- زیبنده (دخترانه)
- شایسته، سزاوار، زیبا، آراسته
معنی زیبنده - جستجوی لغت در جدول جو
- زیبنده
- سزاوار، شایسته، لایق، برازنده
- زیبنده
- سزاوار، شایسته، خوش نما، آراسته، زیبان، زیبا
- زیبنده ((بَ دِ))
- سزاوار، آراسته
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آنکه درخور نیست ناشایسته مقابل زیبنده
آمیخته شونده، لزرنده
لرزنده، آمیخته شونده
از راه برگردنده، روگرداننده، برای مثال ز اندرز موبد شکیبنده شد / سر از راه سوداش کیبنده شد (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۹)
زندگانی کننده
تبصره
بادوام
آخذ، آلچی
کسی که می بیند
اسم بیختن، کسی که چیزی را غربال کند
دیر باز مدت دراز، دهر زمانه، دیر پاینده با دوام
سیار، سیاره
مخاطب
والد، بچه آورنده
کسی که نخ و ریسمان تابد
زاری کننده ناله و فریاد کننده
آنکه چیزی را میساید و نرم میکند طحان
آراستن، خوش آیند بودن
شایستگی سزاواری، برازندگی
متحرک، شپش: (پوستینی داشتیم جنبنده بسیار درآن افتاده بود) (عطار تذکره الاولیا ج 1 ص 84)
کسی یا چیزی که بدیگری چسبد، چیزی که دارای چسب باشد، میل کننده منحرف
آنکه می چیند کسی که میوه یا گلی را از درخت جدا میکند، آنکه اشیایی را منظم و مرتب بالای هم یا کنار هم قرار میدهد
آنچه در آب یا باران رطوبت بردارد
جهنده جست زننده، آنکه از زمین بلند شود و بپا ایستد
جنبنده لرزنده، بنایی که در حال فرو ریختن است
آنکه بپیچد آنکه گرد چیزی یا گرد خود برآید پیچان: چو دست کمند افکنان روزگار همه شاخها پرز پیچنده مار. (گرشا. لغ)، ناهموار ناراست کج: چون جور است بر آید و هموار دلیل پیچنده و ناهموار بر آید تنگسال بود. (نوروز نامه 31)، گرداننده چرخاننده: سخنگوی هر چا
صبر کننده و تحمل نماینده، قانع
بر هم زننده آمیزنده، لرزنده
آمیخته شونده، لرزنده