جدول جو
جدول جو

معنی زوجی - جستجوی لغت در جدول جو

زوجی
(زَ / زُو)
زوجیّه. منسوب به ازدواج و نکاح. (ناظم الاطباء). رجوع به دزی ج 1 ص 611 شود
منسوب به زوج و منکوح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زوجه
تصویر زوجه
همسر مرد، زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زویج
تصویر زویج
نوعی خوراک که از تکه های رودۀ گاو یا گوسفند پر شده از پیه و گوشت تهیه می شود، زونج، زنّاج، زیچک، لکانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زوجین
تصویر زوجین
زن و شوهر، جفت
فرهنگ فارسی عمید
محلی در بین راه آمل به ساری که کیاویشتاسب هنگام محاصرۀ آن در سال 763 هجری قمری کشته شد، رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو ص 131، 132، 142 و 157 شود
لغت نامه دهخدا
(تَوْ وَ)
منسوب است به توّج، که جائی است در مرز فارس. (سمعانی). رجوع به توّج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سوده سم گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: انه لیتوجی فی مشیته. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زاج، نعت فاعلی از زجو، رجوع به زاج شود، حقیر و اندک، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نسبتی است به زاج، رجوع به زاج شود
لغت نامه دهخدا
(زِمِجْ جا / زِمَجْ جا)
دم غزۀ مرغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بیخ دم پرنده. (از اقرب الموارد). رجوع به معنی بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زِ جی ی)
واحد زنج. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یک نفر زنگی. زنجی. زنگی. ازاهالی زنگ. (از ناظم الاطباء). منسوب به زنگ. از اهل زنگ. یک تن از مردم زنج. از مردم زنج. از مردم زنگبار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زنگی شود
لغت نامه دهخدا
(زِ مِجْ جی)
در شرح نصاب بمعنی دنبه و در شرح دیگر بمعنی بیخ طائر نوشته و در منتخب محل روئیدن دم مرغ. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع بمادۀ قبل و بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
شتر مادۀ شتاب رو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ وَزْ زا)
رجل زوزی، مرد کوتاه قد. (ناظم الاطباء) ، مرد زیرکی نمایندۀ لاف زن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). متکایس. متحذلق. (محیط المحیط) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، مرد بزرگ. (آنندراج). رجوع به زونزی شود
لغت نامه دهخدا
توانایی و قدرت و طاقت و نیرو، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
زود بودن، پیش از وقت مقرر بودن، (فرهنگ فارسی معین) : اگر تنها بودی کجا رفتی بدین زودی، (سمک عیار، از فرهنگ فارسی معین)، بمعنی زود که گذشت، (آنندراج)، سرعت و تعجیل و چستی و چالاکی و شتابی، (ناظم الاطباء)، سرعت، مقابل دیری، عنقریب، تا نه دیر، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و زودی رفتن ایشان کمتر شود، (التفهیم بیرونی)،
این عجب تر که تو وقتی حبشی بودی
رومیی خاستی از گور بدین زودی،
منوچهری،
دل از دیری کار غمگین مدار
تو نیکی طلب کن نه زودی کار،
اسدی،
ترا که گفت که اندر حضر به این زودی
ز وصل عزم بگردان ز دوست روی بتاب،
میرمعزی (از آنندراج)،
مبرا حکمش از زودی و دیری
منزه ذاتش از بالا و زیری،
نظامی،
- بزودی، سریعاً، به شتاب، عنقریب
لغت نامه دهخدا
(زَ)
روده های پر از گوشت و پیه آگنده باشد. (برهان) (آنندراج). روده هایی که با هم نوردند با پیه. (از اوبهی). زونج و رودۀ گوسپند آگنده از گوشت و پیه. (ناظم الاطباء). زویش. زیچک. نوعی از خوراک که از قطعات رودۀ گاو یا گوسپند آکنده از پیه و گوشت تهیه کنند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زونج شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان طارم سفلی است که در بخش سیروان شهرستان زنجان واقع است و 392 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
نوعی ماهی پرگوشت در رود نیل که فاقد استخوان و فلس و دارای طعمی لذیذ و دم آن سرخ رنگ است، (از دزی ج 1 ص 615)
لغت نامه دهخدا
(زَ جَ)
تثنیۀ زوج. زوج و زوجه. زن و شوهر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زوجیه
تصویر زوجیه
شویی شوهری، جفتایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنجی
تصویر زنجی
زنگی
فرهنگ لغت هوشیار
زود بودن پیش از وقت مقرر بودن:) اگر تنها بودی کجا رفتی به این زودی (، سرعت شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تازی گشته زوف از گیاهان گیاهی است پایا از تیره نعناعیان که به حالت خودرو و در نواحی جنوبی اروپا و آسیای صغیر و روسیه و ایران میروید. ارتفاعش بین 40 تا 60 سانتیمتر و ریشه اش ضخیم و منشعب و ساقه های نسبتا چوبی و برگهایش کوچک و متقابل و نوک تیز و کامل و بسیار معطر میباشد گلهایش زیبا و معطر و به رنگهای آبی تیره مایل به بنفش و سفید و گاهی گلی است اسانس این گیاه مشابه اسانس نعناع است و مصرف طبی دارد جسمی حسل ثغام
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی خوراکی که از قطعات روده گاو یا گوسفند آکنده از پیه و گوشت تهیه میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوجه
تصویر زوجه
جمع زوج، شویان شوهران مونث زوج: زن همسرمرد زن همسر مرد جمع زوجات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوجی
تصویر آوجی
منسوب به آوه از مردم آوه (آوج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوجیت
تصویر زوجیت
شوهر بودن شوی بودن، زوج بودن جفت بودن مقابل فردیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوجین
تصویر زوجین
زن و شوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زویج
تصویر زویج
((زَ))
زویش، نوعی خوراک که از قطعات روده گاو یا گوسفند آکنده از پیه و گوشت تهیه کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنجی
تصویر زنجی
((زَ نْ))
سیاه پوست، زنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زوجین
تصویر زوجین
((زُ جِ))
تثنیه زوج، زن و شوهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زوجه
تصویر زوجه
((زُ جِ))
همسر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زوجه
تصویر زوجه
همسر
فرهنگ واژه فارسی سره
سربازانه، نظامی
دیکشنری اردو به فارسی