از مردم سابور، مربوط به سابور، برای مثال ناگه آمد بانگ کوس سابری از سیّرا / راست گویی بود نالان بر تن او زار زار (مسعودسعد - ۱۶۳)، نوعی جامۀ ابریشمی لطیف، زره محکم ریزبافت، نوعی خرمای لطیف
از مردم سابور، مربوط به سابور، برای مِثال ناگه آمد بانگ کوس سابری از سیّرا / راست گویی بود نالان بر تن او زار زار (مسعودسعد - ۱۶۳)، نوعی جامۀ ابریشمی لطیف، زره محکم ریزبافت، نوعی خرمای لطیف
چرمی است که از پوست کفل خر ساخته میشود و رویش ناهموار است. (فرهنگ نظام). ساغری را نیز (چسته) گویند و آن را از پوست کفل گورخر و اسب و استر و خر و الاغ سازند و از آن کفش و چیزهای دیگر دوزند. (برهان). چرم کفل اسب و یاخر که از آن کفش سازند. (استینگاس). کیمخت و چسته وپوست خر و یا پوست دباغی شده. (ناظم الاطباء). نام پوستی که به کیمخت شهرت دارد. (آنندراج) : فتاده زاهد خر را بپوست جامۀ من برای تیغ شود ساغری همیشه غلاف. شفیع اثر (از آنندراج). ، بعضی بمعنی مطلق کیمخت که تیماج است نوشته اند. (فرهنگ نظام). لغت ترکی است. جلد ساغری، نوعی از چرم. (دزی)، فاصله از دم تا مقعد اسب. (استینگاس). کفل اسب. (ناظم الاطباء) ، و آن (کیمخت) پوست کفل و ساغری اسب و خر است که بنوعی خاص دباغت کنند. (برهان در مادۀ کیمخت) : در آن جوی کسی اسبی می شست و دست در ساغری ودم او می کشید مولانا ساغری از خواجه پرسید ساغری و دم این اسب بچه ماند؟ خواجه گفت ساغری او به روی ساغری و دم او به ریش ساغری. رجوع به لطائف الطوائف ص 239 شود، قسمی کفش مخصوص علما و طلاب قدیم بی پشت پاشنه، با پاشنۀ بلند، کبودرنگ، و چرم و رویۀ آن گرههای خردتر از گرههای نارنج داشت و این نوع کفش در مقابل نعلین بود که زردرنگ و بدون پشت پاشنه و پاشنه بود و نوک کمی برگشته داشت. رجوع به صاغری شود، نوعی از قماش. (استینگاس) : کجا چو شمسی و سالوی وساغری کردند سرآیدارچه مه و مهر و آسمان آری. نظام قاری (دیوان البسه ص 107). چندی راه هندوستان پیموده مانند شمسی و سالوی و ساغری... (ایضاً ص 152). ز هندوستان سالوی و ساغری رسیدند شمسی و دو چنبری. (ایضاً ص 182)
چرمی است که از پوست کفل خر ساخته میشود و رویش ناهموار است. (فرهنگ نظام). ساغری را نیز (چسته) گویند و آن را از پوست کفل گورخر و اسب و استر و خر و الاغ سازند و از آن کفش و چیزهای دیگر دوزند. (برهان). چرم کفل اسب و یاخر که از آن کفش سازند. (استینگاس). کیمخت و چسته وپوست خر و یا پوست دباغی شده. (ناظم الاطباء). نام پوستی که به کیمخت شهرت دارد. (آنندراج) : فتاده زاهد خر را بپوست جامۀ من برای تیغ شود ساغری همیشه غلاف. شفیع اثر (از آنندراج). ، بعضی بمعنی مطلق کیمخت که تیماج است نوشته اند. (فرهنگ نظام). لغت ترکی است. جلد ساغری، نوعی از چرم. (دزی)، فاصله از دم تا مقعد اسب. (استینگاس). کفل اسب. (ناظم الاطباء) ، و آن (کیمخت) پوست کفل و ساغری اسب و خر است که بنوعی خاص دباغت کنند. (برهان در مادۀ کیمخت) : در آن جوی کسی اسبی می شست و دست در ساغری ودم او می کشید مولانا ساغری از خواجه پرسید ساغری و دم این اسب بچه ماند؟ خواجه گفت ساغری او به روی ساغری و دم او به ریش ساغری. رجوع به لطائف الطوائف ص 239 شود، قسمی کفش مخصوص علما و طلاب قدیم بی پشت پاشنه، با پاشنۀ بلند، کبودرنگ، و چرم و رویۀ آن گرههای خردتر از گرههای نارنج داشت و این نوع کفش در مقابل نعلین بود که زردرنگ و بدون پشت پاشنه و پاشنه بود و نوک کمی برگشته داشت. رجوع به صاغری شود، نوعی از قماش. (استینگاس) : کجا چو شمسی و سالوی وساغری کردند سرآیدارچه مه و مهر و آسمان آری. نظام قاری (دیوان البسه ص 107). چندی راه هندوستان پیموده مانند شمسی و سالوی و ساغری... (ایضاً ص 152). ز هندوستان سالوی و ساغری رسیدند شمسی و دو چنبری. (ایضاً ص 182)
در آتشکدۀ آذر در شعلۀ مجمرۀ اولی در شمار متقدمین شهزادگان و امراء آمده: اصلش از اتراک است. موصوف بحسن ادراک، و سیاحت بسیار کرده زیاده بر این چیزی از احوالش معلوم نشد. ازوست: ای آنکه دلت را خبری از من نیست تا می نگری خود اثری از من نیست رحمی بدلم کن منگر کاین دل کیست انگار که هست از دگری، از من نیست شاعری گنابادی است، او راست: آغاز عشق از خاطرم بی تابئی سر میزند مرغی که خواند بی محل در خون خود پر میزند. (از بهترین اشعار پژمان) شاعری قزوینی است، او راست: سرشک حسرتم، جا در شکنج آستین دارم پر پروانه ام چون شعله خصمی در کمین دارم. (از بهترین اشعار پژمان)
