جدول جو
جدول جو

معنی سازوکار - جستجوی لغت در جدول جو

سازوکار
((زُ))
مکانیسم، ترکیب و ساختمان چیزی، توصیف دقیق عملکرد یک دستگاه یا مراحل مختلف یک واکنش یا رخداد یک پدیده، ساز و کار (واژه فرهنگستان)
تصویری از سازوکار
تصویر سازوکار
فرهنگ فارسی معین
سازوکار
مکانیزم
تصویری از سازوکار
تصویر سازوکار
فرهنگ واژه فارسی سره
سازوکار
مکانیسم، ساخت وکار، روال کار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سازواری
تصویر سازواری
سازوار بودن، سازگاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سازوار
تصویر سازوار
اهل سازش، موافق
درخور، شایسته، سزاوار، لایق، اندرخور، باب، خورند، خورا، شایان، ارزانی، صالح، مستحقّ، فرزام، فراخور، محقوق، شایگان، مناسب، بابت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سازوباز
تصویر سازوباز
ریسمان باز، بند باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سازش کار
تصویر سازش کار
آنکه با دیگری صلح و سازش کند، سازش کننده، سازگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپوزکار
تصویر سپوزکار
کسی که در کارها درنگ و تاخیر کند، تنبل، سست، بیکار، کاهل، هنجام، کسل، جایمند، تنند، اژکهان، اژکان، اژکهن، سپوزگار، برای مثال هر که باشد سپوزکار به دهر / نوش در کام او شود چون زهر (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
(سِ / سَ / سُ)
رجوع به سپوزگار شود
لغت نامه دهخدا
وبه زبان مجاری سزاتمار شهری است، در رومانی در ایالتی بهمین نام، جمعیت آن 52100 تن است، کار خانه واگون سازی و تفنگ سازی دارد
لغت نامه دهخدا
(زَ)
سبزوار. نام شهر معروفی به خراسان و اسم صحیح تر آن سابزوار است. ولی مردم اختصاراً آن را سبزوارگویند. (معجم البلدان ج اول: بیهق) (لسترنج، ترجمه عرفان ص 417). رجوع به سبزوار در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
عمل سازوار، سازوار بودن، سازگاری، (انجمن آرا) (آنندراج)، موافقت در کارها، (برهان)، الفت، (منتهی الارب)، سازوار آمدن، سازگار بودن، سازگارآمدن، سازنده بودن، سازش، ساختن، اتفاق، وفق، وفاق، موافقت، توافق، موافقت در مزاج و طبع، (برهان)، ملائمت، لئم، (منتهی الارب)، هم آهنگی و مطابقت و مشابهت و مناسبت، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس) : چنانکه سازواری و ناسازواری مر آوار را، (دانشنامۀ الهی چ معین ص 36)،
- سازواری دادن، ایلاف، (ترجمان القرآن)، تألیف، ائتلاف،
- سازواری کردن با دیگری، مطاوعه، (منتهی الارب)،
- سازواری کردن میان دو چیز، التئام، (منتهی الارب)، رجوع به ساختن و سازگاری شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
عمل سازشکار. سازشکاربودن. سازش کردن. اهل سازش بودن. رجوع به سازش و سازشکار شود
لغت نامه دهخدا
سازگار، (جهانگیری) (برهان) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج)، سازگر، (مجموعۀ مترادفات)، سازنده، اهل سازش، موافق، مساعد:
ای طبع سازوار چه کردم ترا چه بود
با من همی نسازی و، دائم همی ژکی،
کسائی،
با ملک او وزارت اوسازوار شد
کاقبال با وزارت او سازوار باد،
مسعودسعد (دیوان ص 85)،
زیرا با کین تو هرگز نشد
صورت با روح بهم سازگار،
مسعودسعد (دیوان ص 162)،
این روز هم بمرکز ملک آمدی تو باز
با طبع خوش ز طبع خوش سازوار ملک،
مسعودسعد (دیوان ص 301)،
جان او را دستیار، دل او را دوستدار
طبع ورا سازوار، عقل ورا ترجمان،
مسعودسعد (دیوان ص 413)،
تا با می کهن گل نو سازوار شد
گل پیشوای می شد و می پیشکار گل،
مسعوسعد (دیوان ص 675)،
، موافق مزاج، (شرفنامۀ منیری) (برهان)، ملائم، (منتهی الارب)، ملائم طبع، ملائم مزاج، که باطبع و مزاج کسی میسازد: سازوار طبع اوست، ملائم طبع اوست:
سرسال آمد و سرمست می جود توام
سازوار آید با مردم سرمست فقاع،
سوزنی،
، سزاوار، برازنده، زیبنده، در خور:
جز بر او سازوار نیست مدیح
جز بدو آبدار نیست ثنا،
فرخی،
چنانکه آن آتش پلیته و روغن را بسوزاند و نور گرداند اما آن نور سازوار باشد، (معارف بهاء ولد ج 1 ص 8)، متناسب و موزون، رجوع به سازواری و ساختن و ساز شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
آلت کار. آلات اهل صنایع. (شعوری ج 2 ورق 59). آلت طرب و ساز آلت کار و صنعت. (ناظم الاطباء). دست افزار، سامان و درستی و نظم و سلامت کار:
گر ز پی ساز کار، در الف آز
سین سلامت فزودمی چه غمستی ؟
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 805).
، عرصه. عده. (ترجمان القرآن). ساختگی
لغت نامه دهخدا
(زِ)
سازش کننده. سازگار. سازوار. سازنده با دشمن. ساخت و پاخت کننده. زد و بند کننده. بند و بست کننده. تبانی کننده. توطئه کننده. رجوع به سازش شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
ریسمان باز، (جهانگیری) (رشیدی) (شعوری)، ریسمان باز که بر سر سازو رود و بازیهای غیرمکرر کند، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، بندباز:
السلام ای سیاه سازوباز
به اجازت که هجو کردم باز،
سنائی (از انجمن آرا) (از آنندراج)،
رجوع به سازو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازوکا
تصویر بازوکا
دوشتوف از زینه ها
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی گذرگشت اتومبیل بزرگ که برای حمل مسافران دسته جمعی بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازکار
تصویر سازکار
هم آهنگ هم آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازواری
تصویر سازواری
سازگاری الفت موافقت، موافقت با مزاج ملایمت طبع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازکاری
تصویر سازکاری
همسازی هماهنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازشکاری
تصویر سازشکاری
عمل و حالت سازشکار اهل سازش بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازوار
تصویر سازوار
اهل سازش، سازنده، مساعد و موافق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازشکار
تصویر سازشکار
سازش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپوزکار
تصویر سپوزکار
((گار))
کسی که در کارها تأخیر کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سازشکار
تصویر سازشکار
((زِ شْ))
آن که سازش می کند، اهل بند و بست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
منطبق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ساز و کار
تصویر ساز و کار
مکانیسم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سازواره
تصویر سازواره
آنابولیسم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سزاوار
تصویر سزاوار
مستحق، لایق
فرهنگ واژه فارسی سره
توافق، سازگاری، موافقت، هم آوازی، همدلی
متضاد: ناسازواری، ناهمدلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ارگانیسم، اندام واره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی قید، پشت گوش انداز، تنبل، مماطله کار
متضاد: متعهد، مسئول، وظیفه دان، وظیفه شناس، زرنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
موافق، سازگار، شایسته، درخور، سزاوار، مناسب
فرهنگ واژه مترادف متضاد