تیر پرتاب باشد که پیکان آنرا از استخوان فیل و شاخ قوچ و گاومیش و امثال آن سازند. لغتی (لهجه ای) است در زج (با جیم) بدین معنی. (از برهان قاطع). رجوع به زچ ّ شود، کوتاهترین تیرها را گویند. لغتی است در زج. (برهان قاطع) ، لغتی است در زج بمعنی قراقروت. (از برهان)
تیر پرتاب باشد که پیکان آنرا از استخوان فیل و شاخ قوچ و گاومیش و امثال آن سازند. لغتی (لهجه ای) است در زج (با جیم) بدین معنی. (از برهان قاطع). رجوع به زُچ ّ شود، کوتاهترین تیرها را گویند. لغتی است در زج. (برهان قاطع) ، لغتی است در زج بمعنی قراقروت. (از برهان)
واچیدن، برچیدن، برداشتن، جمع کردن، برای مثال عنقا شکار می نشود دام بازچین / کاینجا همیشه بادبه دست است دام را (حافظ - ۳۰)، گرد آوردن، تک تک جمع کردن، چیزی گسترده را درهم پیچیدن
واچیدن، برچیدن، برداشتن، جمع کردن، برای مِثال عنقا شکار می نشود دام بازچین / کاینجا همیشه بادبه دست است دام را (حافظ - ۳۰)، گرد آوردن، تک تک جمع کردن، چیزی گسترده را درهم پیچیدن
مصغر پیاز. پیاز خرد، قسمی از احرار بقول با کونۀ خرد برنگ و طعم پیاز و ساقی سبز و باریک و دراز و میان کاواک. قسمی سبزی خوردنی و آن پیازی باشد با کونۀ خرد و ساقۀ میان تهی سبز بلند باریک
مصغر پیاز. پیاز خرد، قسمی از احرار بقول با کونۀ خرد برنگ و طعم پیاز و ساقی سبز و باریک و دراز و میان کاواک. قسمی سبزی خوردنی و آن پیازی باشد با کونۀ خرد و ساقۀ میان تهی سبز بلند باریک
استواری پنجه و تندی چنگال. (ناظم الاطباء) : به تیزچنگی نباش راهمی مانی به پنجه پنج کن این سود و گور تازه بجوی. سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). چو گرگان به خونخواری و تیزچنگی. (گلستان). قوی به چنگ من افتاده بود دامن وصل ولی چه سود که دولت به تیزچنگی نیست. سعدی. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
استواری پنجه و تندی چنگال. (ناظم الاطباء) : به تیزچنگی نباش راهمی مانی به پنجه پنج کن این سود و گور تازه بجوی. سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). چو گرگان به خونخواری و تیزچنگی. (گلستان). قوی به چنگ من افتاده بود دامن وصل ولی چه سود که دولت به تیزچنگی نیست. سعدی. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
تیزچنگل. تیزچنگ: چنان اندیشد او از دشمن خویش چو باز تیزچنگال ازکراکا. دقیقی. یعنی ددگان مرا به دنبال هستند سگان تیزچنگال. نظامی. عقابان تیزچنگالند و بازان آهنین پنجه ترا باری چنین بهتر که با عصفور بنشینی. سعدی. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
تیزچنگل. تیزچنگ: چنان اندیشد او از دشمن خویش چو باز تیزچنگال ازکراکا. دقیقی. یعنی دَدَگان مرا به دنبال هستند سگان تیزچنگال. نظامی. عقابان تیزچنگالند و بازان آهنین پنجه ترا باری چنین بهتر که با عصفور بنشینی. سعدی. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
