جدول جو
جدول جو

معنی سارماتیه - جستجوی لغت در جدول جو

سارماتیه
(تی یَ)
ناحیۀ وسیعی از اروپای شرقی که در قدیم مسکن قوم سارمات بود. بعقیدۀ هرودوت از رود دون بسوی مشرق سارماتها سکنی دارند. ولی از قرن دوم میلادی به بعد جغرافی نویسان بجای سکائیه لفظ سارماتیه را استعمال میکنند (جغرافیای بطلمیوس) و سکائیه آسیائی معروف تر میگردد. (ایران باستان ج 1 ص 615). رجوع به سارمات شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کارمایه
تصویر کارمایه
قدرت، توانایی، مادۀ اصلی، در علم فیزیک انرژی مثلاً کار مایۀ حرارتی، کارمایۀ مکانیکی، کارمایۀ نوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارمایه
تصویر بارمایه
متاع و کالا که برای تجارت حمل شود، مایۀ درست و قیمتی، سرمایۀ واقعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرمایه
تصویر سرمایه
پول یا کالایی که اساس کسب و تجارت قرار بدهند، پولی که در اصل به بهای چیزی داده شده که هرگاه بیشتر از آن فروخته شود، مبلغ اضافی سود خواهد بود، دارایی و ثروت و آنچه کسی از نقد و جنس دارد، کنایه از اصل و مایۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
ژان. ملاح فرانسوی. مولد بسال 1494م. 904/ هجری قمری در دیپ. و وفات در سنۀ 1530م. 942/ هجری قمری گویند وی نخستین فرانسوی است که به برزیل رسید و هم اوست که از راه دریا سوماترا را تسخیر کرد
ژاک. نقاش تاریخ فرانسه. مولد بسال 1658م. 1068/ هجری قمری در پاریس و متوفی بسال 1730م. 1142/ هجری قمری وی قسمت اعظم از عمر خویش را در انگلستان گذرانید
آنتوان اگوستن. دانشمند فرانسوی، متخصص فلاحت و اقتصاد مولد بسال 1737م. 1149/هجری قمری در مون دیدیه و وفات بسال 1813م. / 1227 هجری قمری وی در فرانسه زراعت سیب زمینی را متداول داشت
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ / سَرْ یَ / یِ)
معروف است ولی در مایه و سرمایه فرق است و مایه رأس المال و آن سود که حاصل آید اگر خرج نکنند بر مایه سرمایه شود و آن را سوزیان نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرا) :
عمری که مر تراست سرمایه
ویداست و کارهات بدین زاری.
رودکی.
اگر تو نبندی بدین در میان
همه سود و سرمایه باشد زیان.
فردوسی.
و میگفت ای مسلمانان رحمت کنید بر کسی که سرمایۀ وی میگدازد. (کیمیای سعادت).
نه از او میوه خوب نه سایه
نه از او سود خوش نه سرمایه.
سنایی.
در سر بازار عشق از جان و جان گفتن بس است
کاین قدر سرمایه سودا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
دشنام که خود به خود دهد مرد
سرمایۀ آفرین شمارش.
خاقانی.
ز هر نقد کآن بود پیرایه شان
یکی بیست میکرد سرمایه شان.
نظامی.
قبلۀ چشم جمال او بود، و سود و سرمایۀ عمر وصال او. (سعدی).
با آنکه بضاعتی ندارم
سرمایۀ طاعتی ندارم.
سعدی.
مروت زمین است و سرمایه زرع
بده کاصل خالی نماند ز فرع.
سعدی.
، عمق. عاقبت. نتیجه:
چو بی آزمایش نباشد خرد
سرمایۀ کارها بنگرد.
فردوسی.
، توانائی. قدرت:
نیارم نام او بردن نیارم
من این سرمایه در خاطر ندارم.
ناصرخسرو.
، اساس. پایه:
سرمایه کرد آهن آبگون
کز آن سنگ خارا کشیدش برون.
فردوسی.
سرمایه بد اختر شاه را
وزو بند بد جان بدخواه را.
فردوسی.
سرمایۀ آن ز ضحاک بود
که ناپارسا بود و ناپاک بود.
فردوسی.
، مایه. رأس مال:
به نظم اندر آری دروغ و طمع را
دروغ است سرمایه مر کافری را.
ناصرخسرو.
سروری را اصل و گوهر برترین سرمایه است
مردم بی اصل و بی گوهر نیابد سروری.
سوزنی.
، مبداء. اصل:
شیرین بکن این تلخ دل سوختۀ من
زآن قید که سرمایۀ شهد و شکر آمد.
سوزنی.
پادشاهی که ظل رحمت الهی است و پیرایۀ اقبال و سرمایۀ جلال. (سندبادنامه ص 76) ، قدرو قیمت. بها. ارج:
مگر بشنود پند و اندرزتان
بداند سرمایه و ارزتان.
فردوسی.
، زیور: و به سرمایۀ شهامت و پیرایۀ حذاقت متحلی بود. (سندبادنامه ص 38) ، مال. تمول. ثروت:
وصال تو یک دم بدستم کی آید
که سرمایه و دستگاهی ندارم.
