج 1 ص 418 س 1)، خزنده، غمزکننده، (مهذب الاسماء)، غماز، (غیاث) (دهار)، سخن چین، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، بدگوئی کننده، (غیاث)، بدگو، مضرب، نمام، واشی، دو بهم زن، ماهس، ماحل، محول، بائع، ناغز، مثْلِث، آنکه سعایت کند: تا بود صبح واشی و نمام تا بود باد ساعی و غماز، مسعودسعد، وفا باری از داعی حق طلب کن کزین ساعیان جز جفائی نیابی، خاقانی، اما پادشاه بتحریض ساعی نمام ... انصاف من نمی فرماید، (سندبادنامه ص 134)، ، کارشکن، والی بر هر کار و بر هر قوم که باشد، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، والی و کاردان است برهر کاری و گروهی که هست، (شرح قاموس) (قطر المحیط)، کاسب، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، باج و خراج ستان، کسی که کاری بر کسی افکند، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، فراهم کننده و فراهم آورندۀ صدقه، (مهذب الاسماء) (دهار)، والی صدقات، فراهم آورندۀ زکوه، مصدق، جابی، عامل، گیرندۀ زکوه و باج، عامل صدقات، مهتر جهودان و ترسایان، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، ساعی از برای جهودان و ترسایان سرکردۀ ایشان است، (شرح قاموس) (قطر المحیط)، ج، سُعاده
افندی از متأخران شاعران و خطاطان و از مردم تبریز بود، وی بسال 1218 هجری قمری متولد شد و در 1240 به بایزید وبعد به استانبول رفت و در آن شهر به حکاکی میگذرانید، در 1251 به دعوت محمدعلی پاشا بمصر رفت و در دارالطبع بکار اشتغال یافت، بعد از مرگ محمدعلی پاشا به استانبول بازگشت و به مدیریت ثانیۀ مطبعۀ عامره تعیین شد و چندی بعد خود چاپخانه ای دایر کرد، ولی بعدها باز بمصر سفر گزید، وی از اکثر فنون بهره مند بود وبرای خط تعلیق حروف ریخت، (از قاموس الاعلام ترکی) تخلص مصطفی از شاعران عثمانی در قرن دهم هجری است، وی از مردم عثمانی بود و در نقاشی مهارتی بسزا داشت و به سال 1004 هجری قمری درگذشت و دیوانی بترکی از وی بیادگار ماند، (کشف الظنون) (قاموس الاعلام ترکی)
افندی از متأخران شاعران و خطاطان و از مردم تبریز بود، وی بسال 1218 هجری قمری متولد شد و در 1240 به بایزید وبعد به استانبول رفت و در آن شهر به حکاکی میگذرانید، در 1251 به دعوت محمدعلی پاشا بمصر رفت و در دارالطبع بکار اشتغال یافت، بعد از مرگ محمدعلی پاشا به استانبول بازگشت و به مدیریت ثانیۀ مطبعۀ عامره تعیین شد و چندی بعد خود چاپخانه ای دایر کرد، ولی بعدها باز بمصر سفر گزید، وی از اکثر فنون بهره مند بود وبرای خط تعلیق حروف ریخت، (از قاموس الاعلام ترکی) تخلص مصطفی از شاعران عثمانی در قرن دهم هجری است، وی از مردم عثمانی بود و در نقاشی مهارتی بسزا داشت و به سال 1004 هجری قمری درگذشت و دیوانی بترکی از وی بیادگار ماند، (کشف الظنون) (قاموس الاعلام ترکی)
نام قدیم ناصرۀ بیت المقدس، (نخبه الدهر دمشقی)، در تورات اسم جبال فلسطین است و آن در فاران در حدود روم است، و قریه ای است در ناصره بین طبریه و عکا، (جزء دهم از سفر پنجم تورات)، رجوع به معجم البلدان شود