دلاور و بهادر و کسی که چیزی را به جلدی و چابکی اخذ کند. (ناظم الاطباء). قوی پنجه. که دست و پنجۀ سخت نیرومند دارد. نیرومند. زورمند. چابک: که داری از ایرانیان تیزچنگ که پیش من آید بدین دشت جنگ. فردوسی. به پیش اندرون رستم تیزچنگ پس پشت شاه و سواران جنگ. فردوسی. یکی لشکر آمد پس ما به جنگ چو کلباد و نستیهن تیزچنگ. فردوسی. گرش صدهزارند گردان جنگ همه درگه جنگ و کین تیزچنگ. اسدی (گرشاسب نامه). مرا با شهنشاه از این نیست چنگ به جنگم توئی آمده تیزچنگ. اسدی (گرشاسب نامه). چنان سخت بازو شد و تیزچنگ که با جنگجویان طلب کرد جنگ. (بوستان). فکر کفن کنید که آن ترک تیزچنگ تیغی چنان رساند که از استخوان گذشت. بابافغانی (از آنندراج). ، تیزناخن. با چنگالی سخت فرورونده و تند: چه پرهیزی از تیزچنگ اژدها که گرز آهنی زو نیابی رها. فردوسی. چنین گفت با بچه جنگی پلنگ که ای پرهنر بچۀ تیزچنگ. فردوسی. به دریا نهنگ و به هامون پلنگ همان شیر جنگ آور تیزچنگ. فردوسی. ابیات خر سر است شترگربه زآنکه هست نشخوارزن چو اشتر و چون گربه تیزچنگ. سوزنی. وحشی تیزچنگ خشم آلود کز دم آتشین برآرد دود. نظامی. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
دلاور و بهادر و کسی که چیزی را به جلدی و چابکی اخذ کند. (ناظم الاطباء). قوی پنجه. که دست و پنجۀ سخت نیرومند دارد. نیرومند. زورمند. چابک: که داری از ایرانیان تیزچنگ که پیش من آید بدین دشت جنگ. فردوسی. به پیش اندرون رستم تیزچنگ پس پشت شاه و سواران جنگ. فردوسی. یکی لشکر آمد پس ما به جنگ چو کلباد و نستیهن تیزچنگ. فردوسی. گرش صدهزارند گردان جنگ همه درگه جنگ و کین تیزچنگ. اسدی (گرشاسب نامه). مرا با شهنشاه از این نیست چنگ به جنگم توئی آمده تیزچنگ. اسدی (گرشاسب نامه). چنان سخت بازو شد و تیزچنگ که با جنگجویان طلب کرد جنگ. (بوستان). فکر کفن کنید که آن ترک تیزچنگ تیغی چنان رساند که از استخوان گذشت. بابافغانی (از آنندراج). ، تیزناخن. با چنگالی سخت فرورونده و تند: چه پرهیزی از تیزچنگ اژدها که گرز آهنی زو نیابی رها. فردوسی. چنین گفت با بچه جنگی پلنگ که ای پرهنر بچۀ تیزچنگ. فردوسی. به دریا نهنگ و به هامون پلنگ همان شیر جنگ آور تیزچنگ. فردوسی. ابیات خر سر است شترگربه زآنکه هست نشخوارزن چو اشتر و چون گربه تیزچنگ. سوزنی. وحشی تیزچنگ خشم آلود کز دم آتشین برآرد دود. نظامی. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
از قرای استرآباد در میان دهنه در بالای کوه واقع شده است، از چشمه آبیاری میشود، هوایش ییلاقی و چهل ویک خانوار جمعیت دارد و ییلاق اهالی کنول میباشد، (مرآت البلدان ج 4 ص 285)، از دهات فندرسک از آبادیهای مازندران و استرآباد، (مازندران و استرآباد تألیف رابینو ص 171)
از قرای استرآباد در میان دهنه در بالای کوه واقع شده است، از چشمه آبیاری میشود، هوایش ییلاقی و چهل ویک خانوار جمعیت دارد و ییلاق اهالی کنول میباشد، (مرآت البلدان ج 4 ص 285)، از دهات فندرسک از آبادیهای مازندران و استرآباد، (مازندران و استرآباد تألیف رابینو ص 171)
برداشتن. (آنندراج). گسترده را پیچیدن. منبسطی را درنوردیدن. بساط را جمع کردن. مقابل گستردن. واچیدن: عنقا شکار کس نشود، دام بازچین کانجا همیشه باد بدست است دام را. حافظ.
