جدول جو
جدول جو

معنی سادک - جستجوی لغت در جدول جو

سادک(دِ)
نوعی از بلبل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زادک
تصویر زادک
(دخترانه و پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی قوچان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادک
تصویر شادک
(دخترانه)
نام مستعار سمک در داستان سمک عیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سازک
تصویر سازک
(دخترانه)
ساز کوچک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سامک
تصویر سامک
بلند از هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سادس
تصویر سادس
ششم، ششمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالک
تصویر سالک
کسی که راهی در پیش گیرد و در آن راه برود، رونده، پیرو، پارسا، زاهد، در تصوف کسی که با ارشاد مرشد و پیرو در راه خدا سیر کند و مراحل تهذیب نفس و مراتب سیر و سلوک را بپیماید. سالکان را اهل سلوک و اهل طریقت نیز می گویند، عارف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساده
تصویر ساده
بی پیرایه، بی نقش و نگار، بی آلایش، بی زینت وزیور، هموار، یکسان، آسان، خالص، بی غش، بی آمیغ، پسری که هنوز موی در چهره اش پیدا نشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادک
تصویر دادک
دادا، دده، خدمتکار پیر، رئیس عدالت خانه، دادبیگ، برای مثال همه بادش ز حاجب وز امیر / همه لافش ز دادک وز وزیر (سنائی - لغت نامه - دادک)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالک
تصویر سالک
زخمی مزمن که در پوست بدن انسان روی بینی و گونه ها پیدا می شود، سرایت آن به وسیلۀ پشۀ مخصوصی صورت می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سارک
تصویر سارک
سار، پرنده ای کوچک و سیاه رنگ و حلال گوشت و بزرگ تر از گنجشک، شارک، شارو، شار، ساروک، سارج، ساری، ساسر
فرهنگ فارسی عمید
(دُ کُ)
پسر پادشاه تراکیه در نیمۀ قرن پنجم قبل از میلاد بود. وی سفیران اسپارت را که برای جلب حمایت در بار هخامنشی ضد آتنیها عازم شوش بودند بازداشت و تسلیم آتنیها کرد. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 943 شود
لغت نامه دهخدا
شهری است به شاش (چاچ)، (نخبه الدهر دمشقی ص 221)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سادح
تصویر سادح
نیکو حال، فراخ سال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سادم
تصویر سادم
پشیمان، اندوهگین، غمگین
فرهنگ لغت هوشیار
سازج هندی گونه ای دارچین که عطر و طعم آن از دارچین معمولی کمتر است و در طب قدیم به عنوان مقوی تخمدانها بکار میرفته است عرفج بری سادج صادق صادیق صدق دارچین جاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده
تصویر ساده
بی نقش و نگار، قماش خالی از نقوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سادن
تصویر سادن
خادم بتخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادک
تصویر دادک
ترکی ک پیر بنده (پیر غلام)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سادس
تصویر سادس
ششم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سادر
تصویر سادر
سرگشته سراسیمه بی باک، خیره، شوخ چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامک
تصویر سامک
بلند بلند از هر چیز مرتفع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساهک
تصویر ساهک
دردچشم خارش چشم
فرهنگ لغت هوشیار
مسافر و راه رونده زخمی که روی پوست بدن انسان و بیشتر روی بینی و گونه ها پیدا میشود رهرو زبانزد سوفیانه تا راهرو نباشی کی راهبر شوی، راهی (مسافر) راه رونده رونده، سفر کننده مسافر، سائر الی الله که متوسط بین مبدا و منتهی است مادام که در سیر است. کسی که بطریق سلوک بمرتبت و مقامی رسد که از اصل و حقیقت خود آگاه شود و بداند که او همین صورت و نقش نیست و اصل و حقیقت او مرتبت جامه الوهیت است که در مراتب تنزل متلبس بدین لباس گشته و بمقام فنا فی الله و مرتبت ولایت وصول یابد. یا سالکان عرش. فرشتگان ملائکه، اهل سلوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده
تصویر ساده
ساییده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساده
تصویر ساده
ایستاده، مخفف ستاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساده
تصویر ساده
((دَ یا دِ))
جمع سائد (ساید)، مهتران، فرزندان رسول اکرم و ائمه اطهار، جمع سادات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساده
تصویر ساده
((دَ یا دِ))
بی نقش و نگار، پاک، خالص، ساده لوح، ابله، نادان، بسیط، بدون ترکیب، آسان، عادی، معمولی، پسری که هنوز ریش درنیاورده، بدون زینت و زیور، صاف و هموار، لغزان، لغزنده، بی چین و گره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سادن
تصویر سادن
((دِ))
حاجب، دربان، خادم معبد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سادس
تصویر سادس
((دِ))
ششم، ششمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سامک
تصویر سامک
((مِ))
مرتفع، سامکات (م) دو ستاره سماک رامح و سماک اعزل در صورت های فلکی عوّا و سنبله
فرهنگ فارسی معین
((لَ))
زخمی که در پوست بدن خاصه صورت پیدا می شود. گاه یک سال بهبودی آن طول می کشد ولی جای آن باقی می ماند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالک
تصویر سالک
رونده، مسافر، زاهد، عارف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سارک
تصویر سارک
((رَ))
سار سیاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساده
تصویر ساده
ابتدایی
فرهنگ واژه فارسی سره