جدول جو
جدول جو

معنی زهرچشم - جستجوی لغت در جدول جو

زهرچشم
نگاه از روی خشم و غضب
تصویری از زهرچشم
تصویر زهرچشم
فرهنگ فارسی عمید
زهرچشم
(زَ چَ / چِ)
غضبی که از نگاه تند محسوس شود. (آنندراج). نگاهی که از روی خشم و غضب کنند. (فرهنگ فارسی معین).
- زهرچشم از کسی یا کسانی گرفتن، با عملی آنها را ترسانیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- زهرچشم نشان دادن به کسی، مرعوب کردن او را. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
زهرچشم
((زَ چَ یا چِ))
نگاهی که از روی خشم و غضب کنند
تصویری از زهرچشم
تصویر زهرچشم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هرچش
تصویر هرچش
هرچه او را، هرچه آن را، برای مثال ز پیغام هرچش به دل بود نیز / به گفتار بر نامه بفزود نیز (فردوسی - ۷/۲۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گورچشم
تصویر گورچشم
آنکه چشمانی مانند چشم گورخر دارد، برای مثال گور چشمان شراب می خوردند / ران گوران کباب می کردند (نظامی۴ - ۶۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهوچشم
تصویر آهوچشم
کسی که چشمان زیبا مانند چشم آهو دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شورچشم
تصویر شورچشم
ویژگی آنکه از نگاه و نظرش ضرر و زیانی به کسی یا چیزی وارد می شود
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ چَ / چِ)
که چشم چهار دارد، بسیار مشتاق و منتظر و مراقب: چهار چشم (چهار چشمه) آن را می پایید، به دقت مراقب او بود، صفت سگ نیز واقع شود. معیّن، سگ چهارچشم. (مهذب الاسماء). رجوع به چارچشم شود
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ چَ / چِ)
هوفاریقون. گیاهی است از تیره هوفاریقونی نزدیک به تیره پنیرکان که در برگ آن کیسه های اسانسی بسیار است و چون آن برگ را در برابر آفتاب گیرند مانند آن است که سوراخ بسیار دارد و به همین جهت آن را هزارچشم نامیده اند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 204)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
کسی که نظر او به چیزها ضرر رساند و مردم را بیمار نماید. (غیاث) (آنندراج). بدچشم. که چشمش زود به مردم اثر کند و بتازی عیون گویند. (رشیدی). کسی که نظر و نگاه وی ازروی بدی و حسادت باشد و مورث ضرر و اذیت مردم گردد. (ناظم الاطباء). که چشم زخم رساند. (یادداشت مؤلف). نحس چشم. (انجمن آرا). آنکه از نظرش به کسی یا چیزی زیان وارد آید. (فرهنگ فارسی معین). عیون. (نصاب)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
با پلکی افکنده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از زیر چشم و با نگاهی دزدیده:
آنکه ناوک بر دل من زیرچشمی می زند
قوت جان حافظش در خندۀ زیر لبست.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 23)
لغت نامه دهخدا
(فَ هَِ تَ / تِ)
مسموم و آنکه زهر آشامیده باشد. (ناظم الاطباء). زهرآشامنده. که زهر نوشد
لغت نامه دهخدا
(زَ چَ / چِ)
نوعی است از مرغان شکاری و اصناف آن چند است مثل: باز، باشه، جره، شاهین، شکره و بیسره. (غیاث اللغات). انواعی از مرغان شکاری که چشمان زرد دارند. باز یاری. دسته ای از مرغان شکاری. مقابل سیاه چشم. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
مقابل گرسنه چشم. بی رغبت بچیزی. بی نیاز. که در آنچه بیند طمع نکند:
دیدۀ ما سیرچشمان شأن دنیا بشکند
همچو جوهر نفس را آئینۀ ما بشکند.
صائب (ازآنندراج).
