جدول جو
جدول جو

معنی زهوق

زهوق
(تَ)
مغزآگنده شدن استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج المصادر بیهقی) ، پر شدن مغز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نیست و ناپدید گردیدن باطل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نیست شدن و هلاک شدن و باطل شدن. (غیاث). هلاک شدن و باطل گشتن. (ترجمان القرآن). هلاک شدن و باطل شدن و ناگوار شدن. (زوزنی). هلاک شدن. (تاج المصادر بیهقی). اضمحلال. از میان رفتن. نابود شدن. باطل شدن. هلاک شدن. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا) ، پیشی نمودن، سبقت گرفتن بر دیگران. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، درگذشتن تیر از نشانه و به هدف نرسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). گذشتن تیر از نشانه. (غیاث) (از اقرب الموارد) ، برآمدن جان. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بیرون آمدن جان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا