جدول جو
جدول جو

معنی زیغنون - جستجوی لغت در جدول جو

زیغنون
(غَ)
شهریست در دریا که عذرارا در وی بخواستند کشت. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 404) (از اوبهی). نام شهری. (ناظم الاطباء) :
ز دریا به خشکی برون آمدند
ز بر بر سر زیغنون آمدند.
عنصری (از لغت فرس ایضاً).
رجوع به زیفنون شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زیتون
تصویر زیتون
(دخترانه)
میوه بیضی شکل سفت و گوشتی که رنگ ان در مراحل مختلف رشد از سبز تا بنفش و سیاه تغییر می کند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارغنون
تصویر ارغنون
(دخترانه)
نام سازی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زرغون
تصویر زرغون
زرگون مانند زر، به رنگ زر، طلایی، زرّین فام، زریون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیتون
تصویر زیتون
درختی با برگ های بیضی نوک تیز و گل های سفید کوچک که به صورت خوشه در کنار برگ ها جمع می شود
زیتون تلخ: در علم زیست شناسی سنجد تلخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیغون
تصویر پیغون
پیغان، پیمان، عهد، شرط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارغنون
تصویر ارغنون
ارگ، نوعی ساز با تعداد زیادی لوله که با دمیدن هوا در آن ها صدا ایجاد می شود، ارغن، ارغنن، ارغون، برای مثال از سینه صدای ارغنون می آید / وز دیده به جای اشک خون می آید (ابوسعید ابوالخیر - لغتنامه - ارغنون)، هنوز رودسرایان نساختند به روم / ز بهر مجلس او ارغنون و موسیقار (فرخی - ۱۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیاندن
تصویر زیاندن
زندگی دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیزفون
تصویر زیزفون
درختی زینتی، با برگ های منفرد و دندانه دار و نوک تیز و گل های سفید خوش بو که مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیرفون
تصویر زیرفون
زیزفون، درختی زینتی، با برگ های منفرد و دندانه دار و نوک تیز و گل های سفید خوش بو که مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
نوعی از درخت سنجد است و آنرا ثمر و میوه نمی باشد و بیشتر در دمشق (یافت میشود. سرد و خشک است و در قابضات بکار برند. (برهان) (آنندراج). محرف زیزفون. (فرهنگ فارسی معین). درختی بی بار و شبیه به درخت سنجد و یا درختی که به لاتینی تیلیا و به فرانسه تیلول گویند و در شام و فرنگستان فراوان و چوب آنرا که سبک و سست است در نجاری بکار می برند و گل آن معطر و از ادویۀ محرک و معرق و ضد تشنج و در طب بیشتر بطور مطبوخ استعمال میشود. زیزفون. نرمدار. نمدار. گاوکهل. کپ. کف. پالاد. پالاس. کاه. کدر. کدا. کیو. خلامور. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به جنگل شناسی ساعی و گیاه شناسی گل گلاب و زیزفون شود
لغت نامه دهخدا
نام قبیله ای است. (عیون الانباء ص 38 ج 2)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
زائغون. جمع واژۀ زایغ (در حالت رفع). (تاج العروس) ، مردمان آواره از راه و سرگشته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
به رومی سداب است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به سداب شود
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ)
از ’زف ن’، شتر مادۀ شتاب رو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ / زی زُ)
معرب یونانی ’زیزوفوس’. (از دزی ج 1 ص 619) (از فرهنگ فارسی معین). در دمشق به نوعی غبیرا اطلاق شود که میوه نمیدهد. (از دزی ایضاً). نوعی از درخت سنجد است که در دمشق بر نمیدهد و گویند غبیرا است. (از اختیارات بدیعی). به لاتینی ’تیلیا’ از تیره ’تیلیاسه’ و از درختان نواحی معتدل است. چوبش سفید و ترد و سبک است و مطبوخ گل آن عرق آور است. (از لاروس). گیاهی است از تیره پنیرکیان که بصورت درخت زیبایی است که در جنوب شرقی فرانسه و پیرنه می روید. پوست تنه آن در انواع جوان به رنگ خاکستری شفاف ولی در درختان مسن دارای شکافهای فراوان میگردد. برگهایش منفرد کامل و دندانه دار و به شکل قلب در قاعده قرار دارند ولی برگهای انتهای ساقه نوک تیزند. گلها برنگ سفید و هر یک مرکب از 5 کاسبرگ زودافت و 5 گلبرگ وتعداد بسیاری پرچم و یک تخمدان پنج خانه ای است. توضیح اینکه همین کلمه است که به صورت زیرفون تحریف شده. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به زیرفون و لکلرک ج 2 ص 232 و گیاه شناسی گل گلاب و درختان جنگلی ایران شود
