تأنیث ساجد. رجوع به ساجد شود، سست و سست نظر. (منتهی الارب) (آنندراج). عین ساجده. چشم که سست نظر باشد. (شرح قاموس). و این معنی مجازی است. (تاج العروس) ، مایل و کژ. (آنندراج) (منتهی الارب). نخله ساجده، خرمابن که باران او را کژ و مایل کرده باشد. (منتهی الارب). درخت خرمائی است که کج و مایل گردانیده باشد آنرا ثمرهای وی. (شرح قاموس). و این معنی مجازی است. (تاج العروس)
تأنیث ساجد. رجوع به ساجد شود، سست و سست نظر. (منتهی الارب) (آنندراج). عین ساجده. چشم که سست نظر باشد. (شرح قاموس). و این معنی مجازی است. (تاج العروس) ، مایل و کژ. (آنندراج) (منتهی الارب). نخله ساجده، خرمابن که باران او را کژ و مایل کرده باشد. (منتهی الارب). درخت خرمائی است که کج و مایل گردانیده باشد آنرا ثمرهای وی. (شرح قاموس). و این معنی مجازی است. (تاج العروس)
علم است مر شیر بیشه را. (معجم البلدان) (منتهی الارب) (آنندراج). شیر بیشه. (ناظم الاطباء) (استینگاس). شیر غرنده. (شرح قاموس) ، چوبی است که نگه میدارد چرخ را. (شرح قاموس). چوبی که بکره را میگیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (قطر المحیط). بازوی چرخ چاه. (استینگاس) ، مفرد سواعد و آن مجاری آب است بسوی نهر یا بسوی دریا. (شرح قاموس) (قطر المحیط). رافد. رافده. زیر آب. محل جریان مغز در استخوان. (شرح قاموس) (قطر المحیط) ، محل جریان شیر در پستان. (قطر المحیط). - ذوساعده، آبی است میان مکه و مدینه در جبال ابلی. (یاقوت). رجوع به ذوساعده شود. - ساعده الساق، استخوان ساق. (ذیل اقرب الموارد)
علم است مر شیر بیشه را. (معجم البلدان) (منتهی الارب) (آنندراج). شیر بیشه. (ناظم الاطباء) (استینگاس). شیر غرنده. (شرح قاموس) ، چوبی است که نگه میدارد چرخ را. (شرح قاموس). چوبی که بکره را میگیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (قطر المحیط). بازوی چرخ چاه. (استینگاس) ، مفرد سواعد و آن مجاری آب است بسوی نهر یا بسوی دریا. (شرح قاموس) (قطر المحیط). رافد. رافده. زیر آب. محل جریان مغز در استخوان. (شرح قاموس) (قطر المحیط) ، محل جریان شیر در پستان. (قطر المحیط). - ذوساعده، آبی است میان مکه و مدینه در جبال ابلی. (یاقوت). رجوع به ذوساعده شود. - ساعده الساق، استخوان ساق. (ذیل اقرب الموارد)
ابن کعب بن خزرج از قحطان و جد جاهلی است و سعد بن عباده از ذریت اوست و سقیفۀ بنی ساعده به خاندان او منسوب است. (اعلام زرکلی). - بنوساعده، گروهی است از خزرج، و سقیفۀ بنی ساعده بمنزلۀ سرای است مر ایشان را در مدینه. (منتهی الارب). رجوع به سقیفه شود ابن جؤیه هذلی. از شاعران عرب از مخضرمین است که جاهلیت و اسلام را دریافت و اسلام آورد و او را دیوانی است. (کشف الظنون). رجوع به الموشح چ مصرص 87 و 88 شود ابن عجلان. از شاعران عرب است و دیوانی دارد. (کشف الظنون)
