جدول جو
جدول جو

معنی زیستن - جستجوی لغت در جدول جو

زیستن
زندگانی کردن
تصویری از زیستن
تصویر زیستن
فرهنگ لغت هوشیار
زیستن
زندگی کردن، زندگانی کردن
تصویری از زیستن
تصویر زیستن
فرهنگ فارسی عمید
زیستن
((تَ))
زندگانی کردن
تصویری از زیستن
تصویر زیستن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زاستن
تصویر زاستن
تولید کردن، تولید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جیستن
تصویر جیستن
برجستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیستن
تصویر سیستن
جهیدن، جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیستن
تصویر سیستن
جستن، جهیدن، جست و خیز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریستن
تصویر ریستن
ریدن، بیرون ریختن مدفوع شکم از راه مقعد، تغوّط کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریستن
تصویر ریستن
ریدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریستن
تصویر ریستن
((تَ))
گریه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیستن
تصویر سیستن
((تَ))
جهیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جیستن
تصویر جیستن
جستن، برجستن، برای مثال چون بدیدم روی خوبت درزمان برجیستم / گرم در کار آمدم موقوف مطرب نیستم (مولوی - لغت نامه - جیستن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیست
تصویر زیست
حیات، زندگانی، عمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیست
تصویر زیست
زیستن، زندگانی، زندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زستن
تصویر زستن
زیستن، زندگی کردن، زندگانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیست
تصویر زیست
زندگی، حیات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاد زیستن
تصویر شاد زیستن
خرم زندگی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاد زیستن
تصویر شاد زیستن
به شادی و خوشی زندگی کردن
فرهنگ فارسی عمید