زکنج. (فرهنگ رشیدی). بمعنی زکنج است که کاسۀ سفالین بزرگ باشد. (برهان). بمعنی کاسۀ سفالین است. (انجمن آرا) : مدح ترا به هزل نبردم برای آنک نوشیدن رحیق نیاید خوش از زکند. سوزنی (از فرهنگ رشیدی). رجوع به زکنج شود
زکنج. (فرهنگ رشیدی). بمعنی زکنج است که کاسۀ سفالین بزرگ باشد. (برهان). بمعنی کاسۀ سفالین است. (انجمن آرا) : مدح ترا به هزل نبردم برای آنک نوشیدن رحیق نیاید خوش از زکند. سوزنی (از فرهنگ رشیدی). رجوع به زکنج شود
نان، خمیر آرد گندم یا جو که در تنور یا فر پخته شده باشد، وسیلۀ گذران زندگی، برای مثال محنت سوب و بکند او که از بیخم فکند / طبع موزونم همی ز اندیشه ناموزون کنند (انوری - ۶۲۶)
نان، خمیر آرد گندم یا جو که در تنور یا فر پخته شده باشد، وسیلۀ گذران زندگی، برای مِثال محنت سوب و بکند او که از بیخم فکند / طبع موزونم همی ز اندیشه ناموزون کنند (انوری - ۶۲۶)
لانۀ مرغ خانگی، لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، پتواز، آشیانه، پیواز، وکر، پدواز، وکنت، آشیان، کابک، کابوک، بتواز، آشانه
لانۀ مرغ خانگی، لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، پَتواز، آشیانِه، پیواز، وَکر، پَدواز، وُکنَت، آشیان، کابُک، کابوک، بَتواز، آشانِه
بلغت ولایت خوارزم نان را گویند و بعربی خبز خوانند. (برهان قاطع). بزبان خوارزم نان چنانکه سوپ آب و در نسخۀ سروری به کسر پی گفته اند و آن اصح است. (فرهنگ رشیدی) : محنت سوپ و پکند او که از بیخم بکند طبع موزونم همی زاندیشه ناموزون کند. انوری
بلغت ولایت خوارزم نان را گویند و بعربی خبز خوانند. (برهان قاطع). بزبان خوارزم نان چنانکه سوپ آب و در نسخۀ سروری به کسر پی گفته اند و آن اصح است. (فرهنگ رشیدی) : محنت سوپ و پکند او که از بیخم بکند طبع موزونم همی زاندیشه ناموزون کند. انوری
مخفف آکنده، در کلمات مرکبه چون پشم آکند، جوزآکند، قزآکند، کژآکند، سحرآکند، سیم آکند: نشان پشت من است آن دو زلف مشک آگین نشان جان من است آن دو چشم سحرآکند. رودکی. هزاران گوی سیم آکند گردان که افکند اندر این میدان اخضر. ناصرخسرو. در قزآکند مرد باید بود بر مخنث سلاح جنگ چه سود؟ سعدی. و کاف در این کلمه گاه به ’غ’ و گاه به ’ق’ بدل شده است: کژآغند. جوزقند
مخفف آکنده، در کلمات مرکبه چون پشم آکند، جوزآکند، قزآکند، کژآکند، سحرآکند، سیم آکند: نشان پشت من است آن دو زلف مشک آگین نشان جان من است آن دو چشم سحرآکند. رودکی. هزاران گوی سیم آکند گردان که افکند اندر این میدان اخضر. ناصرخسرو. در قزآکند مرد باید بود بر مخنث سلاح جنگ چه سود؟ سعدی. و کاف در این کلمه گاه به ’غ’ و گاه به ’ق’ بدل شده است: کژآغند. جوزقند
آشیانۀ مرغان را گویند... و جای مرغ خانگی را نیز گویند. (برهان). آشیانۀ مرغان باشد. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). آشیانۀ مرغان است چه خانگی و چه صحرایی. (انجمن آرا) (آنندراج). خانه مرغ و جای داشتن آن و آنرا آشیان و آشیانه و نشیم و نشیمن نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). آشیانۀ مرغان و جای باش مرغان خانگی. (ناظم الاطباء). آشیان مرغان. بکند. شب کند. این سه کلمه مصحف یکدیگرند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
آشیانۀ مرغان را گویند... و جای مرغ خانگی را نیز گویند. (برهان). آشیانۀ مرغان باشد. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). آشیانۀ مرغان است چه خانگی و چه صحرایی. (انجمن آرا) (آنندراج). خانه مرغ و جای داشتن آن و آنرا آشیان و آشیانه و نشیم و نشیمن نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). آشیانۀ مرغان و جای باش مرغان خانگی. (ناظم الاطباء). آشیان مرغان. بکند. شب کند. این سه کلمه مصحف یکدیگرند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
کاسۀ سفالین بزرگ باشد. (برهان). کاسۀ سفالین بزرگ. (فرهنگ رشیدی). کاسۀ سفالین است. (انجمن آرا). آیا ’ز’ در زکنج جزو کلمه است ؟ آیا بر طبق مثل (کوزه گر از کوزۀ شکسته آب میخورد) کلمه بمعنی کوزۀ شکسته نیست ؟ (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : پیراهنت دریده و استاد درزیی چون کوزه گرز کنج همی آبخور کنی. رشید اعور (از فرهنگ رشیدی). رجوع به مادۀ بعد شود، طبق و خوانچۀ بزرگ. (ناظم الاطباء)
کاسۀ سفالین بزرگ باشد. (برهان). کاسۀ سفالین بزرگ. (فرهنگ رشیدی). کاسۀ سفالین است. (انجمن آرا). آیا ’ز’ در زکنج جزو کلمه است ؟ آیا بر طبق مثل (کوزه گر از کوزۀ شکسته آب میخورد) کلمه بمعنی کوزۀ شکسته نیست ؟ (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : پیراهنت دریده و استاد درزیی چون کوزه گرز کنج همی آبخور کنی. رشید اعور (از فرهنگ رشیدی). رجوع به مادۀ بعد شود، طبق و خوانچۀ بزرگ. (ناظم الاطباء)
کرمی سرخ و خزنده در میان گل که خراطین نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) : در کوی این رباط زعقبی نشان مجوی هرگز بود مزاج سقنقور در شکند. خواجه عمید لوبکی (از جهانگیری)
کرمی سرخ و خزنده در میان گل که خراطین نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) : در کوی این رباط زعقبی نشان مجوی هرگز بود مزاج سقنقور در شکند. خواجه عمید لوبکی (از جهانگیری)
ناحیه ای است از جیرفت. سبب این است که در آنجا خرده های زر در زمین آن ببینند. (انجمن آرا) (آنندراج). بلوکی در کرمان. (ناظم الاطباء). یکی از بخش های پنجگانه شهرستان کرمان است که ازشمال به بخش راور، از خاور به بخش مرکزی شهرستان کرمان، از جنوب به شهرستان رفسنجان و از باختر به شهرستان یزد محدود است. در شمال خاوری آن یک رشته ارتفاعات بنام کوه شرقی و در جنوب باختری بنام کوه غربی قرار دارد که اولی بین زرند و راور و دومی بین زرند و رفسنجان واقع گردیده اند. رود خانه خشکی در طول درۀ زرند وجود دارد که در هنگام بارندگی آب شور در آن جاری و به رود خانه شور بافق ملحق میگردد. این بخش از هشت دهستان و 342 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 35000 تن می باشد. قرای مهم آن: یزدان آباد، خانوک، طغرالجرد، سبلوئیه، بادیز، شبجره، حصن وسی ریز است. دهستان حومه زرند از 71 آبادی تشکیل شده که جمعیت آن 14317 تن است و قرای مهم آن یزدان آبادو احمدآباد است. و مرکز بخش قصبۀ زرند است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8). رجوع به مادۀ بعد شود