در آتشکدۀ آذر در شعلۀ مجمرۀ اولی در شمار متقدمین شهزادگان و امراء آمده: اصلش از اتراک است. موصوف بحسن ادراک، و سیاحت بسیار کرده زیاده بر این چیزی از احوالش معلوم نشد. ازوست: ای آنکه دلت را خبری از من نیست تا می نگری خود اثری از من نیست رحمی بدلم کن منگر کاین دل کیست انگار که هست از دگری، از من نیست شاعری گنابادی است، او راست: آغاز عشق از خاطرم بی تابئی سر میزند مرغی که خواند بی محل در خون خود پر میزند. (از بهترین اشعار پژمان) شاعری قزوینی است، او راست: سرشک حسرتم، جا در شکنج آستین دارم پر پروانه ام چون شعله خصمی در کمین دارم. (از بهترین اشعار پژمان)
عمل ساحر. ساحر بودن. سحر کردن: امام زمانه که هرگز نرانده ست بر شیعتش سامری ساحری را. ناصرخسرو. مطرب سحر پیشه بین در صور هر آلتی آتش و آب و باد و گل کرده بهم ز ساحری. خاقانی. ساحری از قاف تا بقاف تو داری مشرق و مغرب ترا دو نقطۀ قاف است. خاقانی. هاروت را که خلق جهان سحر از او برند در چه فکند غمزۀ خوبان به ساحری. سعدی. مرا بشاعری آموخت روزگار آنگه که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت. سعدی
عمل ساحر. ساحر بودن. سحر کردن: امام زمانه که هرگز نرانده ست برِ شیعتش سامری ساحری را. ناصرخسرو. مطرب سحر پیشه بین در صور هر آلتی آتش و آب و باد و گل کرده بهم ز ساحری. خاقانی. ساحری از قاف تا بقاف تو داری مشرق و مغرب ترا دو نقطۀ قاف است. خاقانی. هاروت را که خلق جهان سحر از او برند در چه فکند غمزۀ خوبان به ساحری. سعدی. مرا بشاعری آموخت روزگار آنگه که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت. سعدی
بیاء نسبت نوعی از جامه های تنک و گرانمایه. (آنندراج). نوعی از جامه های تنک. (منتهی الارب). جامه ای است ابریشمی و تنک و باریک و گرانمایه. (شمس اللغات). جامه ای نازک و نیکو منسوب به سابور موضعی است از فارس. و این نسبت بر غیر قیاس است. جامه ای است باریک و جید. (شرح قاموس). سابریه. (الانساب سمعانی). جامۀ تنک نیکو. ذوالرمه گوید: فجأت بنسج العنکبوت کانّه علی عصویها سابری مشبرق. (تاج العروس). بمنزله لایشتکی السل أهلها و عیش کمثل السابری رقیق. (تاج العروس) (اقرب الموارد). - امثال: عرض سابری، عرضه داشتن سابری. یعنی مختصر است و نیکو. این مثل را کسی گوید که چیزی باو عرضه دارند که مبالغه ای در آن نباشد. زیرا که سابری نیکوترین جامه هاست و هر کس بکمترین عرض آن، بدان میل و رغبت کند. (تاج العروس) (ترجمه قاموس) (ترجمه صحاح) (منتهی الارب). عرض سابری زیرا که آن ثوبی است که بادنی پهنای آن رغبت کرده میشود در آن. (شرح قاموس). ، هر جامۀ تنک ونیکو. (منتهی الارب) (قطر المحیط). و رجوع به صابوری در این لغت نامه شود، هر چیز نازک. (تاج العروس) ، زره باریک بافت استوار ساخت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ترجمه قاموس) (ترجمه صحاح) (شرح قاموس). و این زره منسوب بشاپور ذوالاکتاف است. (تاج العروس) ، نوعی از بهترین خرما. (منتهی الارب) (آنندراج) (قطر المحیط). نوعی خرمای لطیف. گویند: اجود تمر الکوفه النرسیسان والسابری. (ترجمه قاموس) (ترجمه صحاح) (اقرب الموارد) (شرح قاموس)
بیاء نسبت نوعی از جامه های تُنک و گرانمایه. (آنندراج). نوعی از جامه های تنک. (منتهی الارب). جامه ای است ابریشمی و تنک و باریک و گرانمایه. (شمس اللغات). جامه ای نازک و نیکو منسوب به سابور موضعی است از فارس. و این نسبت بر غیر قیاس است. جامه ای است باریک و جید. (شرح قاموس). سابریه. (الانساب سمعانی). جامۀ تنک نیکو. ذوالرمه گوید: فجأت بنسج العنکبوت کانّه علی عصویها سابری مشبرق. (تاج العروس). بمنزله لایشتکی السل أهلها و عیش کمثل السابری رقیق. (تاج العروس) (اقرب الموارد). - امثال: عرض سابری، عرضه داشتن سابری. یعنی مختصر است و نیکو. این مثل را کسی گوید که چیزی باو عرضه دارند که مبالغه ای در آن نباشد. زیرا که سابری نیکوترین جامه هاست و هر کس بکمترین عرض آن، بدان میل و رغبت کند. (تاج العروس) (ترجمه قاموس) (ترجمه صحاح) (منتهی الارب). عرض سابری زیرا که آن ثوبی است که بادنی پهنای آن رغبت کرده میشود در آن. (شرح قاموس). ، هر جامۀ تُنک ونیکو. (منتهی الارب) (قطر المحیط). و رجوع به صابوری در این لغت نامه شود، هر چیز نازک. (تاج العروس) ، زره باریک بافت استوار ساخت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ترجمه قاموس) (ترجمه صحاح) (شرح قاموس). و این زره منسوب بشاپور ذوالاکتاف است. (تاج العروس) ، نوعی از بهترین خرما. (منتهی الارب) (آنندراج) (قطر المحیط). نوعی خرمای لطیف. گویند: اجود تمر الکوفه النرسیسان والسابری. (ترجمه قاموس) (ترجمه صحاح) (اقرب الموارد) (شرح قاموس)
دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت واقع در 7هزارگزی جنوب خاوری و 2 هزارگزی راه فرعی عنبرآباد بسبزواران، جلگه ای و گرمسیر و مالاریائی است. آبش از رود خانه هلیل، محصولش غلات و برنج است. 298 تن سکنه دارد که به دامپروری میگذرانند راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت واقع در 7هزارگزی جنوب خاوری و 2 هزارگزی راه فرعی عنبرآباد بسبزواران، جلگه ای و گرمسیر و مالاریائی است. آبش از رود خانه هلیل، محصولش غلات و برنج است. 298 تن سکنه دارد که به دامپروری میگذرانند راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
از شاعران قدیم عثمانی و از مردم ادرنه است. در آن دیار به ’قزازعلی’ معروف بود. وی از روزگار ابوالفتح سلطان محمدخان (متوفی 886 هجری قمری) تا عهد سلطان سلیمان خان قانونی (جلوس در 926 هجری قمری) را دریافت. در بهار جوانی به عیش و نوش مایل بود و هجا میگفت و ساز و بربط مینواخت، و چون برگریز حیاتش فرا رسید توبه کرد و روی به عبادت نهاد. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
از شاعران قدیم عثمانی و از مردم ادرنه است. در آن دیار به ’قزازعلی’ معروف بود. وی از روزگار ابوالفتح سلطان محمدخان (متوفی 886 هجری قمری) تا عهد سلطان سلیمان خان قانونی (جلوس در 926 هجری قمری) را دریافت. در بهار جوانی به عیش و نوش مایل بود و هجا میگفت و ساز و بربط مینواخت، و چون برگریز حیاتش فرا رسید توبه کرد و روی به عبادت نهاد. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
تحفۀ پیشکش و آن مرکب است. (آنندراج). انعامی که در ازای خدمت میدهند. (ناظم الاطباء) : و ساوری و علوفه و ترغو ترتیب نکرده بودند. (تاریخ غازان ص 30). و درین چند سال... یام و ساوری و ترغو و علوفه و غیره بر هیچ ولایت حوالت نرفته بود. (تاریخ غازان ص 255). پرسیدند که با وجود مخالفت و محاربت سبب ارسال نزل و ساوری چیست. (حبیب السیر ج 1 ص 349) ، خدمت و بندگی، تحیت، باج و خراج. (ناظم الاطباء). رجوع به ساو شود
تحفۀ پیشکش و آن مرکب است. (آنندراج). انعامی که در ازای خدمت میدهند. (ناظم الاطباء) : و ساوری و علوفه و ترغو ترتیب نکرده بودند. (تاریخ غازان ص 30). و درین چند سال... یام و ساوری و ترغو و علوفه و غیره بر هیچ ولایت حوالت نرفته بود. (تاریخ غازان ص 255). پرسیدند که با وجود مخالفت و محاربت سبب ارسال نزل و ساوری چیست. (حبیب السیر ج 1 ص 349) ، خدمت و بندگی، تحیت، باج و خراج. (ناظم الاطباء). رجوع به ساو شود
ساغری، کیمخت، (آنندراج از بهار عجم) (ملحقات برهان)، چرمی است که از پوست کفل خر یا اسب ساخته شود، چسته، کفل اسب، قسمی کفش طلاب دینی و علماء از چرمی دانه دار چون پوست پلنگی و امثال آن، رجوع به ساغری شود
ساغری، کیمخت، (آنندراج از بهار عجم) (ملحقات برهان)، چرمی است که از پوست کفل خر یا اسب ساخته شود، چسته، کفل اسب، قسمی کفش طلاب دینی و علماء از چرمی دانه دار چون پوست پلنگی و امثال آن، رجوع به ساغری شود
ابراهیم بن ابی العباس. محدث است. (منتهی الارب). محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود. ابوسعید بن ابی الحسین بن ابی السعید سامری. او راست: التوراه چ لیدن 1851 میلادی (معجم المطبوعات) نام پادشاه کالیکوت ها است. (حبیب السیر چ تهران ج 4 ص 625)