ابن کعب بن خزرج از قحطان و جد جاهلی است و سعد بن عباده از ذریت اوست و سقیفۀ بنی ساعده به خاندان او منسوب است. (اعلام زرکلی). - بنوساعده، گروهی است از خزرج، و سقیفۀ بنی ساعده بمنزلۀ سرای است مر ایشان را در مدینه. (منتهی الارب). رجوع به سقیفه شود ابن جؤیه هذلی. از شاعران عرب از مخضرمین است که جاهلیت و اسلام را دریافت و اسلام آورد و او را دیوانی است. (کشف الظنون). رجوع به الموشح چ مصرص 87 و 88 شود ابن عجلان. از شاعران عرب است و دیوانی دارد. (کشف الظنون)
مخفف سجّاده است: نه جامه کبود و نه موی دراز نه اندر سجاده نه اندر وطاست. ناصرخسرو. زاهد آسا سجادۀ زربفت بر سر کوه و گردر اندازد. خاقانی. آنجا بود سجادۀ خاصش بدست راست وینجا بدست چپ بودش تکیه گاه عام. خاقانی. نعره زنان برون شدم دلق و سجاده سوختم دشمن جان خویش را در بن خانه یافتم. عطار. چو بادبیزن و مسواک داشت حکم علم بشد سجادۀ زردک بمرشدی اشهر. نظام قاری (دیوان ص 16). ، نشان سجده در پیشانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، نزد اهل سلوک عبارت است از کسی که در مراحل شریعت و طریقت و حقیقت استوار باشد. وکسی که بمراحل سه گانه بدین مقام نرسیده باشد او را سجاده نتوان نامید. و این لفظ معرب سه جاده است که منظور از سه راه شریعت و حقیقت و طریقت باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون)
مخفف سجّاده است: نه جامه کبود و نه موی دراز نه اندر سجاده نه اندر وطاست. ناصرخسرو. زاهد آسا سجادۀ زربفت بر سر کوه و گردر اندازد. خاقانی. آنجا بود سجادۀ خاصش بدست راست وینجا بدست چپ بودش تکیه گاه عام. خاقانی. نعره زنان برون شدم دلق و سجاده سوختم دشمن جان خویش را در بن خانه یافتم. عطار. چو بادبیزن و مسواک داشت حکم علم بشد سجادۀ زردک بمرشدی اشهر. نظام قاری (دیوان ص 16). ، نشان سجده در پیشانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، نزد اهل سلوک عبارت است از کسی که در مراحل شریعت و طریقت و حقیقت استوار باشد. وکسی که بمراحل سه گانه بدین مقام نرسیده باشد او را سجاده نتوان نامید. و این لفظ معرب سه جاده است که منظور از سه راه شریعت و حقیقت و طریقت باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون)
مصلی. (غیاث). جای نماز. (کشاف اصطلاحات الفنون) (منتهی الارب) (آنندراج). جای سجده: کعبه که سجادۀتکبیر توست تشنۀ جلاب تباشیر توست. نظامی. طریقت به جز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست. سعدی. بطاعت بنه چهره بر آستان که این است سجادۀ راستان. سعدی. بگسترد سجاده بر روی آب خیالیست پنداشتم یا به خواب. سعدی. همی گسترانید فرش تر آب چو سجادۀ نیکمردان بر آب. سعدی. دلق و سجادۀ حافظ ببرد باده فروش گر شرابش ز کف ساقی مهوش باشد. حافظ. بمحراب و سجاده رو نه زمانی رها کن بتان محلّل حواجب. نظام قاری (دیوان ص 28). در نماز آر به سجادۀ شطرنجی رخ تا بری دست بطاعت زصغار و ز کبار. نظام قاری (دیوان ص 14). - سجاده بر (در) روی آب افکندن،: تا هوس سجاده بر روی آب افکندن پیش خاطر آورم. (کلیله و دمنه). چون سر سجاده بر آب افکند رنگ عسل بر می ناب افکند. نظامی. صائب از بار گرانجانی سبک کن خویش را تا توانی همچو کف سجاده می افکن در آب. صائب. - سجاده برون فکندن، برون رفتن. خارج گشتن. انتقال یافتن. منتقل شدن: سجاده برون فکند ازین دیر زیرا که ندید در سرش خیر. نظامی. چون مانده شداز عذاب اندوه سجاده برون فکند از انبوه. نظامی. - سجادۀ تقوی: بکوی میفروشانش بجامی بر نمیگیرند زهی سجادۀ تقوی که یک ساغر نمی ارزد. حافظ. - سجادۀ محرابی، جانمازی که بصورت محراب بافند. (آنندراج). - سجادۀ نان، سفرۀ نان. (برهان) (آنندراج)