ناحیه ای است از جیرفت. سبب این است که در آنجا خرده های زر در زمین آن ببینند. (انجمن آرا) (آنندراج). بلوکی در کرمان. (ناظم الاطباء). یکی از بخش های پنجگانه شهرستان کرمان است که ازشمال به بخش راور، از خاور به بخش مرکزی شهرستان کرمان، از جنوب به شهرستان رفسنجان و از باختر به شهرستان یزد محدود است. در شمال خاوری آن یک رشته ارتفاعات بنام کوه شرقی و در جنوب باختری بنام کوه غربی قرار دارد که اولی بین زرند و راور و دومی بین زرند و رفسنجان واقع گردیده اند. رود خانه خشکی در طول درۀ زرند وجود دارد که در هنگام بارندگی آب شور در آن جاری و به رود خانه شور بافق ملحق میگردد. این بخش از هشت دهستان و 342 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 35000 تن می باشد. قرای مهم آن: یزدان آباد، خانوک، طغرالجرد، سبلوئیه، بادیز، شبجره، حصن وسی ریز است. دهستان حومه زرند از 71 آبادی تشکیل شده که جمعیت آن 14317 تن است و قرای مهم آن یزدان آبادو احمدآباد است. و مرکز بخش قصبۀ زرند است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8). رجوع به مادۀ بعد شود
زرآکنده. به زرآمیخته. مطلاشده. زرکوب شده: دین فروشی کنی که تا سازی بارگی نقره خنگ و زین زرکند. سنائی. ز خاک شمس فلک زرکند که تا گردد ستام و گام و رکاب براق او زرکند. سوزنی. فردا که نهد سوار آفاق بر ابلق چرخ زین زرکند. خاقانی. رجوع به زرگند شود
زرآکنده. به زرآمیخته. مطلاشده. زرکوب شده: دین فروشی کنی که تا سازی بارگی نقره خنگ و زین زرکند. سنائی. ز خاک شمس فلک زرکند که تا گردد ستام و گام و رکاب براق او زرکند. سوزنی. فردا که نهد سوار آفاق بر ابلق چرخ زین زرکند. خاقانی. رجوع به زرگند شود
از جای برجستن باشد بر مثال آهو. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). برجستگی از جای مانند آهو. (ناظم الاطباء). خیز. جست. جستن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کرد رو به یوزواری یک زغند خویشتن را زآن میان بیرون فکند. رودکی (یادداشت ایضاً). ، بمعنی آواز وصدای بلند هم آمده است. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). بمعنی بانگ بلند که درندگان کنند. (انجمن آرا) (آنندراج) : یکی از جای برجستم چنان شیر بیابانی زغندی برزدم چون شیر بر روباه درغانی. ابوالعباس (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، آواز سیاه گوش و یوز را نیز گفته اند. (برهان) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء). بخصوص بانگ یوز را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) ، خود یوز را زغند گفته اند، چنانکه فردوسی ’؟’ گفته: بغرید بر وی چو شیر و زغند. (انجمن آرا) (آنندراج)
از جای برجستن باشد بر مثال آهو. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). برجستگی از جای مانند آهو. (ناظم الاطباء). خیز. جست. جستن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کرد رو به یوزواری یک زغند خویشتن را زآن میان بیرون فکند. رودکی (یادداشت ایضاً). ، بمعنی آواز وصدای بلند هم آمده است. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). بمعنی بانگ بلند که درندگان کنند. (انجمن آرا) (آنندراج) : یکی از جای برجستم چنان شیر بیابانی زغندی برزدم چون شیر بر روباه درغانی. ابوالعباس (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، آواز سیاه گوش و یوز را نیز گفته اند. (برهان) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء). بخصوص بانگ یوز را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) ، خود یوز را زغند گفته اند، چنانکه فردوسی ’؟’ گفته: بغرید بر وی چو شیر و زغند. (انجمن آرا) (آنندراج)