جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با سارک

سارک

سارک
سار، پرنده ای کوچک و سیاه رنگ و حلال گوشت و بزرگ تر از گنجشک، شارَک، شارو، شار، ساروک، سارَج، ساری، ساسَر
سارک
فرهنگ فارسی عمید

سارک

سارک
اخشید سارک حاکم سمرقند مقارن حملۀ اعراب در دورۀ معاویه بود، رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 122 و اخشید در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا

سارک

سارک
مرغی است کوچک و خوش آواز. (فرهنگ اسدی). جانوری است سیاه رنگ که نقطه های سفید دارد و خوش آواز بود، و آن را سار نیز گویند. (جهانگیری). سارج و سارجه و سارک و ساری، همان سار یعنی مرغ خردتر از فاخته که آوازخوش دارد و بعضی او را هزاردستان گویند. (رشیدی). بمعنی سار باشد، و آن جانوری است سیاه برابر هدهد، و خالهای سفید دارد و بعضی هزاردستان او را میدانند. (برهان). طائری است سیاه خوش آواز که خالهای سفید ریزه دارد، و در جثه برابر هدهد است. (غیاث اللغات). بمعنی سار است و آن را هزاردستان گویند، و سارج و سارچه تبدیل آن است. (انجمن آرا) (آنندراج) :
الا تا درآیند طوطی و سارک
الاتا سرایند قمری و ساری.
زینبی.
کبک ناقوس زن و سارک شیپورزن است
فاخته نای زن و بط شده طنبورزنا.
منوچهری.
پراکنده با مشک دم سنگ خوار
خروشان بهم سارک و لاله سار.
اسدی (گرشاسب نامه).
خروشان بر سرکهسار سارک
که بادا جشن نوروزی مبارک.
زراتشت بهرام پژدو (از جهانگیری، انجمن آرا، آنندراج).
چو مرد فاضل بی سیم و زر گرسنه شود
چه بانگ لکلک پیشش چه نغمۀ سارک.
شمس فخری.
رجوع به سار، سارج، سارچه، سارنج، سارنگ، سارو، ساروک، ساری، شار، شارک و شارو شود
لغت نامه دهخدا