برداشتن. (آنندراج). گسترده را پیچیدن. منبسطی را درنوردیدن. بساط را جمع کردن. مقابل گستردن. واچیدن: عنقا شکار کس نشود، دام بازچین کانجا همیشه باد بدست است دام را. حافظ.
نام یکی از دهستانهای شش گانه بخش حومه ارومیه است که در جنوب خاوری ارومیه واقع است. موقعیت آن در قسمت خاوری و کنار دریاچه جلگه ای و مابقی کوهستانی میباشد. حدود آن از شمال محدود است بدهستان برگشلو از جنوب دهستان دول، از خاور بدریاچۀ ارومیه، از باختربدشت و مرگور. هوایش معتدل ولی کنار دریاچه نسبت بقسمتهای کوهستانی گرمسیر است. آبش بوسیلۀ رود خانه باراندوز و برگشلو و بعضی قراء آن از آب برف و باران تأمین میگردد. از 102 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل میشود و نفوس آن در حدود 16830 تن میباشد، زبان آنها کردی و کلدانی است. محصولات عمده آن غلات، حبوبات، توتون، چغندر، کشمش، برنج است و چون بیشتر قراء این دهستان دارای باغات انگور میباشد بیشتر مالکین در 15 مردادماه بباغات عزیمت و در 15 مهرماه پس از برداشت محصول مراجعت مینمایند. قراء عمده آن عبارتند از بالانج، اردشاد، قره آغاج، بابارود، باراندوز، توماتر، دیزج تکه. شوسۀ ارومیه و مهاباد از این دهستان میگذرد ولی اکثر راههای این منطقه ارابه رو است و در فصل تابستان میتوان اتومبیل برد. شغل بعضی از ساکنین کنار دریاچه استخراج نمک از آب دریاچه میباشد و نام این دهستان بواسطۀ وجود رود خانه باراندوز معروف به دهستان باراندوزچای میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4) نام رودی به آذربایجان غربی. خره های مرگور و باراندوز را آب میدهد و فاضل آن بدریا میریزد
نام یکی از دهستانهای شش گانه بخش حومه ارومیه است که در جنوب خاوری ارومیه واقع است. موقعیت آن در قسمت خاوری و کنار دریاچه جلگه ای و مابقی کوهستانی میباشد. حدود آن از شمال محدود است بدهستان برگشلو از جنوب دهستان دول، از خاور بدریاچۀ ارومیه، از باختربدشت و مرگور. هوایش معتدل ولی کنار دریاچه نسبت بقسمتهای کوهستانی گرمسیر است. آبش بوسیلۀ رود خانه باراندوز و برگشلو و بعضی قراء آن از آب برف و باران تأمین میگردد. از 102 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل میشود و نفوس آن در حدود 16830 تن میباشد، زبان آنها کردی و کلدانی است. محصولات عمده آن غلات، حبوبات، توتون، چغندر، کشمش، برنج است و چون بیشتر قراء این دهستان دارای باغات انگور میباشد بیشتر مالکین در 15 مردادماه بباغات عزیمت و در 15 مهرماه پس از برداشت محصول مراجعت مینمایند. قراء عمده آن عبارتند از بالانج، اردشاد، قره آغاج، بابارود، باراندوز، توماتر، دیزج تکه. شوسۀ ارومیه و مهاباد از این دهستان میگذرد ولی اکثر راههای این منطقه ارابه رو است و در فصل تابستان میتوان اتومبیل برد. شغل بعضی از ساکنین کنار دریاچه استخراج نمک از آب دریاچه میباشد و نام این دهستان بواسطۀ وجود رود خانه باراندوز معروف به دهستان باراندوزچای میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4) نام رودی به آذربایجان غربی. خره های مرگور و باراندوز را آب میدهد و فاضل آن بدریا میریزد
