- زیرتنگ
- تنگ زیرین اسب، تنگی که بر زیر زین اسب ببندند
معنی زیرتنگ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تنگ دوم زین اسب، تنگی که به زین اسب می بندند
حد سفلی
تبصره
بارهنگ
تنگی که بر بالای اسب بندند مقابل زیر تنگ:) پیش پدر آمد و زیر تنگ و زبر تنگ بر کشید و پای اسب در آورد (سمک عیار 12: 1)
شیرپنجه، قوی پنجه، زورمند
ریگزار، زمین سخت، زمین پوشیده از ریگ، زمین پر ریگ، ریگستان، زراغنگ، زراغن، زاراغنگ
تنگ نظر، کوته نظر، دون همت، بخیل
بارهنگ، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقه های نازک و برگ های بیضی شکل و خوشه های دراز که دانه های ریز و لعاب دار آن مصرف دارویی دارد،، زبان برّه، لسان الحمل، جرغول، چرغول، جرغون، خرغول
تحتانی
توطئه، شعبده، مکر، تقلب، حقه، فقه، تزویر
چیزی که رنگ ندارد
پروژه، طرح
زندگانی کردن
تحتانی، سفلی، پائینی، فرودین
مرغی است افسانه یی سیمرغ، خیال محال اندیشه باطل و بیهوده
زندگی کردن، زندگانی کردن
پایینی، قرار گرفته در پایین
تنگی که بالای زین اسب می بندند، زبرتنگ، بندی که با آن اطفال را در قنداق یا در گهواره می بستند
ارژنگ، نام کتاب مانی که دارای انواع نقش و نگار بوده، جایی یا چیزی که دارای نقش و نگار زیبا باشد، نقش و نگار
مکر، حیله، فریب، خاتوله، تنبل، ترفند، شکیل، دویل، دغلی، شید، چاره، گول، خدعه، حقّه، غدر، دستان، اشکیل، ریو، ستاوه، گربه شانی، کید، قلّاشی، دلام، ترب، تزویر، نارو، احتیال، روغان، کلک
سحر، افسون، شعبده
در آیین زردشتی بعضی از مراسم دینی و دعاهای مخصوص
سحر، افسون، شعبده
در آیین زردشتی بعضی از مراسم دینی و دعاهای مخصوص
آنکه خود را بزرگ سازد
افسون، ساحری، افسونگری، فریب، مکر
((اَ تَ))
فرهنگ فارسی معین
ارژنگ، نام کتاب مانی که دارای انواع نقش و نگار بوده و به موجب آن مانی ادعای پیغمبری داشت
((نِ رَ))
فرهنگ فارسی معین
هر یک از مراسم دینی و مناسک مذهبی، (زردشتی) دعای مختصر (به زبان اوستایی یا پهلوی یا پازند) مانند، نیرنگ آتش، سحر، جادو، طلسم، شعبده، حقه بازی، حیله، مکر
سیمرغ، در افسانه ها مرغی بسیار بزرگ که در کوه قاف آشیان داشته و مظهر عزلت یا نایابی است، عنقای مغرب، عنقا برای مثال همه عالم ز فتوح تو نگارین گشته ست / همچو آکنده به صدرنگ نگارین سیرنگ (فرخی - ۲۰۵)
چالاک، زیرک، باهوش