جدول جو
جدول جو

معنی زوغان - جستجوی لغت در جدول جو

زوغان(تَ مَلْ لُ)
ستم کردن و درگذشتن از حد در سخن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به زوغ شود
لغت نامه دهخدا
زوغان
اختریوختار (اختلاف منظر کواکب)
تصویری از زوغان
تصویر زوغان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زوران
تصویر زوران
(پسرانه)
نام نوعی کشتی باستانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوغان
تصویر نوغان
پیلۀ کرم ابریشم، پردۀ نازکی که کرم ابریشم از لعاب دهن خود به دور خود می تند و در میان آن محصور می شود، پیله ها را به ترتیب مخصوصی گرم می کنند و می ریسند تا ابریشم به دست آید، بادامه، پله، فیلچه، پیله
کرم ابریشم، نوزاد کرمی شکل پروانه با بدنی استوانه ای و دارای حلقه که از برگ درخت توت تغذیه می کند و از پیلۀ آن الیاف ابریشمی تهیه می شود، دیوه، کرم پیله، کناغ، کرم بادامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوغان
تصویر جوغان
ریشۀ گیاه اشنان که آن را پس از خشک کردن می کوبند و در شستن پارچه و لباس به کار می برند، کنشتو، چوبک، کنشتوک، بیخ، غسلج، چوبک اشنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوغان
تصویر سوغان
دواندن و ورزش دادن اسب برای شرکت در مسابقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روغان
تصویر روغان
این طرف و آن طرف دویدن، به هرسو روی آوردن
مکر، حیله، فریب، شید، حقّه، خاتوله، ستاوه، قلّاشی، خدعه، دویل، غدر، ترب، ریو، گربه شانی، دغلی، گول، تزویر، اشکیل، کید، نیرنگ، نارو، احتیال، دستان، تنبل، ترفند، دلام، چاره، کلک، شکیل
فرهنگ فارسی عمید
باغ زاغان باغی بزرگ در بیرون شهر هرات و محل اقامت سلاطین و وزرای گورکانیه بوده است، مجالس جشن و سور پادشاهان و شاهزادگان مانندمجلس جشن ختان بایسنقر میرزا و جلوس سلطان حسین بهادرخان و عروسی سلطان مسعود با بیگم سلطان در این باغ برگزار شده است، در حملۀ ازبکان به هرات نیز قلعۀ محکم بشمار میرفت، رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 25، 63 تا 65، 68، 72، 73، 112، 125، 126، 135، 147، 149، 150، 167، 178، 179، 206، 336، 580، و ج 3 ص 389، 431، 445، 466، 550، 584، 605، 612 و 616 شود
لغت نامه دهخدا
چغان، اسم فارسی اشنان است، (آنندراج) (انجمن آرا)، چوبک
لغت نامه دهخدا
(زَ وَ)
بلوک نیکویی است بین کوههای ارمنیه و آذربایجان و دیاربکر و موصل و مردم آنجا ارمنی و کردند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان ملکان است که در بخش سردشت شهرستان مهاباد واقع است و 125 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
یکی از درباریان انوشیروان که دشمن مهبود وزیر بود و به تدبیر جادویی مردی یهودی موجب برافتادن خاندان مهبود گشت. رجوع به مزدیسنا ص 262 و 367 شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان گرکن است که در بخش فلاورجان شهرستان اصفهان واقع است و 210 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
شحنۀ قهستان و از امرای سخن سنج و زیرک مغول و از مقربین درگاه ارغون و همان کسی است که خواجه وجیه الدین هنگام حساب خواستن ارغون از او به صوابدید ناصحان ابیات ذیل را به وی نوشت:
چون ز نو بردم جوابی گردش گردون پیر
مشک من کافور گشت وارغوانم شد زریر
آه من سرد است چون باد خزان نبود عجب
چون بهار عمر ما را درستد ایام پیر
ماه و مهر و تیر با من سخت بدمهر اوفتاد
ای مسلمانان فغان از جور ماه و مهر و تیر
قامت چون تیر من چاچی کمان شد زآن سبب
یار دورانداز و از نزدیک خود ما را چو تیر
گوشمال حادثاتم داد گردون چون رباب
همچو چنگم لاجرم می آید از رگها نفیر
آنچه با من کرد گردون کرد با بسیار کس
بامدادی میر بودم در شبانگاهی اسیر
صاحب اعظم وجیه الدین بدم دیروز من
ملک را فرمانده و شاه ممالک را وزیر
زر نهاده گنجها ازبهر دفع روز رنج
رنج من زر میفزود و زر نبودم دستگیر
تکیه بر مال کسان هرگز کسی چون من نکرد
مال من چون بازگشت و من بسان مالگیر
چون عزیز مصر بودم خوار گشتم همچو خاک
از من و دور فلک گر عقل داری پند گیر
سر بر آوردی بدولت پایمردی کن بلطف
دسترس دادت خدای افتادگان را دست گیر
کاین همان دهر است کز شاه اردوان بربود تاج
وین همان چرخست کز نوشیروان بستد سریر،
طوغان در جواب او نوشت:
سالها جام جم به دست تو بود
چون تو نشناختی کسی چه کند
گوهر شبچراغ بودت لیک
چون خود انداختی کسی چه کند
اسب رهوار بود و میدان خوش
چون تو بد تاختی کسی چه کند
برده بودی و نقشت آمده بود
چون تو کژ باختی کسی چه کند،
