جدول جو
جدول جو

معنی زیزی - جستجوی لغت در جدول جو

زیزی
(زا)
موضعی است به شام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
زیزی
(زَ زا)
از ’زی ز’، زمین درشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زیزاء. (اقرب الموارد) ، پشتۀ خرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بهر دو معنی رجوع به زیزاء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیزی
تصویر دیزی
ظرف سفالی یا سنگی استوانه شکل که در آن آبگوشت طبخ می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیزی
تصویر پیزی
مقعد، دبر
فرهنگ فارسی عمید
(بِزْ زی زا)
غلبه و دست درازی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ ی ی)
یزید بن مسلم جرتی. اصل وی از جرت بود و به حزیز منتقل گشت. مسلم بن محمد صنعانی از وی روایت دارد. و ابن ماکولا وی را یاد کند. (سمعانی) (معجم البلدان). و رجوع به جرتی شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
منسوب به حزیز، قریه ای به یمن. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از چشمه و رودخانه. محصول آن غلات و پشم و لبنیات است. این آبادی را زی زی هم می نامند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عُ زَ زا)
سرین اسب و طرف آن. (منتهی الارب). عزیزاء. (از اقرب الموارد). رجوع به عزیزاء شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب به عزیز. رجوع به عزیز شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عزت. گرامی بودن. ارجمندی. احترام. (از فرهنگ فارسی معین) :
هر ذلیلی که حق عزیز کند
در عزیزیش منکری منگر.
خاقانی.
و اما دلیل بر عزیزی و گرامیی دانش آنکه دانش در سرشت ماست و تمام کننده ما اوست. (مصنفات باباافضل از فرهنگ فارسی معین).
عزیزی خواری و خواری عزیزی بار می آرد
در آغوش پدر از چاه و زندان بیش میلرزم.
صائب.
- به عزیزی، به عزت. معزز. قرین ارجمندی: هر دوپسرش را خلعت داد و به عزیزی بخانه بازفرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 625)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
تیره ای از شعبه جبارۀ ایل عرب، از ایلات خمسۀ فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
(رِزْ زی زا)
آوازی که از دور آید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آوازی که در شکم پدید گردد. (ناظم الاطباء) ، وجع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از میزی
تصویر میزی
مازو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیزی
تصویر لیزی
لغزندگی لغزانی، لزجی چسبندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیزی
تصویر شیزی
پارسی تازی گشته شیز شز (آبنوس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیزی
تصویر پیزی
مقعد، دبر، نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیزم
تصویر زیزم
آوای پری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیدی
تصویر زیدی
نام دهی است به یمامه، هر یک از زیدیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیزی
تصویر دیزی
ظرف سفالی یا سنگی استوانه ای شکل که در آن آبگوشت درست می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
گرامیکی گرامیی اما دلیل بر عزیزی و گرامی دانش آن که دانش در سرشت ماست و تمام کننده مااوست (مصنفات باباافضل) گرامیی عزت: و اما بر عزیزی و گرامیی دانش آن که دانش در سرشت ماست و تمام کننده اوست، ارجمندی گرانمایگی احترام
فرهنگ لغت هوشیار
تیزبودن تندبودن مقابل کندی، حدت طعم (فلفل زنجبیل و غیره)، زنجبیل، یکی ازآهنگهای موسیقی. یا تیزی با خرز. پرده ایست از موسیقی قدیم. یاتیزی راست. نغمه ایست ازموسیقی قدیم گردانیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیزی
تصویر پیزی
انتهای روده راست که به مقعد می رسد
پیزی کاری را نداشتن: جرئت یا عرضه انجام دادن کاری را نداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیزی
تصویر دیزی
ظرف سفالین یا سنگی که در آن معمولاً آبگوشت پزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیزی
تصویر تیزی
Keenness, Acuteness, Incisiveness, Sharpness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تیزی
تصویر تیزی
acuité, incisivité, netteté
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تیزی
تصویر تیزی
acuidade, incisividade, perspicácia, nitidez
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تیزی
تصویر تیزی
agudeza, incisividad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تیزی
تصویر تیزی
acutezza, incisività, nitidezza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تیزی
تصویر تیزی
острота , проницательность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تیزی
تصویر تیزی
尖锐 , 敏锐 , 锐度
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تیزی
تصویر تیزی
ostrość, przenikliwość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تیزی
تصویر تیزی
гострота
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تیزی
تصویر تیزی
Schärfe, Scharfsinn
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تیزی
تصویر تیزی
scherpte
دیکشنری فارسی به هلندی