جدول جو
جدول جو

معنی زکاب - جستجوی لغت در جدول جو

زکاب
زاک آب، محلول زاک یا زاج، آب سیاه، مرکب سیاه، برای مثال جز تلخ و تیره آب ندیدم در آن زمین / حقا که هیچ باز ندانستم از زکاب (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۰۴ حاشیه)
تصویری از زکاب
تصویر زکاب
فرهنگ فارسی عمید
زکاب
(زُ)
صبر سقوطری و چادروا. (ناظم الاطباء). در حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی نوشته: زکاب، صبر، ولی صاحب برهان می نویسد: زکاب به فتح زاء، مرکب و سیاهی... و بگمان من اگر مصحف حبر نباشد زگاب به ضم زاء و گاف فارسی تخفیفی از زگالاب باشد. (ازیادداشتهای مرحوم دهخدا). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
زکاب
(زَ)
مداد و حبر باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 24) (از اوبهی). سیاهی باشد که در دوات کنند و آن را به تازی مرکب خوانند. (فرهنگ جهانگیری). سیاهی که بدان نویسند. (فرهنگ رشیدی). مرکب و سیاهی باشد که در دوات کنند و به عربی حبر و مداد گویند. (برهان). سیاهی دوات و مرکب و مداد. (ناظم الاطباء). رشیدی گفته سیاهی که بدان نویسند... مؤلف گوید سیاهی که بدان نویسند مبهم است می تواند شد که زکاب، آب زاک باشد که سیاه کننده است یا مخفف آب زکال چه زکال بمعنی زغال است و حبر را شاید به زکاب تشبیه کرده... (انجمن آرا) (آنندراج). زگاب. زاک آب. مرکب سیاه که با آن چیز نویسند. محلول زاگ (زاج) (فرهنگ فارسی معین) :
جز تلخ و تیره آب ندیدم بدان زمین
حقا که هیچ بازندانستم از زکاب.
بهرامی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 24).
، آب دهن. تف. لعاب. (ناظم الاطباء). در حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی این کلمه خیو و آب دهن معنی شده و شعر بهرامی شاهد آمده است و خیو نه تلخ است و نه تیره و ظاهراً حبر را به تصحیف خوانده معنی خدو بدو داده اند. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
زکاب
مرکب سیاه که با آن چیز نویسند محلول راگ (زاج)
تصویری از زکاب
تصویر زکاب
فرهنگ لغت هوشیار
زکاب
((زَ))
مرکب سیاه که با آن چیز نویسند
تصویری از زکاب
تصویر زکاب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زکام
تصویر زکام
کوریزا، نزلۀ انفی، نزلۀ بینی، التهاب مخاط بینی که بر اثر سرماخوردگی یا حساسیت ایجاد می شود و با عطسه، آب ریزش و گرفتگی بینی همراه است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکاب
تصویر تکاب
آب باریک، زمینی که آب کم و باریکی در آن جاری باشد، نخ آب، جایی از رود یا دریا که بسیار گود باشد و پا به قعر آن نرسد، ته آب، غرقاب، برای مثال نه مرا با تکاب او پایاب / نه مرا با گشاد او جوشن (ابوالفرج رونی - ۱۲۳)، جنگ، نبرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زکات
تصویر زکات
قسمتی از مال که به دستور شرع باید در راه خدا بدهند، مقدار معینی از مال است که باید به فقیران و مستحقان داده شود. زکات در نه چیز واجب است مثلاً گندم، جو، خرما، کشمش (غلات اربعه)، طلا و نقره (نقدین)، شتر، گاو، گوسفند (انعام ثلاثه)
زکات بدن: در فقه زکات فطر، فطریه یا صدقه که در غروب روز آخر ماه رمضان باید کنار بگذارند و روز بعد به مستمندان بدهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکاب
تصویر رکاب
حلقۀ فلزی که به زین اسب آویزان می کنند و هنگام سوار شدن پا در آن می گذارند، مفرد واژۀ رکب
پله مانندی در کنار درشکه، اتومبیل یا اتوبوس که مسافران هنگام سوار شدن و پیاده شدن پا بر آن می گذارند، مفرد واژۀ رکائب
کنایه از اسب سواری، مرکب
نوعی پیالۀ هشت پهلوی بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زکان
تصویر زکان
کسی که از روی خشم و دلتنگی زیر لب سخن می گوید، لند لند کننده، غر غر کننده، ژکنده، ژکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکاب
تصویر نکاب
بهله، دستکش چرمی که در قدیم شکارچیان به دست می کردند برای نگاه داشتن باز بر روی دست، نکاپ، نکاف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکاب
تصویر رکاب
راکب ها، سواران، جمع واژۀ راکب
فرهنگ فارسی عمید
(زُ بَ)
دهی از بلوک فاراب دهستان عمارلو است که در بخش رودبار شهرستان رشت واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
زمین آبکند، دره (میان دو کوه)، زمینی که در آن بعضی جا آب فرو رود و از جای دیگر برآید و بعضی جا خشک باشد و در بعضی جاآب ایستاده بود
فرهنگ لغت هوشیار
آماس بنا گوش در شتر دستکش پوستی که میر شکاران بر دست کنند تا بتوانند بازو شاهین و جز آنها را در دست گیرند بهله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکاب
تصویر عکاب
دود، گرد خاک، وشم دیگ (وشم بخار) جولاه (عنکبوت)
فرهنگ لغت هوشیار
آبی که از کنار رود چشمه تالاب و غیره تراوش کند، جایی که آب از آنجا جوشد خواه خاک و خواه سنگ باشد موضع چشمه، آبی که قعرش پیدا نباشد، چشمه ای که پیوسته روان باشد و هرگز نایستد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکام
تصویر زکام
بیماری سر و دماغ که بواسطه ورم تجاویف بینی عارض شود، سرما خوردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکان
تصویر زکان
کسی که خود به خود سخن گوید
فرهنگ لغت هوشیار
چیتک (برگزده چیزی) آفریکانیدن (برکت یافتن)، گوالیدن، فزونیدن، نیکی کردن، پاکی پاکیزگی، ده یک (ذبیح بهروز زکوه را تازی گشته ده یک پارسی می داند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زواب
تصویر زواب
برگشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زباب
تصویر زباب
مویز فروش موش سرخ موش کور
فرهنگ لغت هوشیار
مرد بسیار سواری کننده حلقه فلزی که به زین اسب آویزان می کنند که پا در آن بگذارند و سوار شوند
فرهنگ لغت هوشیار
خلاصه چیزی برگزیده شیئی، آنچه به حکم شرع درویش و مستحق را دهند و این کار بر مسلمانان فرض است و زکات بر میوه هایی که برای خوردن عمل آورده باشند و بر میوه های دیگر (نظیر انگور و خرما) شتر گاو بز گوسفند و حیوانات اهلی و زر و سیم و مال التجاره تعلق میگیرد و زکات هر یک از آنها را نصابی است. مال الزکات به حکم آیه 60 از سوره 9 قران مخصوص طبقات معینی از مردم است (بر خلاف فیء و غنیمت زکات شامل حال خاندان رسول نمیشود)، جمع زکوات. توضیح: رسم الخط صحیح آن در عربی زکاه است و در رسم الخط قرانی زکوه ولی به شیوه نویسندگان ایرانی زکات صحیح است. قیاس کنید با حیات مشکلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراب
تصویر زراب
کنایه از شراب زرد رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زکال
تصویر زکال
((زُ))
زگال، ذغال
فرهنگ فارسی معین
((زُ))
بیماری واگیردار که در اثر سرماخوردگی بوجود می آید که با آب ریزش و گرفتگی بینی همراه است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زکان
تصویر زکان
((زَ))
کسی که از روی خشم یا دلتنگی با خود حرف بزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهاب
تصویر زهاب
((زِ))
آبی که از شکاف سنگ یا چشمه تراوش کند، چشمه جوشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زراب
تصویر زراب
((زَ))
آب طلا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رکاب
تصویر رکاب
((رِ))
حلقه ای فلزی در دو طرف زین که سوار هنگام سوار شدن پا را در آن قرار می دهد، جمع رکب، پله مانندی از فلز در بخش ورودی و خروجی اتوبوس، پا در، بودن حاضر بودن، آماده بودن، گران کردن تند راندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکاب
تصویر تکاب
((تَ))
زمینی که آب در آن بماند، دره، ته آب، قعر آب، جنگ، نبرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زکات
تصویر زکات
((زَ))
خلاصه چیزی، بخشی از مال که به مستمند و درویش دهند، زکوة
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زکام
تصویر زکام
سرماخوردگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زکات
تصویر زکات
هشت یک
فرهنگ واژه فارسی سره