لغت نامه دهخدا
به لغت دمشق نوعی از درخت سنجد بی ثمر است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، رجوع به زیرفون و زیزفون شود، زرقون، شنگرفی، (از دزی ج 1 ص 618)، رجوع به زرقون و زرگون شود
لغت نامه دهخدا
شهری است که عذرا را در آن شهر میخواستند بکشند و او گریخت وفرار کرد، (از ناظم الاطباء)، رجوع به زیغنون شود
لغت نامه دهخدا
(زینْ وَ)
دهی از دهستان قره طالقان است که در بخش بهشهر شهرستان ساری واقع است و 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به مازندران رابینو شود
لغت نامه دهخدا
(لُ / لِ اَ تَ)
به جان آوردن. حیات دادن. (ناظم الاطباء). زندگی دادن: بدانکه روزی دهنده بندگان منم اگر خواهم ترا بمیرانم و اگر خواهم بزیانم. توبه کن. (قصص الانبیاء ص 100).
بفضل خویش مسلمان زیان مرا یارب
بری مکن ز مسلمانی ار بری جانم.
سوزنی (از فرهنگ رشیدی).
رجوع به زی و زیستن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دی یو)
جماعتی از محدثان منسوب به زید بن علی (ع) مذهباً و نسباً. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به زید بن علی و زیدیه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زیتون
تصویر زیتون
نام درختی که روغن وی معمول اطباست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عینون
تصویر عینون
غوک نر
فرهنگ لغت هوشیار
سازهایی ذوات اوتار و سازهایی که از تعداد زیادی لوله تشکیل شده و هوا را با واسطه داخل آن لوله ها دمند، سازیست که یونانیان و رومیان مینواختند ارگ، سازیست که خالی باشد بچرم کشیده و بر آن رودها بندند و آن سابقا مربع بوده مشابه صندوق ارغنن
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است آهنین سر کج و دسته دار که بدان زمین کنند و در قدیم در جنگ نیز بکار میبردند
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته کپ از گیاهان ماده شتر تندرو زیبال در پارسی به هر چهار پای تند رو گویند گیاهی است از تیره پنیرکیان که به صورت درخت زیبایی است که در جنوب شرقی فرانسه و پیرنه میروید پوست تنه آن در انواع جوان برنگ خاکستری شفاف ولی در درختهای مسن دارای شکافهای فراوان میگردد. برگهایش منفرد کامل و دندانه دار و به شکل قلب در قاعده قرار دارند ولی برگهای انتهای ساقه نوک تیزند. گلها به رنگ سفید و هر یک مرکب مرکب از 5 کاسبرگ زود افت و 5 گلبرگ و تعداد بسیاری پرچم و یک تخمدان پنج خانه یی است. توضیح: همین کلمه است که به صورت زیرفون تحریف شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیغان
تصویر زیغان
کند بینی، شگ گمان
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از درخت سنجد است و آنرا ثمر و میوه نباشد و بیشتر در دمشق یافت میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغنون
تصویر لغنون
درون بینی، زیر زنخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرغون
تصویر زرغون
زرگون زرغونی
فرهنگ لغت هوشیار
((اَ غَ))
نوعی ساز که از تعداد زیادی لوله تشکیل شده و هوا را به وسیله انبان در آن ها می دمیدند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاغنول
تصویر زاغنول
آلتی است آهنی، سر کج و دسته دار که با آن زمین را بکنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیزفون
تصویر زیزفون
((زُ))
گیاهی است از تیره پنیرکیان، برگ هایش منفرد کامل و دندانه دار و به شکل قلب در قاعده قرار دارند ولی برگ های انتهای ساقه نوک تیزند و گل هایش به رنگ سفید است. ضح. همین کلمه است که به صورت «زیرفون» تحریف شده
فرهنگ فارسی معین
ارغون، ارگ، ساز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع قره طغان بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی