جدول جو
جدول جو

معنی زیارتگاه - جستجوی لغت در جدول جو

زیارتگاه
جای زیارت، مزار، مرقد امام یا امامزاده یا شخص بزرگ که مردم به زیارت آن می روند
تصویری از زیارتگاه
تصویر زیارتگاه
فرهنگ فارسی عمید
زیارتگاه
(رَ)
معروف. (آنندراج). محل زیارت. جای زیارت کردن. (ناظم الاطباء). مزار. زیارتگه. زیارت جای. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زیارتخانه:
بر سر دجله گذشته تا مداین خضروار
قصر کسری و زیارتگاه سلمان دیده اند.
خاقانی.
درختی در این وادی زیارتگاه است که مردمان به حاجت خواستن آن جایگه روند. (گلستان). رجوع به زیارت و زیارتخانه و زیارتگه و دیگر ترکیبهای زیارت شود
لغت نامه دهخدا
زیارتگاه
(رَ)
دهی از دهستان سیاهکل است که در بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان واقع است و 186 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
زیارتگاه
محل زیارت، مزار، زیارتخانه
تصویری از زیارتگاه
تصویر زیارتگاه
فرهنگ لغت هوشیار
زیارتگاه
حرم، مرقد، مزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زیرگاه
تصویر زیرگاه
کرسی، صندلی، تخت، چهارپایه ای برای نشستن، برای مثال نهادند زرّین یکی زیرگاه / نشست از برش پهلوان سپاه (فردوسی - ۷/۵۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاستگاه
تصویر سیاستگاه
محل مخصوص عقوبت کردن و به مجازات رسانیدن مجرمان، جای سیاست
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
دهی از دهستان بخش حومه شهرستان شهرضا است که 1134 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(رَ گَ)
زیارت. زیاره. ملاقات. دیدار کردن:
چون نظری چند پسندیده رفت
دل به زیارتگری دیده رفت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
کرسی، (جهانگیری) (شرفنامۀ منیری)، کرسی که بر آن نشینند، (برهان)، کرسی و صندلی، (ناظم الاطباء)، کرسی باشد، چه پائین تر از گاه یعنی تخت می گذارند، (فرهنگ رشیدی)، کرسی که بر آن نشینند و آن کرسی را زیر تخت بزرگ گذارند از این روی زیرگاه گویند، (انجمن آرا) (آنندراج) :
بر تخت زرین یکی زیرگاه
نشسته بر او پهلوان سپاه،
فردوسی،
نهادند زرین یکی زیرگاه
نشست از برش پهلوان سپاه،
فردوسی،
همان میزبان را یکی زیرگاه
نهادند و بنشست نزدیک شاه،
فردوسی،
بر اورنگ بد پهلوان پیش شاه
سوی راستش سام بر زیرگاه،
اسدی،
بهرخانه در تختی از پیشگاه
بر تخت زیرین یکی زیرگاه،
اسدی
لغت نامه دهخدا
جای یاری، موضع امداد، اصطلاحاً محلی است که در آن پذیرایی از مردمان ناتوان و بیچاره می شود، سابقاً آن را پست امدادی می گفتند، (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بامداد. صبح، مشرق. (ناظم الاطباء) (شعوری) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(سیا سَ)
قتلگاه و جایی که در آن اجرای سیاست و عقوبت میکنند. (ناظم الاطباء) :
در سیاستگاه قهرش بر قضای کائنات
لطف را دایم جنازه بر سر سه دختر است.
بدر چاچی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
محل رستاخیز. (فرهنگ فارسی معین). جای رستاخیز:
چون که خلق از مرگ او آگاه شد
بر سر گورش قیامتگاه شد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ / نِ)
محل زیارت. زیارتگاه. جای زیارت:
ز خاکش گنبدی عالی برافراخت
وز آن گنبد زیارتخانه ای ساخت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان شهرکی است که در بخش شیب آب شهرستان زابل واقع است و 310 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ / مِ)
دستک و پروانۀ زوار و حجاج. (آنندراج). آنچه را که در وقت شرفیابی قبور متبرکه از دعاهای مأثور و جز آن قرائت می کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به زیارت و زیارت عاشورا شود
لغت نامه دهخدا
(تِ رَ)
محل تجارت و بازرگانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ گَهْ)
مزار. زیارتگاه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
ز سمرقند بسی کس به دعای توشدند
به زیارتگه کاشان و عبادتگه اوش.
سوزنی.
رفت از آنجا و برگ راه بساخت
به زیارتگه مقدس تاخت.
نظامی.
زیارتگه اصل داران پاک
ولی نعمت فرع داران خاک.
نظامی.
وزین حال اگر نیز گردان شوم
زیارتگه نیکمردان شوم.
نظامی.
گرت در بیابان نباشد چهی
چراغی بنه در زیارتگهی.
سعدی (بوستان).
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود.
حافظ.
رجوع به زیارتگاه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زیرگاه
تصویر زیرگاه
کرسی و صندلی که بر آن نشینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیارتگه
تصویر زیارتگه
مزار، زیارتگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارتگاه
تصویر وارتگاه
بامداد، صبح، مشرق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غارتگاه
تصویر غارتگاه
تاختگاه تاراجگاه تروفتگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیستگاه
تصویر زیستگاه
منشا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیارتنامه
تصویر زیارتنامه
مسیتنامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاستگاه
تصویر سیاستگاه
کیفرگاه آن جا که گناهکاران را تنبیه کنند محل سیاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیامتگاه
تصویر قیامتگاه
محل رستاخیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یافتگاه
تصویر یافتگاه
محل اکتشاف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیستگاه
تصویر زیستگاه
محیط
فرهنگ واژه فارسی سره
زائر، زایر
فرهنگ واژه مترادف متضاد