طوغان سرحلقۀ مخالفان جدی بوقا وزیر ارغون بود و دشمنان این وزیر دائماً پیش ایلخان از وی سعایت میکردند و طوغان وقتی حکایت خیانت بوقا را نسبت به سلطان احمد بگوش ارغون کشید و او را از استبداد چنین وزیری که همه قسم قدرت و قوت دارد ترساند ... چون سرانجام به امر ارغون جوشکاب نوادۀ هلاکو بوقا را گردن زد و پس از قتل وی کوکب سعادت سعدالدولۀ یهودی اوج گرفت و به وزارت ارغون رسید طوغان شحنۀ قهستان با وی نیز از در مخالفت درآمد، چه وی در ف تنه امیر نوروز از طرف ایلخان مأمور حدود خراسان شد تا امیر نوروز را سرکوبی کند ولی وصول وی بخراسان با فرار امیر نوروز مصادف گردید و طوغان مراجعت کرد، سعدالدوله بدستیاری بعضی از دشمنان طوغان بر او اعتراض کرد که چرا زیادتر از آنچه حکم داشته اولاغ در اختیار خود گرفته است و برحسب یاسای چنگیزی امر داد تا او راهفده چوب زدند و این توهین که از جانب سعدالدوله درحضور جمعی از امرا بطوغان وارد آمد او را بر سعدالدوله خشمناک کرد و بیش از پیش در برانداختن او ساعی شد ولی چون ایلخان به وزیر خود کمال اعتماد داشت و هیچکس نمیتوانست از او پیش ارغون سخن بگوید چاره ای نبود جز آنکه مخالفین وزیر در انتظار فرصت بنشینند و جفاهای او را به خفّت تمام تحمل کنند، پس از فوت ارغون و بتخت نشستن گیخاتو (رجب 690 هجری قمری) و کشته شدن سعدالدولۀ یهودی، این سلطان امرائی را که در اواخر عهد ارغون و قبل از جلوس او راه خلاف رفته بودند سیاست کرد و مشاغل محولۀ به ایشان را به امرای دیگر سپرد و از میان ایشان فقط طوغان را به اولاد یکی از امراکه بسعی او بقتل رسیده بود سپرد تا بقصاص پدر کشتندش، رجوع به تاریخ مغول ص 236 و 241 و 246 شود
لغت نامه دهخدا
گروهی است از اکراد، (منتهی الارب)، طایفه ای از اکراد، (از اقرب الموارد)، گروهی از کردها و یا ترکمانها، (ناظم الاطباء) ... جبن زومانی و قیل زومی منسوب به زومان است که طایفه ای از اکرادند، (از معجم البلدان)، رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از پیشوایان بزرگ مغان و آتش پرستان، نام ولایتی، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ مُ)
درگشتن و دور گردیدن از جای، مایل گردیدن آفتاب از میانۀ آسمان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به زوال شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَلْ لُ)
خرامیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به زوک شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
در زوج گذشت. (آنندراج). به صیغۀ تثنیه، شوی زن. و نر و ماده و جفت. و یقال لاثنین هما زوجان... (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ج زاغ، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، رجوع به زاغ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از ’زی غ’، میل کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زیغ. (ناظم الاطباء) ، کند شدن بینائی، میل کردن آفتاب به سوی پستی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به زیغ شود
لغت نامه دهخدا
قسمی از باز شکاری، شاهباز، طغان
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان دیهوک است که در بخش طبس شهرستان فردوس واقع است و 281 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
کرم ابریشم. یا اداره نوغان. اداره ای که امور مربوط به تربیت کرم ابریشم و پیله را بعهده دارد
فرهنگ لغت هوشیار
طغان. توضیح گاه طوغان و طغان مانند عمرو و زید (عربی) و پیر و پل (فرانسوی) نمونه اسم ترکان است: پند از هر کس که گوید گوشدار گر مثل طوغانش گوید یا تگین. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوغان
تصویر صوغان
به گونه رمن همانندان هم اندازگان
فرهنگ لغت هوشیار
اسپورزی دواندن اسپ برای آمادن دویدن اسب و شتر در پی هم، دواندن اسب و ریاضت دادن او جهت شرکت در مسابقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوغان
تصویر اوغان
افغان و ناله و زاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیغان
تصویر زیغان
کند بینی، شگ گمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوءان
تصویر زوءان
شلمک چیچم چچن از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوجان
تصویر زوجان
نر و ماده تایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روغان
تصویر روغان
روباه بازی حیله گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوغان
تصویر نوغان
((نُ))
تخم کرم ابریشم یا خود کرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روغان
تصویر روغان
حیله گری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوغان
تصویر سوغان
((سُ))
دویدن اسب و شتر در پی هم، دواندن اسب و ریاضت دادن او جهت شرکت در مسابقه
فرهنگ فارسی معین