جدول جو
جدول جو

معنی زیرتنگ - جستجوی لغت در جدول جو

زیرتنگ
تنگ زیرین اسب، تنگی که بر زیر زین اسب ببندند
تصویری از زیرتنگ
تصویر زیرتنگ
فرهنگ فارسی عمید
زیرتنگ
(تَ)
مقابل زبرتنگ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تنگ ستور. (ناظم الاطباء) :
زیر و زبر شود دل خصم تو در نبرد
زینت چو بسته شد به زبرتنگ و زیرتنگ.
سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
رجوع به زبرتنگ شود، آفتاب. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیرنگ
تصویر سیرنگ
(دخترانه)
سیمرغ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیرچنگ
تصویر شیرچنگ
شیرپنجه، قوی پنجه، زورمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبرتنگ
تصویر زبرتنگ
تنگ دوم زین اسب، تنگی که به زین اسب می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارتنگ
تصویر بارتنگ
بارهنگ، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقه های نازک و برگ های بیضی شکل و خوشه های دراز که دانه های ریز و لعاب دار آن مصرف دارویی دارد،، زبان برّه، لسان الحمل، جرغول، چرغول، جرغون، خرغول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظرتنگ
تصویر نظرتنگ
تنگ نظر، کوته نظر، دون همت، بخیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زارغنگ
تصویر زارغنگ
ریگزار، زمین سخت، زمین پوشیده از ریگ، زمین پر ریگ، ریگستان، زراغنگ، زراغن، زاراغنگ
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
چرمینه را گویند و آن آلتی باشد به اندام آلت تناسل که از چرم ساخته باشند. مچاچنگ. ایرکاشی. آلت چرمینه. رجوع به مچاچنگ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
لغت عبری است بمعنی یاری و امداد، و آن نام کاهن و رهبرعبرانیان و کاتب دینی یهود در قرن پنجم قبل از میلاد است که در دربار ایران صاحب جاه و مقام بود. وی معاصر اردشیر درازدست هخامنشی بود. وی در سال 457 قبل از میلاد به سرکردگی و پیشوایی عده بسیاری از اسیران یهود که از بابل به اورشلیم بازمیگشتند (در حدود 1775 تن) برگزیده شد و در اورشلیم به اصلاح دین و تلاوت متون مقدس اشتغال داشت و همچنین به نوشتن تاریخ و کتاب معروف ’ عزرا’ و قسمتی از ’نحمیا’ سرگرم بود. گویند همه کتب عهدعتیق را وی جمعآوری و تدوین کرده است. عزرا در نویسندگی مهارت داشت و در آیین یهود اصلاحاتی کرده و کنیسه هایی تأسیس نموده است. و مسلمانان او را بنام عزیر خوانند و از انبیای بنی اسرائیل شمارند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به قاموس کتاب مقدس و عزیر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد است و 123 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
با چنگی همانند چنگ شیر. آنکه چنگال وی مثل شیر باشد. (ناظم الاطباء). صاحب چنگ مانند شیر. (فرهنگ لغات ولف) ، قوی چنگال. قوی دست. قوی پنجه:
فرنگیس گفت ای گو شیرچنگ
چه بودت که دیگر شدستی به رنگ.
فردوسی.
اگر پیل زوری و گر شیرچنگ
به نزدیک من صلح بهتر که جنگ.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ازدر زیستن. درخور زیستن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شایستۀ حیات و زندگانی. لایق زندگی کردن. رجوع به زیستن شود، که زیستن او ضرور است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
تنگ و پیش تنگ را گویند. (آنندراج). پیش بند و تنگ. (ناظم الاطباء) : چون کافور دراعۀ سپید پوشیدی... و اسبی بلند برنشستی با بناگوشی و زیربند و پاردم و ساخت آهن سیم گرفت سخت پاکیزه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 364) ، تازیانه و شلاق. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(نَ ظَتَ)
مرادف تنگ چشم. (غیاث اللغات) (از آنندراج). ناتوان بین. (از آنندراج). خردک نگرش. بخیل. کوتاه نظر. چشم تنگ. ممسک. (یادداشت مؤلف) :
کامی که برآید ز خسیسان نظرتنگ
آبی است که از چاه به غربال برآرند.
صائب (آنندراج).
با نظرتنگان نشستن عمر ضایع کردن است
می شود کوتاه عمر رشته تا با سوزن است.
اشرف (آنندراج).
، حسود که کمترین نعمت و سعادت را به دیگری نتواند دیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان بیجنوند است که در بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام واقع است و 480 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ چَ مِ)
دهی از دهستان بالاگریوه است که در بخش ملاوی شهرستان خرم آباد واقع است و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ تَ)
دیر مکافات. دیر رندسوز. کنایه از دنیا است. (از برهان) (از آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ تَ)
تنگ دوم زین اسب را گویند. (برهان قاطع). تنگ دوم است که بربالای اولین تنگ اسب کشند. (انجمن آرا). تنگ بالایی (دوم) حیوان سواری و باری. (فرهنگ نظام) :
زیر و زبر شود دل خصم تو در نبرد
زینت چو بسته شد به زبرتنگ و زیرتنگ.
سوزنی.
سر ریخته تا دم تبرزین
خون آمده تا سر زبرتنگ.
(مؤلف انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش قشم شهرستان بندرعباس است و 125 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(زَ تَ)
تنگ پشت شتر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیرنگ
تصویر بیرنگ
چیزی که رنگ ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تنگی که بر بالای اسب بندند مقابل زیر تنگ:) پیش پدر آمد و زیر تنگ و زبر تنگ بر کشید و پای اسب در آورد (سمک عیار 12: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارتنگ
تصویر بارتنگ
بارهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیربنا
تصویر زیربنا
((بَ))
مساحت ساختمان، زمینی که در آن ساختمان بنا شده است، اساس، بنیان، زیرساخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نظرتنگ
تصویر نظرتنگ
((~. تَ))
کوته فکر، دون همت، بخیل، خسیس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیربند
تصویر زیربند
تبصره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیرینه
تصویر زیرینه
حد سفلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیرین
تصویر زیرین
تحتانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نیرنگ
تصویر نیرنگ
توطئه، شعبده، مکر، تقلب، حقه، فقه، تزویر
فرهنگ واژه فارسی سره
بخیل، تنگ نظر، دون همت، ممسک
متضاد: نظربلند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بارهنگ، گیاهی طبی، کمربند مخصوص بستن بار روی پالان اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
شاخه های در هم پیچیده
فرهنگ گویش مازندرانی
صوت زیر، چپ کوک، خواننده ای که صدایش زانه و زیر است
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر زمین
فرهنگ گویش مازندرانی