مصلی. (غیاث). جای نماز. (کشاف اصطلاحات الفنون) (منتهی الارب) (آنندراج). جای سجده: کعبه که سجادۀتکبیر توست تشنۀ جلاب تباشیر توست. نظامی. طریقت به جز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست. سعدی. بطاعت بنه چهره بر آستان که این است سجادۀ راستان. سعدی. بگسترد سجاده بر روی آب خیالیست پنداشتم یا به خواب. سعدی. همی گسترانید فرش تر آب چو سجادۀ نیکمردان بر آب. سعدی. دلق و سجادۀ حافظ ببرد باده فروش گر شرابش ز کف ساقی مهوش باشد. حافظ. بمحراب و سجاده رو نه زمانی رها کن بتان محلّل حواجب. نظام قاری (دیوان ص 28). در نماز آر به سجادۀ شطرنجی رخ تا بری دست بطاعت زصغار و ز کبار. نظام قاری (دیوان ص 14). - سجاده بر (در) روی آب افکندن،: تا هوس سجاده بر روی آب افکندن پیش خاطر آورم. (کلیله و دمنه). چون سر سجاده بر آب افکند رنگ عسل بر می ناب افکند. نظامی. صائب از بار گرانجانی سبک کن خویش را تا توانی همچو کف سجاده می افکن در آب. صائب. - سجاده برون فکندن، برون رفتن. خارج گشتن. انتقال یافتن. منتقل شدن: سجاده برون فکند ازین دیر زیرا که ندید در سرش خیر. نظامی. چون مانده شداز عذاب اندوه سجاده برون فکند از انبوه. نظامی. - سجادۀ تقوی: بکوی میفروشانش بجامی بر نمیگیرند زهی سجادۀ تقوی که یک ساغر نمی ارزد. حافظ. - سجادۀ محرابی، جانمازی که بصورت محراب بافند. (آنندراج). - سجادۀ نان، سفرۀ نان. (برهان) (آنندراج)
دهی است جزء دهستان افشاریۀ بخش آوج شهرستان قزوین. دارای 149 تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت، قالی و جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان افشاریۀ بخش آوج شهرستان قزوین. دارای 149 تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت، قالی و جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است از دهستان ناتل رستاق، بخش نور شهرستان آمل واقع در 21 هزارگزی جنوب خاوری سولده. هوای آن معتدل و دارای 230تن سکنه است. آب آنجا از ناپلارود تأمین میشود. محصول آنجا برنج، مختصر غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. این ده از دو محل بالا و پائین که یک کیلومتر از هم فاصله دارند تشکیل شده و در آمار دو آبادی نوشته شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان ناتل رستاق، بخش نور شهرستان آمل واقع در 21 هزارگزی جنوب خاوری سولده. هوای آن معتدل و دارای 230تن سکنه است. آب آنجا از ناپلارود تأمین میشود. محصول آنجا برنج، مختصر غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. این ده از دو محل بالا و پائین که یک