جدول جو
جدول جو

معنی سابیدنی - جستجوی لغت در جدول جو

سابیدنی
(دَ)
ازدر ساییدن. درخور ساییدن. محتاج ساییدن. رجوع به ساییدنی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سابیدن
تصویر سابیدن
ساییدن، برای مثال به بالا ستاره بساید همی / تنش را زمین برگراید همی (فردوسی - ۲/۱۷۶ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاشیدنی
تصویر پاشیدنی
درخور پاشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
که سائیدنی نیست. که ازدر سابیدن نیست. مقابل سابیدنی. رجوع به سابیدنی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور دامیدن. رجوع به دامیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آنچه به کار چاپیدن آید و درخور چاپیدن بود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آنکه یا آنچه مستعد چائیدن است
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قابل خائیدن. آنچه خایند آن را: لواک. و آنچه خایند او را چون علک، مضاغ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قابل خاریدن. لائق خاریدن. موصوف این کلمه به وصفی درآمده است که میتوان عمل خاریدن برآن واقع کرد
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از ’تاویدن’ + ’ی’ (مزید مؤخر لیاقت). تابیدنی. رجوع به تاویدن و تابیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
منسوب به بابیلون، بابل، بابلستان. رجوع به بابیلون، بابل و بابلستان شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
فرودآمدنی. نازل شدنی. ریختنی. رجوع به باریدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
لایق پاشیدن. که درخور پاشیدن است. افشاندنی. پراکندنی. پریشیدنی. برافشاندنی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
عمل ساییدن. رجوع به ساییدگی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور ساییدن. رجوع به ساییدن شود
لغت نامه دهخدا
(سُمْ دَ)
درخور سنبیدن. سوراخ کردنی. که توانش سفتن
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ کَ دَ)
در تداول عوام بجای ساییدن. رجوع به ساییدن شود: کاسبی کاه سابی است
لغت نامه دهخدا
تصویری از پالیدنی
تصویر پالیدنی
در خور پالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابندگی
تصویر سابندگی
حالت و کیفیت ساییده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابیدگی
تصویر سابیدگی
ساییدگی عمل سابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابیدن
تصویر سابیدن
در خور سابیدن ساییدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاچیدنی
تصویر پاچیدنی
در خور پاچیدن پاشیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساییدگی
تصویر ساییدگی
حالت و کیفیت ساییده
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که لایق بدن نیست غیرقابل حمل: ... (ببهای گران ضیاع او جمله وهرچه نابردنی بود بخریدند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادیدنی
تصویر نادیدنی
آنچه که قابل رویت نیست، غیر مرئی مقابل دیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازیدنی
تصویر نازیدنی
آنکه قابل نازیدن و تفاخراست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابودنی
تصویر نابودنی
آنکه وجود پذیر نیست ممتنع الوجود: (نیست از بودنی و نابودنی و شاید بود که شناخت مردم نگشت. .)، نشدنی: (گفتند (ابن مقفع را) برخیز و بیرون آی که این کارنابودنی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابیدگی
تصویر تابیدگی
حالت تابیده، حاصل عمل تابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاییدنی
تصویر جاییدنی
جویدنی قابل جاییدن، چیزی که با دندان توان خرد کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاشیدنی
تصویر پاشیدنی
در خور پاشیدنافشاندنیپراکندگی پریشیدنی برافشاندنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائیدکی
تصویر سائیدکی
حالت و کیفیت ساییده
فرهنگ لغت هوشیار
وظیفه یکساله سالانه، مدید دیرین طولانی: بحق صحبت ما سالیانی بحق دوستی و مهربانی. (ویس و رامین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابیدن
تصویر سابیدن
((دَ))
ساییدن، کوبیدن و نرم کردن، به هم مالیدن، سوهان زدن، صیقل دادن، لمس کردن، سابیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیابیدن
تصویر سیابیدن
((دَ))
آراستن
فرهنگ فارسی معین
ساییدن، سودن، کوبیدن، نرم کردن، سوهان زدن، صیقلی کردن، زدودن، پاک کردن، جلا دادن، صیقل دادن، براق کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد