جدول جو
جدول جو

معنی سابور - جستجوی لغت در جدول جو

سابور
معرب شاپور (شاه پوهر) است، رجوع به شاپور شود، جوالیقی در المعرب آرد: سابور فارسی است ودر زبان عرب از قدیم آمده است، عدی ّ بن زید گوید:
این کسری کسری الملوک ابوسا
این ام این قبله سابور،
و در فارسی شاه پور است و باین صورت اعشی در سخن خود آرد:
اقام به شاهبور الجنو-
-د حولین یضرب فیه القدم،
رجوع به المعرب جوالیقی ص 20 و 56 و 133و 194 و 282 شود،
پسوند مکانی مانند: ازار ساپور، بت سابور، برج سابور، (عسکر مکرم در خوزستان)، بزرج سابور، (بزرگ شاپور)، جندی ساپور، خسرو ساپور، (شهرانبار در جانب چپ فرات)، فیسابور، نیسابور، رجوع به هر یک از این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
سابور
ابن یزدچردبن ساپور پسر یزدگرد اول (بزه کار) بود و حکومت ارمنستان را داشت بسال 420 میلادی بعد از مرگ پدر خواست بر تخت نشیند ولی بزرگان ایران او را کشتند و سلطنت به بهرام گور رسید، رجوع به ساسانیان شود
ابن بهرام (شاهپور پسر وهرام) در زمان قباد اول (487 -498 میلادی) سپاهبد سواد بین النهرین بوده است، (نهایه ص 226 بنقل کریستنسن چ 2 ص 151)، رجوع به شاپور شود
ابن سابور، دوازدهمین پادشاه سلسلۀ ساسانی است که از 382 تا 388 میلادی سلطنت میکرد، رجوع به شاپور سوم و ساسانیان شود
ابن بابک برادر بزرگ اردشیر بابکان است که در سالهای 211 و212 میلادی در پارس امارت داشت، رجوع به ساسانیان شود
ابن اردشیر، دومین پادشاه ساسانی (241- 271 میلادی) است، رجوع به سابور الجنود و شاپور اول و ساسانیان شود
لغت نامه دهخدا
سابور
شهری است از در بلاد فارس در نزدیکی کازرون، (سمعانی)، در اقلیم سوم واقع، و طول آن 78 و ربع درجه، و عرض آن 31 درجه است و تا شیراز 25 فرسخ فاصله دارد، (یاقوت)، مطابق تحقیقات گیرشمن بیشاپور از بناهای شاپور اول ساسانی (341- 271 میلادی) است و بر طبق اصول سنن غربی ساخته شده و دارای طرحی مستطیل است که وضع طبیعی زمین را تعقیب میکند و در دو جادۀ شریانی یکدیگر را در مرکز شهربطور عمودی قطع می نماید، شاپور اندکی پس از پیروزی بر والریانوس امپراطور روم (260 میلادی) کاخ باشکوهی در این شهر بنا نهاد، و نیز آتشکده ای در این شهر ساخت که بزرگترین معبد از نوع خویش است، رجوع به فهرست ایران گیرشمن ترجمه دکتر معین شود، این شهر در دورۀ خلافت عثمان بسال 26 هجری قمری تسخیر شد، (تاریخ سیستان ص 77)، معرب شاپور (بشاپور، به شاپور، وه شاپور) است که در زمان قدیم کرسی ولایت شاپور خره بود، و غالباًآنرا شهرستان می نامیدند و آن در مغرب کازرون کنونی (کمی بسوی شمال) قرار داشت، ابن حوقل گوید سابور شهری است بزرگ باندازۀ شهر اصطخر ولی از آن آبادتر و پرجمعیت تر است، و مردمانش توانگرترند، ولی مقدسی در نیمۀ دوم قرن چهارم گوید اکنون در حال ویرانی است و اهالی از آنجا کوچ میکنند و بکازرون میروند با این حال باز در آن زمان سابور شهری پر نعمت بود، نیشکر و زیتون و انگور فراوان در آن بعمل می آمد و انواع میوه ها و گلها از قبیل انجیر و یاسمن و خرنوب آن فراوان بود، قلعۀ آن دنبلا نامیده میشد و بارویش چهار دروازه داشت که عبارت بودند از دروازۀ هرمز، دروازۀ مهر، دروازۀ بهرام و دروازۀ شهر، مسجد جامع آن در بیرون شهر بود و مسجد دیگری هم داشت موسوم به مسجد خضر یا مسجد الیاس، فارسنامۀ ابن البلخی در آغاز قرن ششم گوید: در این سالها خراب شده است، در زمان حمداﷲ مستوفی اسم سابور یا بشابور به ولایت کازرون که مجاور شاپور بود داده شد، (ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 283 و 284)، رجوع به معجم البلدان یاقوت ج 6 و ابن خردادبه ص 45 و سابور خره و بیشاپور در این لغت نامه شود
موضعی است در بحرین و بسال 12 هجری قمری در روزگار خلافت ابوبکر بدست علأبن حضر می گشوده شد، بلاذری فتح سابور را در عهد خلافت عمر می نویسد، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
سابور
پارسی تازی گشته شاپور
تصویری از سابور
تصویر سابور
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سابود
تصویر سابود
(دخترانه)
هاله، خرمن ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
افزار آهنی پهن و دسته دار شبیه کارد که قصابان با آن استخوان را می شکنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سابود
تصویر سابود