ابراهیم بن ابی العباس. محدث است. (منتهی الارب). محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود. ابوسعید بن ابی الحسین بن ابی السعید سامری. او راست: التوراه چ لیدن 1851 میلادی (معجم المطبوعات) نام پادشاه کالیکوت ها است. (حبیب السیر چ تهران ج 4 ص 625)
نام او موسی بن ظفر، قریب و مهتر موسی علیه السلام بود و او گوساله ای زرین مرصع بجواهر ساخته، و خاک نعل براق جبرئیل علیه السلام که در روز غرق فرعون بدست آورده بودند در اندرون آن در دمیده هر چه بانگی که ملایم گاو است از او برآمده، پس گفت آنچه گفت و بدین احتیال نه و نیم سبط گوساله پرست شدند. در تفسیر زاهدی مرقوم است که سامری تا قیامت زنده خواهد بود. چون بنزدیک آدمی شود در اندامش آتش خیزد، لامساس گویان بگریزد. یعنی مرا مساس مکنید و این دعاء موسی علیه السلام بود. کما قال اصدق القائلین تعالی و تقدس: فاذهب قال لک فی الحیوه ان نقول لامساس. (شرفنامۀ منیری). نام مردی است که در غیبت موسی گوساله ای کرد اززر و آن بانگ کردی و بنی اسرائیل را آنگاه که موسی به طور بود بپرستش گوساله ای گمراه ساخت. (مؤلف). نام مردی زرگری منافق در بنی اسرائیل. (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 56). صاحب قصص الانبیاء آرد: گویند که جبرئیل (ع) او را پرورده بوده و آن آنچنان بود که در آن وقت که بنی اسرائیل از فرعونیان بگریختند این سامری طفل بود او را در سر راه گذاشته بودند. خدای، جبرئیل علیه السلام را فرمود تا آن بچه را برداشت و هشتادماه او را در پر خویش میداشت روزی مادر و پدرش نشسته بودند از فرزند یاد آوردند و بگریستند حق تعالی جبرئیل را فرمان داد تا آن کودک را بر در خانه ایشان نهاد. سامری میگریست از فراق جبرئیل. پدر و مادر، سامری را دیدند و او را شناختند و شاد شدند پس بنی اسرائیل سامری را بزرگ میداشتند که وی را جبرئیل پرورده بود در آن وقت سامری گفت مرا با شما حاجتی است بر وی جمع آمدند و گفتند بگو چه سخن داری گفت بدانید که موسی با هفتاد تن از میان شما بیرون رفته است و همه هلاک شدند اکنون میخواهم خدای موسی بشما بنمایم گفتند روا باشد. سامری زرگر بود قالبی درست کرد از گل بر مثال گوساله در زیر زمین پنهان کرد و هیزم بالای آن بنهاد بنی اسرائیل را گفت هر یک دیناری زر بدین آتش اندازید چنان کردند آن میگداخت و بقالب فرومیشد آورده اند که ششهزار درهم در آن قالب انداختند و ندانستند که در زیر آن قالبی است قالب پرگشت آتش فرونشاندند. آنگاه سامری آمد و گوساله را بیرون آورد و روش گردانید وبروی زمین نهاد تا خلق را بدان دعوت کند. روز غرق فرعون، سامری دانسته بود که جبرئیل کجا رود و از کجا میگذرد و خوانده بود که هر که از زیر سم اسب جبرئیل خاک بردارد و بر هر چیز که ریزد آن چیز بسخن درآید از آن خاک برداشته بود و بر دهان گوساله ریخت و بانگ بکرد خلق چون آن بدیدند، همه بیکباره سجده کردند و گوساله پرست شدند قوله تعالی فقبضت قبضه من اثر الرسول فنبذتها و کذلک سولت لی نفسی. (قرآن 96/20). چون گوساله را سجده کردند سامری گفت: هذا الهکم و اله موسی. (قرآن 88/20) ، گفت اینک خدای شما و خدای موسی. و همه بنی اسرائیل سجده کردند مگر دو سبط که سجده نکردند و بنی اسرائیل دوازده سبط بودند و هر سبطی پنجاه هزار مرد. خدای تعالی زمین را فرمان داد که آن دو سبط را که مؤمن بودند در خود کشیده بکناره کوه قاف بیرون آورد و همه به یک مقام خانه ساختند و در خانه ها سجده کردند و عبادت میکردند خدای تعالی آن وادی را که ایشان بودند چندان نعمت بیافرید که صفت نتوان کرد چندان که میخوردند تمام نمیشد چون بامداد میشدی همچنان برقرار خود بودی... بعد از آن موسی چون از کوه طور باز آمد آن قوم را دید همه گوساله پرست شده اند. موسی هارون را گفت که تو خلیفه بودی چون بگذاشتی که قوم گوساله پرست شدند هارون گفت فرمان نبردند چون من تنها بودم مرا ضعیف شمردند خواستند مرا بکشند موسی از غیرت و حمیت لوحها بینداخت و غل در گردن برادر کرد و می کشید موسی محاسن هارون را نگرفته بود ولیکن هارون از بهر آن گفت که محاسن مرا مگیر که موسی را شرم آید و دست از وی بدارد موسی گفت که این گوساله درست کرد؟ گفتند سامری، او را طلب کرد گفت تو را که فرمود که فتنه در میان قوم اندازی ایشان را از راه بیرون بری. قال بصرت بما لم یبصروا به فقبضت قبضه من اثر الرسول (قرآن 96/20) ، من آن دیدم که شما ندیدید قبضه خاکی اززیر سم اسب جبرئیل برگرفته بودم در دهان گوساله دمیدم بسخن آمد. موسی سر بسوی آسمان کرد و گفت الهی اگرگوساله را سامری کرد که او را بسخن آورد، ندا آمد که یا موسی گوساله را سامری کرد من او را بسخن آوردم موسی بانگ برآورد و گفت: ان هی الافتنتک تضل بها من تشاء. (قرآن 155/7). ندا آمد: یا موسی قوم را بهارون سپاری ندانی که همچنین باشد و آن قوم را نتوانست نگاه دارد چرا قوم را بمن نسپردی تا بسلامت بتو باز دهم... از سر ایشان باز شد و بنی اسرائیل روی بعبادت کردند و بحکم توریه کار کردند و بعضی هنوز در گوساله مینگریستند موسی سوگند یاد کرد که آن گوساله را پاره پاره کند و به دریا اندازد. (از قصص الانبیاء ص 112، 113، 114، 115). صاحب حبیب السیر آرد: سامری بروایت طبری شخصی بود موسوم بموسی بن ظفر از اهل عراق او بعبادت اصنام قیام و اقدام می نمود. و او در زمان نبوت موسی علیه السلام بمصر آمده سعادت ایمان دریافت و در آن وقت که بنی اسرائیل از موسی التماس کردند که: اجعل لنا الهاً کما لهم الهه (قرآن 138/7). سامری کمال بلاهت اسرائیلیان را دانسته بخاطرش گذشت که آن مردم را بسهولت در وادی ضلالت میتوان انداخت و چون موسی از آنچه با قوم وعده فرموده بود چند روزی زیاده در کوه طور توقف نمود بنی اسرائیل مضطرب شده هارون را گفتند خلف دروعده موسی بوقوع انجامید و نمیدانیم که کلانتران مارا کجا برد و از آن می اندیشیم که ایشان را کشته باشند سامری که این سخن را شنید مجال سلطنت یافته و گفت ای قوم من میدانم که موسی چرا دیر می آید. بنی اسرائیل گفتند آنچه میدانی بگو سامری گفت بسبب ملابس و اسلحه و حلی فرعون و قبطیان که شما بخلاف رأی موسی متصرف گشتید خاطر آن جناب رنجش تمام پیدا کرده و از میان شما کنار گرفته تا اگر بشآمت نافرمانی قوم بلایی نازل گردد اینجا نباشد اکنون مصلحت آن است که از سر آن اموال درگذارید بی شبهه چون بر این موجب عمل نمائید کلیم اﷲ مراجعت نماید، یهود این سخن را بسمع قبول جای دادند و آنچه از غنایم قبطیان گرفته بودند در چاهی انداختند و سر آن چاه را استوار ساختند بعد از دو سه روز کرت دیگر سامری با بنی اسرئیل گفت که موسی بمیان شما نخواهد آمد تا وقتی که آن اموال را نگذارید و نسوزید. یهود ثانیاً رأی سامری را مستصوب شمرده سر آن چاه را باز کردند و آنچه از غنایم سوختنی بود در آتش انداختند و اجناس گداختنی را تسلیم سامری نمودند تا بصناعت صباغت که میدانست بگدازد و آن ضال مضل طلا ونقره را بر هم گداخته گوساله ساخت و کف خاکی که از زیر سم اسب روح الامین برداشته بود در جوف آن گوساله ریخت و فی الحال از گوسالۀ زرین صدایی ظاهر شد و بقولی اجزاء آن هیکل متحول به گوشت و پوست پی و استخوان گشت و چون این صورت غریب روی نمود سامری اسرائیلیان را گفت این گوساله خدای شما و موسی است او را عبادت کرده التماس نمائید که موسی را بمیان شما بازگرداند یهود فریب یافته کمر گوساله پرستی بر میان بستند. (از حبیب السیر چ تهران خیام ص 92 و 93) : چوب موسی گرفتار بنمود سحر ساحری سامری کرد آخر اندر امت وی سامری. رودکی (احوال و اشعار رودکی سعید نفیسی ص 633). به هارون ما داد موسی مر آن را نبرده ست دستی بدان سامری را. ناصرخسرو. امام زمانه که هرگز نرانده ست بر شیعتش سامری ساحری را. ناصرخسرو. دست موسی گشت گویی عارض رخشان او زلف او ثعبان موسی چشم او چون سامری. معزی. اسحار در مساحره و باسامری در مسامره. (ترجمه محاسن اصفهان آوی ص 101). چنان در سحرکاری دست دارد که سحر سامری بازی شمارد. نظامی. پیش تخت خسرو موسی کف هارون زبان این منم چون سامری سحر از میان انگیخته. خاقانی. گاو را چون خدا ببانگ آرد عمل دست سامری منگر. خاقانی. قامتی داری که سحری میکند کاندر آن عاجز بماند سامری. سعدی (طیبات). گر عدویت میزند لافی بهم نامیست بس تو چو موسی کلیم و او چو موسی سامری. سلمان (از شرفنامه). بانگ گاوی چه صدا باز دهدعشوه مخر سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد. حافظ. کرشمه ای کن و بازار ساحری بشکن بغمزه رونق ناموس سامری بشکن. حافظ. بی خاک پای مرکب جبریل بین که کرد از زر نظم خامۀ من سحر سامری. کاشانی (از لباب ص 160). رجوع به تاریخ گزیده ص 46 ببعد شود سرهنگی بود از سرهنگان دیلمان و او از بزرگان مصر بود و دعوت مصر پذیرفته او را امیرجلیل سید معتمد از شام نوشتندی و بسامیری پیش المنتصر بالله فرستاد و از او مدد خواست و او را قائم مقام خلیفه و سلطان طغرل بیک تحویل داد. رجوع به تاریخ گزیده ص 354، 355 شود
نام او موسی بن ظفر، قریب و مهتر موسی علیه السلام بود و او گوساله ای زرین مرصع بجواهر ساخته، و خاک نعل براق جبرئیل علیه السلام که در روز غرق فرعون بدست آورده بودند در اندرون آن در دمیده هر چه بانگی که ملایم گاو است از او برآمده، پس گفت آنچه گفت و بدین احتیال نه و نیم سبط گوساله پرست شدند. در تفسیر زاهدی مرقوم است که سامری تا قیامت زنده خواهد بود. چون بنزدیک آدمی شود در اندامش آتش خیزد، لامساس گویان بگریزد. یعنی مرا مساس مکنید و این دعاء موسی علیه السلام بود. کما قال اصدق القائلین تعالی و تقدس: فاذهب قال لک فی الحیوه ان نقول لامساس. (شرفنامۀ منیری). نام مردی است که در غیبت موسی گوساله ای کرد اززر و آن بانگ کردی و بنی اسرائیل را آنگاه که موسی به طور بود بپرستش گوساله ای گمراه ساخت. (مؤلف). نام مردی زرگری منافق در بنی اسرائیل. (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 56). صاحب قصص الانبیاء آرد: گویند که جبرئیل (ع) او را پرورده بوده و آن آنچنان بود که در آن وقت که بنی اسرائیل از فرعونیان بگریختند این سامری طفل بود او را در سر راه گذاشته بودند. خدای، جبرئیل علیه السلام را فرمود تا آن بچه را برداشت و هشتادماه او را در پر خویش میداشت روزی مادر و پدرش نشسته بودند از فرزند یاد آوردند و بگریستند حق تعالی جبرئیل را فرمان داد تا آن کودک را بر در خانه ایشان نهاد. سامری میگریست از فراق جبرئیل. پدر و مادر، سامری را دیدند و او را شناختند و شاد شدند پس بنی اسرائیل سامری را بزرگ میداشتند که وی را جبرئیل پرورده بود در آن وقت سامری گفت مرا با شما حاجتی است بر وی جمع آمدند و گفتند بگو چه سخن داری گفت بدانید که موسی با هفتاد تن از میان شما بیرون رفته است و همه هلاک شدند اکنون میخواهم خدای موسی بشما بنمایم گفتند روا باشد. سامری زرگر بود قالبی درست کرد از گل بر مثال گوساله در زیر زمین پنهان کرد و هیزم بالای آن بنهاد بنی اسرائیل را گفت هر یک دیناری زر بدین آتش اندازید چنان کردند آن میگداخت و بقالب فرومیشد آورده اند که ششهزار درهم در آن قالب انداختند و ندانستند که در زیر آن قالبی است قالب پرگشت آتش فرونشاندند. آنگاه سامری آمد و گوساله را بیرون آورد و روش گردانید وبروی زمین نهاد تا خلق را بدان دعوت کند. روز غرق فرعون، سامری دانسته بود که جبرئیل کجا رود و از کجا میگذرد و خوانده بود که هر که از زیر سم اسب جبرئیل خاک بردارد و بر هر چیز که ریزد آن چیز بسخن درآید از آن خاک برداشته بود و بر دهان گوساله ریخت و بانگ بکرد خلق چون آن بدیدند، همه بیکباره سجده کردند و گوساله پرست شدند قوله تعالی فقبضت قبضه من اثر الرسول فنبذتها و کذلک سولت لی نفسی. (قرآن 96/20). چون گوساله را سجده کردند سامری گفت: هذا الهکم و اله موسی. (قرآن 88/20) ، گفت اینک خدای شما و خدای موسی. و همه بنی اسرائیل سجده کردند مگر دو سبط که سجده نکردند و بنی اسرائیل دوازده سبط بودند و هر سبطی پنجاه هزار مرد. خدای تعالی زمین را فرمان داد که آن دو سبط را که مؤمن بودند در خود کشیده بکناره کوه قاف بیرون آورد و همه به یک مقام خانه ساختند و در خانه ها سجده کردند و عبادت میکردند خدای تعالی آن وادی را که ایشان بودند چندان نعمت بیافرید که صفت نتوان کرد چندان که میخوردند تمام نمیشد چون بامداد میشدی همچنان برقرار خود بودی... بعد از آن موسی چون از کوه طور باز آمد آن قوم را دید همه گوساله پرست شده اند. موسی هارون را گفت که تو خلیفه بودی چون بگذاشتی که قوم گوساله پرست شدند هارون گفت فرمان نبردند چون من تنها بودم مرا ضعیف شمردند خواستند مرا بکشند موسی از غیرت و حمیت لوحها بینداخت و غل در گردن برادر کرد و می کشید موسی محاسن هارون را نگرفته بود ولیکن هارون از بهر آن گفت که محاسن مرا مگیر که موسی را شرم آید و دست از وی بدارد موسی گفت که این گوساله درست کرد؟ گفتند سامری، او را طلب کرد گفت تو را که فرمود که فتنه در میان قوم اندازی ایشان را از راه بیرون بری. قال بصرت بما لم یبصروا به فقبضت قبضه من اثر الرسول (قرآن 96/20) ، من آن دیدم که شما ندیدید قبضه خاکی اززیر سم اسب جبرئیل برگرفته بودم در دهان گوساله دمیدم بسخن آمد. موسی سر بسوی آسمان کرد و گفت الهی اگرگوساله را سامری کرد که او را بسخن آورد، ندا آمد که یا موسی گوساله را سامری کرد من او را بسخن آوردم موسی بانگ برآورد و گفت: ان هی الافتنتک تضل بها من تشاء. (قرآن 155/7). ندا آمد: یا موسی قوم را بهارون سپاری ندانی که همچنین باشد و آن قوم را نتوانست نگاه دارد چرا قوم را بمن نسپردی تا بسلامت بتو باز دهم... از سر ایشان باز شد و بنی اسرائیل روی بعبادت کردند و بحکم توریه کار کردند و بعضی هنوز در گوساله مینگریستند موسی سوگند یاد کرد که آن گوساله را پاره پاره کند و به دریا اندازد. (از قصص الانبیاء ص 112، 113، 114، 115). صاحب حبیب السیر آرد: سامری بروایت طبری شخصی بود موسوم بموسی بن ظفر از اهل عراق او بعبادت اصنام قیام و اقدام می نمود. و او در زمان نبوت موسی علیه السلام بمصر آمده سعادت ایمان دریافت و در آن وقت که بنی اسرائیل از موسی التماس کردند که: اجعل لنا الهاً کما لهم الهه (قرآن 138/7). سامری کمال بلاهت اسرائیلیان را دانسته بخاطرش گذشت که آن مردم را بسهولت در وادی ضلالت میتوان انداخت و چون موسی از آنچه با قوم وعده فرموده بود چند روزی زیاده در کوه طور توقف نمود بنی اسرائیل مضطرب شده هارون را گفتند خلف دروعده موسی بوقوع انجامید و نمیدانیم که کلانتران مارا کجا برد و از آن می اندیشیم که ایشان را کشته باشند سامری که این سخن را شنید مجال سلطنت یافته و گفت ای قوم من میدانم که موسی چرا دیر می آید. بنی اسرائیل گفتند آنچه میدانی بگو سامری گفت بسبب ملابس و اسلحه و حلی فرعون و قبطیان که شما بخلاف رأی موسی متصرف گشتید خاطر آن جناب رنجش تمام پیدا کرده و از میان شما کنار گرفته تا اگر بشآمت نافرمانی قوم بلایی نازل گردد اینجا نباشد اکنون مصلحت آن است که از سر آن اموال درگذارید بی شبهه چون بر این موجب عمل نمائید کلیم اﷲ مراجعت نماید، یهود این سخن را بسمع قبول جای دادند و آنچه از غنایم قبطیان گرفته بودند در چاهی انداختند و سر آن چاه را استوار ساختند بعد از دو سه روز کرت دیگر سامری با بنی اسرئیل گفت که موسی بمیان شما نخواهد آمد تا وقتی که آن اموال را نگذارید و نسوزید. یهود ثانیاً رأی سامری را مستصوب شمرده سر آن چاه را باز کردند و آنچه از غنایم سوختنی بود در آتش انداختند و اجناس گداختنی را تسلیم سامری نمودند تا بصناعت صباغت که میدانست بگدازد و آن ضال مضل طلا ونقره را بر هم گداخته گوساله ساخت و کف خاکی که از زیر سم اسب روح الامین برداشته بود در جوف آن گوساله ریخت و فی الحال از گوسالۀ زرین صدایی ظاهر شد و بقولی اجزاء آن هیکل متحول به گوشت و پوست پی و استخوان گشت و چون این صورت غریب روی نمود سامری اسرائیلیان را گفت این گوساله خدای شما و موسی است او را عبادت کرده التماس نمائید که موسی را بمیان شما بازگرداند یهود فریب یافته کمر گوساله پرستی بر میان بستند. (از حبیب السیر چ تهران خیام ص 92 و 93) : چوب موسی گرفتار بنمود سحر ساحری سامری کرد آخر اندر امت وی سامری. رودکی (احوال و اشعار رودکی سعید نفیسی ص 633). به هارون ما داد موسی مر آن را نبرده ست دستی بدان سامری را. ناصرخسرو. امام زمانه که هرگز نرانده ست بر شیعتش سامری ساحری را. ناصرخسرو. دست موسی گشت گویی عارض رخشان او زلف او ثعبان موسی چشم او چون سامری. معزی. اسحار در مساحره و باسامری در مسامره. (ترجمه محاسن اصفهان آوی ص 101). چنان در سحرکاری دست دارد که سحر سامری بازی شمارد. نظامی. پیش تخت خسرو موسی کف هارون زبان این منم چون سامری سحر از میان انگیخته. خاقانی. گاو را چون خدا ببانگ آرد عمل