کیلومتر از هم فاصله دارند تشکیل شده و در آمار دو آبادی نوشته شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دولت ساجیه، از سال 276 تا 318 هجری قمری در آذربایجان حکومت میکردند. مؤسس این سلسله ابوالساج دیودادبن دیودست والی حلب بود. پسرش محمد به آذربایجان رفت و عبداﷲ بن حسین همدانی از سرکشان آذربایجان را کشت و بدانجا دست یافت و مدتی سی و پنج و شش سال فرمانروائی ارمنستان و اران و آذربایجان بدست او و پسرش دیوداد و برادرش یوسف بود و همه گونه نیرومندی داشتند سپس رشتۀ فرمانروائی بدست دیسم کرد افتاد. رجوع به شهریاران گمنام چ 2 ص 160 شود. سلسلۀ ساجیه در آذربایجان (مراغه، اردبیل، بردعه) 1- ابوالساج دیوداد (اول) بن دیودست (متوفی به سال 266 در جندیسابور) 2- ابوالمسافر (ابوعبیداﷲ) محمدالافشین بن دیو داد (متوفی در ربیع الاول 288) سال 276 3- دیوداد (دوم) بن محمد ربیع الاول 288 4- ابوالقاسم یوسف بن دیوداد شعبان 288 5- ابوالمسافر فتح بن محمد ذوالحجه 315 دسته ای از قراولان خاصۀ الراضی بالله خلیفۀ عباسی که بعلت ایجاد فتنه و آشوب، بفرمان آن خلیفه و بدست ابن رائق وزیر او قلع و قمع شدند. رجوع به خاندان نوبختی ص 205 تا 207 و تجارب الامم ابن مسکویه ج 2 ص 414 و 418 و 419 و 448 و 453 و 489 و 500و 509 تا 511 و 516 و 532 و 533 و 541 و 542 شود
دولت ساجیه، از سال 276 تا 318 هجری قمری در آذربایجان حکومت میکردند. مؤسس این سلسله ابوالساج دیودادبن دیودست والی حلب بود. پسرش محمد به آذربایجان رفت و عبداﷲ بن حسین همدانی از سرکشان آذربایجان را کشت و بدانجا دست یافت و مدتی سی و پنج و شش سال فرمانروائی ارمنستان و اران و آذربایجان بدست او و پسرش دیوداد و برادرش یوسف بود و همه گونه نیرومندی داشتند سپس رشتۀ فرمانروائی بدست دیسم کرد افتاد. رجوع به شهریاران گمنام چ 2 ص 160 شود. سلسلۀ ساجیه در آذربایجان (مراغه، اردبیل، بردعه) 1- ابوالساج دیوداد (اول) بن دیودست (متوفی به سال 266 در جندیسابور) 2- ابوالمسافر (ابوعبیداﷲ) محمدالافشین بن دیو داد (متوفی در ربیع الاول 288) سال 276 3- دیوداد (دوم) بن محمد ربیع الاول 288 4- ابوالقاسم یوسف بن دیوداد شعبان 288 5- ابوالمسافر فتح بن محمد ذوالحجه 315 دسته ای از قراولان خاصۀ الراضی بالله خلیفۀ عباسی که بعلت ایجاد فتنه و آشوب، بفرمان آن خلیفه و بدست ابن رائق وزیر او قلع و قمع شدند. رجوع به خاندان نوبختی ص 205 تا 207 و تجارب الامم ابن مسکویه ج 2 ص 414 و 418 و 419 و 448 و 453 و 489 و 500و 509 تا 511 و 516 و 532 و 533 و 541 و 542 شود
مونث ساعد و: شیربیشه، بازو در دانش انگارش که شماره ها یا نشانه ها میان دو بازو گذاشته می شود، چرخه دار: چوب نگاهدارنده چرخ و چرخه (قرقره) شیر بیشه، بازوی چرخ چاه، مجرای آب به سوی نهر یا دریا جمع سواعد
مونث ساعد و: شیربیشه، بازو در دانش انگارش که شماره ها یا نشانه ها میان دو بازو گذاشته می شود، چرخه دار: چوب نگاهدارنده چرخ و چرخه (قرقره) شیر بیشه، بازوی چرخ چاه، مجرای آب به سوی نهر یا دریا جمع سواعد