تاب، نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، آورک، بادپیچ، گواچو، نرموره، بازام، پالوازه، اورک، بازپیچ
هاله، دایرۀ روشن که گاهی گرداگرد قرص ماه ظاهر می شود، شاهورد، شایورد، شادورد، خرمن ماه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سازور
تصویر سازور
ساخته و پرداخته، آماده و مهیا، سازمند، برای مثال تکاثف گرفت آب از آهستگی / زمین سازور گشت از آن بستگی (نظامی۶ - ۱۰۸۱)، آراسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساعور
تصویر ساعور
آتش، تنور، پزشکی که در بیمارستان بر پرشکان دیگر ریاست دارد، رئیس بیمارستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سابوری
تصویر سابوری
سابری، از مردم سابور، مربوط به سابور، نوعی جامۀ ابریشمی لطیف، زره محکم ریزبافت، نوعی خرمای لطیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سابوره
تصویر سابوره
هیز، مخنث، پشت پایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساجور
تصویر ساجور
تکۀ چوب که با ریسمان به گردن سگ ببندند، قلاده، گردن بند سگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سابوس
تصویر سابوس
اسفرزه، گیاهی بیابانی از خانوادۀ بارهنگ با دانه های ریز قهوه ای رنگ و لعاب دار که مصرف دارویی دارد، اسبغول، اسپرزه، اسپغول، اسپیوش، اسفیوش، بزرقطونا، بشولیون، بنگو، روف، سپیوش، شکم پاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساهور
تصویر ساهور
ماهتاب، ماه، هالۀ ماه
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی است، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
حیز و مخنث و پشت پائی را گویند. (برهان). هیز و مخنث. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی سبوره. (رشیدی). امرد. بی ریش. بی ننگ. پشت پا. تاز. سبوره. کنده. مأبون
لغت نامه دهخدا
نسبت است به سابور و آن شهری است از شهرهای فارس نزدیک بکازرون، (سمعانی)، همان مؤلف اضافه میکند که گمان میکنم همان جندیسابور باشد، (سمعانی)، میوه های منسوب به بلدۀ جندیسابور، (الذریعه ج 6)، ذراع سابوری، رجوع به سابوریه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
احمق. (آنندراج). کم ذهن، یکی از مهره های شطرنج. (برهان) (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طابور
تصویر طابور
ترکی رده، گروه گردان (کتیبه) صف فوج، کتبیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حابور
تصویر حابور
گناه خانه بزمکده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامور
تصویر سامور
الماست (الماس) الماس خام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابوس
تصویر سابوس
اسبغول اسفرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابوط
تصویر سابوط
ریشدار از ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
کلند (قلاده سگ) تکه چوب که با ریسمان بگردن سگ بندند قلاده سگ جمع سواجیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازور
تصویر سازور
ساخته و پرداخته و مهیا کرده
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بدان برند از کارد و جز آن، کارد بزرگ که قصابان با آن استخوان را می شکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساعور
تصویر ساعور
تنور آتش
فرهنگ لغت هوشیار
گرمی، داغزن ابزاری که بدان چارپایان را داغ نهند، ریش زخم گرمی حرارت، آهنی که بدان چارپایان را داغ کنند، نوعی زخم و جراحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابوره
تصویر سابوره
پشت پائی، مخنث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساهور
تصویر ساهور
ماهتاب، بیداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساقور
تصویر ساقور
گرمی، حرارت، آهنی که با آن چارپایان را داغ کنند، نوعی زخم و جراحت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساطور
تصویر ساطور
ابزاری آهنی و پهن و دسته دار شبیه کارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سازور
تصویر سازور
((زْ وَ))
آماده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساجور
تصویر ساجور
تکه چوب که با ریسمان به گردن سگ بندند، قلاده سگ، جمع سواجیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طابور
تصویر طابور
صف، فوج، کتیبه
فرهنگ فارسی معین