جدول جو
جدول جو

معنی زورابذ - جستجوی لغت در جدول جو

زورابذ
(بَ)
ناحیه ای است به سرخس و مشتمل است بر چند دیه. (از معجم البلدان) : و سرخس و زورابد (کذا) و از جانب هرات تا حدود سجستان برسیدند. (جهانگشای جوینی) ، قریه ای در نواحی نیشابور، و سمعانی گوید گمان برم از نواحی ترشیز (کاشمر) باشد... (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوراب
تصویر بوراب
(پسرانه)
نام آهنگری در پایتخت قیصر روم و سازنده نعل اسبان قیصر، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زوران
تصویر زوران
(پسرانه)
نام نوعی کشتی باستانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زهراب
تصویر زهراب
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، ادرار، پیشاب، بول، پیشار، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز، شاشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خورابه
تصویر خورابه
ویژگی جوی بزرگ و سدداری که به چندین شاخابه منشعب می شود، برای مثال ز جوی خورابه تو کمتر بگوی / که بسیار گردد به یک بار اوی (عنصری - ۳۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شورابه
تصویر شورابه
شوراب، آب شور، آبی که نمک داشته باشد و طعمش شور باشد، اشک چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهرابه
تصویر زهرابه
مادۀ سمی که بعضی از باکتری ها می سازند و از آن ها ترشح می شود، توکسین، آب آلوده به زهر، آب زهردار
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
منسوب است به زورابذ که ناحیه ای است در سرخس. (از الانساب سمعانی). رجوع به مادۀ قبل و بعد شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان جوان رود بخش پاوۀ شهرستان سنندج، واقع در 28هزارگزی جنوب خاوری پاوه، و پنج هزارگزی باختر راه اتومبیل رو کرمانشاه به پاوه، کوهستانی و سردسیر، دارای 113 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، لبنیات و توتون، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان قالی بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
نام موضعی است که دخمۀ پدران رستم در آنجاست. (برهان) (از رشیدی) :
زبهر پدر زال با سوگ و درد
به گورابه اندر همی دخمه کرد.
فردوسی (از رشیدی و جهانگیری).
به گورابه آنگه نهادند روی
همه راه شادان و پرگفت وگوی.
فردوسی.
بنه برنهاد و سپه برنشاند
به گورابه آمد دو هفته بماند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
گنبدی را گویندکه بر سر قبرها سازند. (برهان). گوراب:
فریبت کمتر از جور و ستم نیست
که چاه گور از گورابه کم نیست.
امیرخسرو (از رشیدی و جهانگیری).
رجوع به گوراب شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان طرهان بخش طرهان شهرستان خرم آباد. سکنۀ آن 180 تن. آب از نهر شورابه. محصول آن غلات و لبنیات. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
آب شور. شوراب. مایعی پرنمک. نمکاب. (یادداشت مؤلف). آب شور و در این لفظ ’ه’ برای اسمیت است چنانکه در سبزه و سفیده. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
غواص ترا جز گل و شورابه نداده ست
زیرا که ندیده ست ز تو جز که معادا.
ناصرخسرو.
اهل دنیا زان سبب اعمی دلند
شارب شورابۀ آب و گلند.
مولوی.
، کنایه از اشک چشم:
دل همی سوزد مرا بر لابه ات
سینه ام پرخون شد از شورابه ات.
مولوی
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه نیشابور و مشهد میان دیزبادو فخرداود، در 854800گزی طهران، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زیرباد. جزیره زیراباذ. از نواحی فارس... ابن سیران در تاریخ خود آرد: عبدالله بن عماره صاحب جزیره زیرباذ که بیست و پنج سال پادشاهی کرده بود در سال 309 هجری قمری درگذشت و پس از وی برادرش جعفر بن حمزه شش ماه پادشاهی کرد و بدست غلامان خود کشته شد و بعد از اوبطال بن عبدالله بن عماره به پادشاهی رسید. (از معجم البلدان). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل زیرباد شود
لغت نامه دهخدا
منسوب است به زولاب، رجوع به مادۀ قبل و بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زُو نَ / نِ)
بندی باشد آهنین که بر پای بندیان گذارند. (برهان). بندی باشد از آهن که بر پای مجرمان نهند وآنرا به فتح آورده اند. (انجمن آرا). بندی باشد که در پای مجرمان نهند و آن از آهن می باشد. (آنندراج). بخا و بندی آهنین که بر پای بندیان نهند. (ناظم الاطباء). رجوع به زولانه شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
شمشیر تابداری که از فولاد اعلا ساخته شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به لسان العجم شعوری ج 2 ص 49 شود
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ بَ)
نام شهری است در هندوستان. (از لغت نامۀ اسدی) :
بسوی خورابه چو رایت کشید
که بد خامۀ مستقر و مقر.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(بَ)
محمد بن احمد بن الحسن بن زیاد التمیمی الزورابذی النیشابوری منسوب به قریۀ زورابذ که از محمد بن یحیی الذهلی و دیگران استماع کرد و ابوعلی الحافظ و ابواحمد حاکم از وی روایت کردند و بسال 316 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(غِ تَ / تِ)
قوی و توانا، (آنندراج)، تنومند و قوی و قادر و زورآور، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ بَ / بِ)
آب نرم و ضعیف را گویند که از بند که بر آب بزرگ بسته باشند ترشح کند و نرم نرم روان شود. (صحاح الفرس). آب کمی که از بندی که در جلو آب بسیار بسته باشند تراوش کند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). جویی که از او آب بازگیرندو ورغش بر بندند بدانکه از زیربند خوارخوار آب همی پالاید آن خورابه باشد. (لغت نامۀ اسدی) :
ز جوی خورابه چه کمتر بگوی
چو بسیار گردد بیکبار اوی
بیابان از آن ابر دریا شود
که ابر از بخارش به بالا شود.
عنصری.
خواهی که در خورنگه دولت کنی طواف
مگریز از این خورابه گه دلگشای خاک.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
آبی که از زیر سد جاری شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
گوراب: فریبت کمتر از جور و ستم نیست که چاه گور از گورا به کم نیست. (امیر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شورابه
تصویر شورابه
آب نمک آب شور معدنی
فرهنگ لغت هوشیار
چون در جویی که از آن آب باز گیرند سدی ببندند و از زیر بند گاه آن آب اندک پالاید آنرا خورابه گویند
فرهنگ لغت هوشیار
بندی آهنین که بر گردن و دست و پای ستوران یا زندانیان بندند بخاو بخو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوراء
تصویر زوراء
چاه عمیق، کمان، قدح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوراب
تصویر جوراب
پوشاک پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوراب
تصویر اوراب
جمع ورب، کنام ها (خانه های وحوش)، نخجیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوراب
تصویر شوراب
آب شور، آب نمکین و شور و شورمزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهرابه
تصویر زهرابه
آب آلوده به زهر مایع سمی، سمی که از میکروبها ترشح شود توکسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهرابه
تصویر زهرابه
((زَ بِ))
سمی که از میکرب ها ترشح شود
فرهنگ فارسی معین
((خُ بِ))
سوراخی که در بندی که بر جوی بسته اند ایجاد شود و آب اندک اندک از آن خارج شود، جوی کوچکی که برای زراعت از نهر جدا کنند
فرهنگ فارسی معین
نقطه ی دور، سراب
فرهنگ گویش مازندرانی