، راضی. خشنود، جوانمرد. سخی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ چَ / چِ)
خورعین. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
کنایه از بسیار مشتاق و منتظر. (آنندراج). نگران و مشتاق. (ناظم الاطباء) :
من چار چشمم ز آن دورخ چاری دگر میداشتم
میداشت چون شطرنج اگر آن شاه خوبان چار رخ.
ملاطغرا (از آنندراج).
، صفت سگ نیز واقع شود. (آنندراج). سگ و یا گوسپندی که خال سیاهی بالای هر یک از دو چشم داشته باشد. (ناظم الاطباء) :
سگ نفس را رفته از کار چشم
تو از عینکش کرده ای چارچشم.
قدسی (از آنندراج).
مثل آنکه او بود احمق
مردمان فیلسوف دانندش
همچو آن سگ بود که باشد کور
مردمان چارچشم خوانندش.
دهقان علی شطرنجی (از آنندراج).
، کسی که عینک میگذارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ /چِ)
آنکه چشمی چون آهو دارد:
بزن ای ترک آهوچشم، آهو از سر تیری
که باغ و راغ و کوه و دشت پرماهست و پرشعری.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(هَِشَم م)
سنگ نرم. (منتهی الارب). سنگ نرم وسنگ سخت. از اضداد است. (اقرب الموارد) ، کوه نرم. (منتهی الارب). کوه نرم و در اللسان آمده است که هرشم جبل رقیق پرآب است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
گیاهی ازتیره نعناعیان که پایااست وریشه ای دارای الیاف طویلی میباشد و ساقه اش خزنده است برگهایش متقابل وگردوگلهایش صورتی یابنفشند این گیاه دراماکن مرطوب میروید، لبلاب الارض خاماقس، گیاهی ازرده دولپه ایهای جداگلبرگ وازتیره هیپریکاسه که دارای برخی گونه های درختچه ای شکل نیز میباشند. برگهایش کوچک وغالبا بدون دم گل میباشند پهنک برگها بنظرمی آید که دارای سوراخهای ریزی است درحالیکه درحقیقت درمحل این سوراخها نسج غده ای ریزشفاف وقابل عبور نور وجوددارد (علت وجه تسمیه) گلهایش سفیدیازردندودرانتهای ساقه قراردارند درحدود 180 گونه ازاین گیاه شناخته شده که غالبا درنواحی معتدل میرویند ازسرشاخه های گل داراین گیاه ماده روغنی شکلی استخراج میکنندکه دردگوش رانافع است، داذی داذی رومی حشیشه القلب هیپریقون هپریقون ایفاریقون بقله یوحنا خشیشه الجزایز عشبه القلب جوجادو اوفاریقون هوفاریقون هیوفایوقن میسه بنیوله نوشه علف جای نارقیصر ناکیسر. هزارچشمه سرطان، کفگیرک: (خواجه بزرگ قصه برپشت گردانید وبنوشت که: الخراج خراج ادائه دوائه. گفت: خراج ریش هزارچشمه است. گزاردن اوداروی اوست)
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که از نظر او به چیزها ضرر رساند و مردم را بیمار نماید، بد چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهر چشم
تصویر زهر چشم
غضبی که از نگاه تند محسوس شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شورچشم
تصویر شورچشم
((چَ یا چِ))
کسی که از نگاه و نظرش به کسی یا چیزی زیان برسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیرچشمی
تصویر زیرچشمی
((چَ))
نگاه کردن به حالتی که دیگران متوجه نشوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آهوچشم
تصویر آهوچشم
((چَ))
آن که چشمی مانند آهو دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهر چشم
تصویر زهر چشم
((زَ))
در ادبیات محاوره ای زهر چشم گرفتن کنایه از بسیار ترساندن
فرهنگ فارسی معین
بدچشم، حسود
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دردانه، عزیز، فرزند، نوردیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تپه ای بزرگ میان جنگل چلی کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
نگاه خشم آلود
فرهنگ گویش مازندرانی
خیره چشم بی حیا
فرهنگ گویش مازندرانی