عطار
لغت نامه دهخدا
قوم سارمات، قبائل مختلف چادرنشینی بودند که سرزمینی بنام سارماتیه می زیستند. هردوت و هیپوکرات از مورخان قدیم تاریخ آنان را از قرن پنجم قبل از میلاد میدانند. قومی بودند کوتاه قد و فربه و سیاه چرده و با خلق و خوئی ملایم. در لشکرکشی داریوش بزرگ به سرزمین سکاها بسال 514 قبل از میلاد سارماتها باسکاها ضد داریوش اتحاد کردند و بعد با مهرداد اشکانی متحد گردیدند. در روزگار اغسطس (اگوست) امپراتور روم قلمرو آنان تا مصب رود دانوب امتداد داشت. یکی ازتیره های آنان بنام رکسلان میان دانوب و دن استقرار یافت و تیره دیگری بنام یازیگ از کوههای کارپات گذشتند و در قرن اول مسیحی در حوضۀ رودخانه های دانوب وتیس سکونت اختیار کردند. بعدها طغیان و انقلاب بردگان قوم سارمات و یازیگ را بدو شعبه سارماتهای سلطنتی و سارماتهای شخم زن تقسیم کرد. در روزگار کنستانتین کبیر امپراتور روم (306- 337 م.) 300000 تن از سارماتهای سلطنتی که با فشار رقیب از سرزمین خود رانده شده بودند بحمایت آن امپراتور در روم جای داده شدند. دو نسل بعد، سارماتهای مطیع هونها و مستهلک در آنان گردیدند. مشیرالدوله در ایران باستان گوید: ظن قوی این است که سارماتها و سکنۀ سکائیۀ قدیم یعنی، کشاورزان سکائی آریائی بوده اند. (ایران باستان ج 1 ص 617). هرودوت گوید: یونانیان یا آمازونها (زنان سکائی که مانند مردان بجنگ و شکار میرفتند و پستان راست را می بریدند تا بهتر تیر اندازند) جنگیدند و بر آنان غالب شدند. بعد این آمازونها بکشور سکاها درآمدند و پس از یکی دو جنگ دریافتند که اینان زنند و با آنها ارتباط یافتند. و چون آمازونها اخلاق زنان سکائی را نمی پسندیدند، یعنی از خانه نشینی بیزار بودند میل به جنگ و شکار داشتند شوهرانشان را تحریک کردند که از دریای آزوو بگذرند و بماوراء آن مهاجرت کنند آنان چنین کردند و مردم سارمات بوجود آمدند. حالا هم زنان سارماتی بی شوهران شان به جنگ و شکار میروند. سارماتها به زبان سکائی سخن میگویند ولی به لهجه ای که از زمان قدیم خراب شده، چه زنان آمازونی نتوانسته اند زبان سکائی را کاملاً فراگیرند. راجع به زناشوئی رسم آنان چنین است: دختری تا دشمنی نکشد شوهر نکند بعضی دختران پیر میشوند شوهر نمیکنند چه حاضر نیستند چنین کاری کنند. (ایران باستان ج 1 ص 600 و 601). کنت کورث می نویسد: ملت سکائی که همسایۀ ترکیه است از مشرق به طرف شمال انتشار یافته و چنانکه گمان میکنند همسایۀ سارماتها نیست بل جزو آنهاست. یعنی سکاها و سارماتها از یک ملت اند. (ایران باستان ج 2 ص 1708). مهرداد اشکانی با لشکری مرکب از ده هزار تن، سپاه هشتاد هزار نفری سکائی و سارماتی را در شمال کریمه و جنوب روسیۀ کنونی شکست داد. (ایران باستان ج 3 ص 2137- 2138 و 2282). نویسندگان عهد قدیم غالبا سه قوم را در پشت کوههای قفقاز نام میبرند: آلاتها، سارماتها و سکاها. (ایران باستان ج 3 ص 2460)
لغت نامه دهخدا
(تی یَ)
ده کوچکی است از دهستان طاغنکوه بخش فدیشه شهرستان نیشابور، واقع در 12 هزارگزی شمال فدیشه. زمین آب جلگه ای و هوای آن معتدل است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است، 39 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
نام ناحیه ای از متصرفات حکومت هخامنشی است، در یکی از کتیبه های داریوش آمده: ’این چیتر تخم است که دروغ گفت، چنین گفت: من شاه سارگارتیم از دودمان هووخشتر’، رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1577 و ساگاتی در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
پشتو و هروی، گریبان: سر به کوم فراکرد، (طبقات انصاری از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
ژان فیلیپ، نام کودک بنام آلمانی است که در قصبۀ اشواباخ تولد یافته و در 5 سالگی بدو زبان آلمانی و فرانسه تکلم میکرد، و در 7 سالگی زبانهای لاتین و یونانی و عبرانی را نیز تحصیل میکرد و علوم دینی و غیره را کاملاً آموخت و در 10 سالگی چند جلد کتاب تألیف کرده و آنگاه بتحصیل علوم ریاضی و هیأت و نجوم پرداخت و قواعد و دساتیر بسیار ایجاد کرد و اصول تعیین عرض در دریا را کشف نموده و در 14 سالگی بعضویت آکادمی فنون برلن نایل گردید، در ادبیات و حقوق و علم آثار باستان نیز صاحب نظر بود و آثار و تألیفات متعدد در این علوم از خود بجای گذاشت وبسال 1740 میلادی در 19 سالگی درگذشت، (از قاموس الاعلام ترکی)، رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرمایه
تصویر سرمایه
پولی که با آن کسب و تجارت و خرید و فروش کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارمایه
تصویر بارمایه
سرمایه واقعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارمایه
تصویر بارمایه
((یِ))
زادراه، توشه برای مسافرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرمایه
تصویر سرمایه
((سَ یَ یا یِ))
مال، دارایی، دارایی خواه مادی یا معنوی، مالی که عواید پولی به دست دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارمایه
تصویر کارمایه
انرژی
فرهنگ واژه فارسی سره
انرژی، نیرو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پول، دست مایه، راس المال، دارایی، مال، مایه، نقد، نقدینه، وجه
متضاد: کار، دارایی غیرمادی، توان، قدرت (فکری، علمی، هنری)
فرهنگ واژه مترادف متضاد