کسی که چشمش بخوبی و تندی می بیند. (ناظم الاطباء). تیزبین. (آنندراج). تیزبصر. سخت بینا: تیزچشم آهن جگرفولاددل کیمخت لب سیم دندان چاه بینی ناوه کام و لوح روی. منوچهری. روز صیادم بدو، شب پاسبان تیزچشم و صیدگیر و دزدران. مولوی. طرفه کور دوربین تیزچشم لیک از اشتر نبیند غیر پشم. مولوی. در نگاه تیزچشمان سرمه شو در مذاق تلخ کامان شکر آی. ظهوری (از آنندراج). ، خشم آلود غضبناک: برآشفت بهرام و شد تیزچشم ز گفتار پرموده آمد به خشم. فردوسی. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
کسی که چشمش بخوبی و تندی می بیند. (ناظم الاطباء). تیزبین. (آنندراج). تیزبصر. سخت بینا: تیزچشم آهن جگرفولاددل کیمخت لب سیم دندان چاه بینی ناوه کام و لوح روی. منوچهری. روز صیادم بدو، شب پاسبان تیزچشم و صیدگیر و دزدران. مولوی. طرفه کور دوربین تیزچشم لیک از اشتر نبیند غیر پشم. مولوی. در نگاه تیزچشمان سرمه شو در مذاق تلخ کامان شکر آی. ظهوری (از آنندراج). ، خشم آلود غضبناک: برآشفت بهرام و شد تیزچشم ز گفتار پرموده آمد به خشم. فردوسی. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
زن نوزای، لغتی (لهجه ای) است در زجه (زنی که زاییده باشد تا چهل روز). (از آنندراج) (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). مخفف زاچه است. (فرهنگ نظام). عورت نوزاییده را گویند تا چهل روز. (جهانگیری). زن را گویند تا چهل روز. (جهانگیری). زن نوزاینده. (غیاث اللغات). نفساء. نفسا. نفساء. (منتهی الارب). خرسه، خرصه، خویاء، خویه، فئره، طعام زن زچه. تفویر، فیره ساختن زچه را. (از منتهی الارب) : خرس. خرص. خوی. فئر. - زچه شدن، نفاسه. زایسپانی. رجوع به نفس و زایسپانی و زچکی شود
زن نوزای، لغتی (لهجه ای) است در زجه (زنی که زاییده باشد تا چهل روز). (از آنندراج) (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). مخفف زاچه است. (فرهنگ نظام). عورت نوزاییده را گویند تا چهل روز. (جهانگیری). زن را گویند تا چهل روز. (جهانگیری). زن نوزاینده. (غیاث اللغات). نُفَساء. نَفْسا. نَفَساء. (منتهی الارب). خرسه، خرصه، خویاء، خویه، فئره، طعام زن زچه. تفویر، فیره ساختن زچه را. (از منتهی الارب) : خرس. خرص. خوی. فئر. - زچه شدن، نفاسه. زایسپانی. رجوع به نفس و زایسپانی و زچکی شود
گذر چک (چک پارسی است) چکی که ار طرف بانک مجاز در اختیار مسافرگذارند و مسافر در هریک از کشورهای خارجه میتواند مبلغ آنرا از بانکها دریافت دارد. بعضی موسسات و مغازه ها نیز در پایتختها و شهر های بزرگ این گونه چکها را می پذیرند چک مسافرتی. نوضیح در تداول فارسی (تراولر چک) گویند
گذر چک (چک پارسی است) چکی که ار طرف بانک مجاز در اختیار مسافرگذارند و مسافر در هریک از کشورهای خارجه میتواند مبلغ آنرا از بانکها دریافت دارد. بعضی موسسات و مغازه ها نیز در پایتختها و شهر های بزرگ این گونه چکها را می پذیرند چک مسافرتی. نوضیح در تداول فارسی (تراولر چک) گویند