نام قدیم ناصرۀ بیت المقدس، (نخبه الدهر دمشقی)، در تورات اسم جبال فلسطین است و آن در فاران در حدود روم است، و قریه ای است در ناصره بین طبریه و عکا، (جزء دهم از سفر پنجم تورات)، رجوع به معجم البلدان شود
مساع. جمع واژۀ مسعاه. (اقرب الموارد). رجوع به مسعاه شود، جمع واژۀ مسعی. (اقرب الموارد). رجوع به مسعی شود، سعی و جهد و کوشش و سعی ها و کوشش سزاوار ستایش و کردارهای نیکو. (ناظم الاطباء) : آن چنان آثار مرضیه و مساعی حمیده که در تقدیم ابواب عدل و سیاست سلطان ماضی... ابوالقاسم محمود است. (کلیله و دمنه). از مساعی حمید و مآثر مرضی و مشکور... (سندبادنامه ص 7). آن چندان مساعی حمید و مآثر مرضی که... (سندبادنامه ص 18). او چند سال در ایالت آن بقعه آثار حمیده و مساعی پسندیده تقدیم داشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 440). - مساعی جمیله، کوششهای نیکو. (ناظم الاطباء)
مَساع. جَمعِ واژۀ مَسعاه. (اقرب الموارد). رجوع به مسعاه شود، جَمعِ واژۀ مَسعی. (اقرب الموارد). رجوع به مسعی شود، سعی و جهد و کوشش و سعی ها و کوشش سزاوار ستایش و کردارهای نیکو. (ناظم الاطباء) : آن چنان آثار مرضیه و مساعی حمیده که در تقدیم ابواب عدل و سیاست سلطان ماضی... ابوالقاسم محمود است. (کلیله و دمنه). از مساعی حمید و مآثر مرضی و مشکور... (سندبادنامه ص 7). آن چندان مساعی حمید و مآثر مرضی که... (سندبادنامه ص 18). او چند سال در ایالت آن بقعه آثار حمیده و مساعی پسندیده تقدیم داشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 440). - مساعی جمیله، کوششهای نیکو. (ناظم الاطباء)
تسو یک بیست و چهارم شبانروز، پارسی تازی گشته سایه در گذشته گذشت زمان را با سایه تیغه ای که در زمین فرو می کردند اندازه می گرفتند، درنگ جام (محمد مقدم در جستار مهر و ناهد) گاهنما، زمان با سر (س ور خاموش) پاس هاسر هاسره (سددر)
تسو یک بیست و چهارم شبانروز، پارسی تازی گشته سایه در گذشته گذشت زمان را با سایه تیغه ای که در زمین فرو می کردند اندازه می گرفتند، درنگ جام (محمد مقدم در جستار مهر و ناهد) گاهنما، زمان با سر (س ور خاموش) پاس هاسر هاسره (سددر)
منسوب به ساعت بنا بساعت:) اب را این جا ساعتی میفروشند . (، قسمی قفل پرده دار. یا بمب ساعتی بمبی است که چنان تنظیم شود که در ساعت معین خود به خود منفجر شود
منسوب به ساعت بنا بساعت:) اب را این جا ساعتی میفروشند . (، قسمی قفل پرده دار. یا بمب ساعتی بمبی است که چنان تنظیم شود که در ساعت معین خود به خود منفجر شود
در جزو اخیر بعض کلمات مرکب آید بمعنی سازندگی بنا کردن عمل آوردن و آن عمل و شغل سازنده آنرا رساند: آباژور سازی آبجو سازی بخاری سازی چرمسازی: صابون سازی کاشی سازی مجسمه سازی یراق سازی، گاه محل و مکان و دکان و کارخانه ای را که در آن چیزی سازند رساند
در جزو اخیر بعض کلمات مرکب آید بمعنی سازندگی بنا کردن عمل آوردن و آن عمل و شغل سازنده آنرا رساند: آباژور سازی آبجو سازی بخاری سازی چرمسازی: صابون سازی کاشی سازی مجسمه سازی یراق سازی، گاه محل و مکان و دکان و کارخانه ای را که در آن چیزی سازند رساند