دست سامری منگر. خاقانی. قامتی داری که سحری میکند کاندر آن عاجز بماند سامری. سعدی (طیبات). گر عدویت میزند لافی بهم نامیست بس تو چو موسی کلیم و او چو موسی سامری. سلمان (از شرفنامه). بانگ گاوی چه صدا باز دهدعشوه مخر سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد. حافظ. کرشمه ای کن و بازار ساحری بشکن بغمزه رونق ناموس سامری بشکن. حافظ. بی خاک پای مرکب جبریل بین که کرد از زر نظم خامۀ من سحر سامری. کاشانی (از لباب ص 160). رجوع به تاریخ گزیده ص 46 ببعد شود سرهنگی بود از سرهنگان دیلمان و او از بزرگان مصر بود و دعوت مصر پذیرفته او را امیرجلیل سید معتمد از شام نوشتندی و بسامیری پیش المنتصر بالله فرستاد و از او مدد خواست و او را قائم مقام خلیفه و سلطان طغرل بیک تحویل داد. رجوع به تاریخ گزیده ص 354، 355 شود
شاعری است باستانی که از زمان و سرگذشت او آگاهی دقیقی دردست نیست. اسدی در لغت فرس بیتی از او در شاهد واژۀ ’گراز’ بمعنی کوزه و قنینه آورده است: با نعمت تمام به درگاهت آمدم امروز با گرازی و چوبی همی روم. رجوع به لغتنامۀ اسدی شود
شاعری است باستانی که از زمان و سرگذشت او آگاهی دقیقی دردست نیست. اسدی در لغت فرس بیتی از او در شاهد واژۀ ’گراز’ بمعنی کوزه و قنینه آورده است: با نعمت تمام به درگاهت آمدم امروز با گرازی و چوبی همی روم. رجوع به لغتنامۀ اسدی شود
از امرای محلی هند در اواخر قرن پنجم بود که در جنگ با قوام الملک نظام الدین هبهاﷲ ابونصر فارسی پیشکار و کدخدا و سپهسالار غزنویان در هند شکست خورد و به هنگام فرار در رود خانه زاوه غرق گردید، مسعودسعد تفصیل این حادثه را در یک قصیدۀ 91 بیتی بمدح ابونصر فارسی بیان کرده است، مرحوم رشید یاسمی در مقدمۀ دیوان مسعودسعد آرد: از ناحیۀ دهگان شبی خبر بلاهور رسید که سابری نام با ده هزار سوار و پیاده بعزم جنگ پیش می آید، ابو نصر فارسی شخصاً بمقابلۀ او رفت و بیک منزل از آب زاوه گذشت و در ناحیۀ سیرا بدشمن رسید و چنان قرار داد که آب زاوه در برابر خصم و سپاه او در پس آنها باشد، سابری ناچار خود را به آب افکند ولی در آن غرقاب بهلاکت رسید، (مقدمۀ دیوان مسعودسعد ص لج لد) : ... ناگه آمد بانگ کوس سابری از سیرا راست گوئی بود نالان بر تن او زار زار ... ... سابری کان نصرت بو نصر دید از آسمان سطوتی دیگر نهیب و لشکری دیگر شعار ... ... تیر مه میدان رزم و موسم پیکارتو آمد و آورد فتح سابری پیشت نثار ... مسعودسعد (دیوان ص 172 - 174)
از امرای محلی هند در اواخر قرن پنجم بود که در جنگ با قوام الملک نظام الدین هبهاﷲ ابونصر فارسی پیشکار و کدخدا و سپهسالار غزنویان در هند شکست خورد و به هنگام فرار در رود خانه زاوه غرق گردید، مسعودسعد تفصیل این حادثه را در یک قصیدۀ 91 بیتی بمدح ابونصر فارسی بیان کرده است، مرحوم رشید یاسمی در مقدمۀ دیوان مسعودسعد آرد: از ناحیۀ دهگان شبی خبر بلاهور رسید که سابری نام با ده هزار سوار و پیاده بعزم جنگ پیش می آید، ابو نصر فارسی شخصاً بمقابلۀ او رفت و بیک منزل از آب زاوه گذشت و در ناحیۀ سیرا بدشمن رسید و چنان قرار داد که آب زاوه در برابر خصم و سپاه او در پس آنها باشد، سابری ناچار خود را به آب افکند ولی در آن غرقاب بهلاکت رسید، (مقدمۀ دیوان مسعودسعد ص لج لد) : ... ناگه آمد بانگ کوس سابری از سیرا راست گوئی بود نالان بر تن او زار زار ... ... سابری کان نصرت بو نصر دید از آسمان سطوتی دیگر نهیب و لشکری دیگر شعار ... ... تیر مه میدان رزم و موسم پیکارتو آمد و آورد فتح سابری پیشت نثار ... مسعودسعد (دیوان ص 172 - 174)
پوست اسب یا خر که دباغی شده باشد کیمخت، تیماج. یا ساغری سوخته. قسمی چرم گرانبها که کتابهای نفیس را در قدیم بدان جلد میکردند، فاصله از دم تا مقعد اسب کفل اسب، قسمی کفش مخصوص علمای روحانی و طلاب بی پشت پاشنه و با پاشنه بلند چرمی و کبود رنگ، نوعی قماش
پوست اسب یا خر که دباغی شده باشد کیمخت، تیماج. یا ساغری سوخته. قسمی چرم گرانبها که کتابهای نفیس را در قدیم بدان جلد میکردند، فاصله از دم تا مقعد اسب کفل اسب، قسمی کفش مخصوص علمای روحانی و طلاب بی پشت پاشنه و با پاشنه بلند چرمی و کبود رنگ، نوعی قماش