مغزدار شدن استخوان، بازداشتن کسی را از چیزی و نهی کردن، بسیار گفتن کسی را و افزودن سخن را بر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
مغزدار شدن استخوان، بازداشتن کسی را از چیزی و نهی کردن، بسیار گفتن کسی را و افزودن سخن را بر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
فربه بسیارپیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سمین بسیارپیه. (ناظم الاطباء) ، آنکه در او بقیۀ پیه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آنکه در وی بقیه ای از پیه و چربی باشد. (ناظم الاطباء)
فربه بسیارپیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سمین بسیارپیه. (ناظم الاطباء) ، آنکه در او بقیۀ پیه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آنکه در وی بقیه ای از پیه و چربی باشد. (ناظم الاطباء)
باد گنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گند و بوی بد. (ناظم الاطباء). بوی بد. گند. (فرهنگ فارسی معین). بوی گوشت. بوی چربو. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، پیه جانور دشتی یا پیه شترمرغ و اسب یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) ، خوشبوئی است مشهور به زباد و آن چیزی است که از زیر دم سنورالزباد برآید. (منتهی الارب) (آنندراج). خوشبوئی است مشهور به زباد. (فرهنگ فارسی معین) (از اقرب الموارد). زباد که یک نوع غالیه است. (ناظم الاطباء). عطر زباد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دسم زباد است و گویند زباد اسم جانور و زهم اسم عطر اوست. (تحفۀ حکیم مؤمن). از حیوانی حاصل شود که او را زباد گویند و به هندی کورهبلاری و معنی او چنان بود که گربۀ مشکبیز و مشک او را بهندی تندی گویند... از بلاد سند... به اطراف برند...مشکی که از او حاصل شود... خصیۀ آن حیوان است... وچون خصیه از او جدا شده او را بریان کنند تا رطوبت او برطرف شود. و بدان سبب فساد در او راه نیابد و زهم که ازو حاصل شود به روغنی ماند که بواسطۀ سرما منجمد شده باشد و چون خواهند که زهم ازو جدا کنند خصیۀ او را بفشارند و رطوبتی که از او بیرون آید جمع کنند تا آنچنان که مذکور شد خصیۀ او را خشک کنند. و نر و مادۀ او را زهم باشد، نر را در خصیه، ماده را میان دو پستان و تفرقۀ میان مشک و آن به دشواری توان کرد مگر کسی که به آن عارف باشد و او را با گربه مشابهت تمام هست... و از تمام اجزای او بوی مشک آید. بعضی پوست او را دباغت کنند و در میان رخوت نگاه دارند تا بوی از آن سرایت کند و عطاران او را در مایحتاج زنان بکار دارند... و گویند نجس است. (از ترجمه صیدنه). رجوع به زباد شود، دوائیست در عربی که به فارسی زرنباد گویند. (برهان). زرنباد. (اختیارات بدیعی) (الفاظ الادویه). رجوع به زرنباد شود
باد گنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گند و بوی بد. (ناظم الاطباء). بوی بد. گند. (فرهنگ فارسی معین). بوی گوشت. بوی چربو. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، پیه جانور دشتی یا پیه شترمرغ و اسب یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) ، خوشبوئی است مشهور به زباد و آن چیزی است که از زیر دم سنورالزباد برآید. (منتهی الارب) (آنندراج). خوشبوئی است مشهور به زباد. (فرهنگ فارسی معین) (از اقرب الموارد). زباد که یک نوع غالیه است. (ناظم الاطباء). عطر زباد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دسم زباد است و گویند زباد اسم جانور و زهم اسم عطر اوست. (تحفۀ حکیم مؤمن). از حیوانی حاصل شود که او را زباد گویند و به هندی کورهبلاری و معنی او چنان بود که گربۀ مشکبیز و مشک او را بهندی تندی گویند... از بلاد سند... به اطراف برند...مشکی که از او حاصل شود... خصیۀ آن حیوان است... وچون خصیه از او جدا شده او را بریان کنند تا رطوبت او برطرف شود. و بدان سبب فساد در او راه نیابد و زهم که ازو حاصل شود به روغنی ماند که بواسطۀ سرما منجمد شده باشد و چون خواهند که زهم ازو جدا کنند خصیۀ او را بفشارند و رطوبتی که از او بیرون آید جمع کنند تا آنچنان که مذکور شد خصیۀ او را خشک کنند. و نر و مادۀ او را زهم باشد، نر را در خصیه، ماده را میان دو پستان و تفرقۀ میان مشک و آن به دشواری توان کرد مگر کسی که به آن عارف باشد و او را با گربه مشابهت تمام هست... و از تمام اجزای او بوی مشک آید. بعضی پوست او را دباغت کنند و در میان رخوت نگاه دارند تا بوی از آن سرایت کند و عطاران او را در مایحتاج زنان بکار دارند... و گویند نجس است. (از ترجمه صیدنه). رجوع به زباد شود، دوائیست در عربی که به فارسی زرنباد گویند. (برهان). زرنباد. (اختیارات بدیعی) (الفاظ الادویه). رجوع به زرنباد شود
نام خانه ای بوده در شهر ری. گویند صاحب آن خانه مردی درویش بود، شبی در خواب دید که در دمشق گنجی خواهد یافت، بنا بر آن به دمشق رفت و سرگردان و حیران بر گرد کوچه و بازار می گشت. ناگاه مردی دوچار او شد. پرسید که از کجایی و در این شهر سرگشته و حیران چرایی ؟ گفت من رازی ام و از ملک ری می آیم و در خواب دیده ام که در دمشق گنجی بیابم به این شهر به طلب گنج آمده ام و گنج را می جویم. آن شخص بخندید و گفت چندین سال است که من به خواب دیده ام که در شهر ری خانه ای است نام آن زهمن و در آنجا گنجی است و من بر آن اعتماد نکردم. زهی سلیم دل که تو باشی. چون این بشنید بازگردید و ب خانه خود آمد و زمین می کند تا هاونی زرین بیافت به وزن سی من و از آن توانگر شد. (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء) (از جهانگیری) : من ز ری بهر گنج سوی دمشق می روم همچو صاحب زهمن. فرخی (از فرهنگ رشیدی)
نام خانه ای بوده در شهر ری. گویند صاحب آن خانه مردی درویش بود، شبی در خواب دید که در دمشق گنجی خواهد یافت، بنا بر آن به دمشق رفت و سرگردان و حیران بر گرد کوچه و بازار می گشت. ناگاه مردی دوچار او شد. پرسید که از کجایی و در این شهر سرگشته و حیران چرایی ؟ گفت من رازی ام و از ملک ری می آیم و در خواب دیده ام که در دمشق گنجی بیابم به این شهر به طلب گنج آمده ام و گنج را می جویم. آن شخص بخندید و گفت چندین سال است که من به خواب دیده ام که در شهر ری خانه ای است نام آن زهمن و در آنجا گنجی است و من بر آن اعتماد نکردم. زهی سلیم دل که تو باشی. چون این بشنید بازگردید و ب خانه خود آمد و زمین می کند تا هاونی زرین بیافت به وزن سی من و از آن توانگر شد. (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء) (از جهانگیری) : من ز ری بهر گنج سوی دمشق می روم همچو صاحب زهمن. فرخی (از فرهنگ رشیدی)