غضبی که از نگاه تند محسوس شود. (آنندراج). نگاهی که از روی خشم و غضب کنند. (فرهنگ فارسی معین). - زهرچشم از کسی یا کسانی گرفتن، با عملی آنها را ترسانیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - زهرچشم نشان دادن به کسی، مرعوب کردن او را. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
غضبی که از نگاه تند محسوس شود. (آنندراج). نگاهی که از روی خشم و غضب کنند. (فرهنگ فارسی معین). - زهرچشم از کسی یا کسانی گرفتن، با عملی آنها را ترسانیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - زهرچشم نشان دادن به کسی، مرعوب کردن او را. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
که چشم چهار دارد، بسیار مشتاق و منتظر و مراقب: چهار چشم (چهار چشمه) آن را می پایید، به دقت مراقب او بود، صفت سگ نیز واقع شود. معیّن، سگ چهارچشم. (مهذب الاسماء). رجوع به چارچشم شود
که چشم چهار دارد، بسیار مشتاق و منتظر و مراقب: چهار چشم (چهار چشمه) آن را می پایید، به دقت مراقب او بود، صفت سگ نیز واقع شود. مُعَیَّن، سگ چهارچشم. (مهذب الاسماء). رجوع به چارچشم شود
هوفاریقون. گیاهی است از تیره هوفاریقونی نزدیک به تیره پنیرکان که در برگ آن کیسه های اسانسی بسیار است و چون آن برگ را در برابر آفتاب گیرند مانند آن است که سوراخ بسیار دارد و به همین جهت آن را هزارچشم نامیده اند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 204)
هوفاریقون. گیاهی است از تیره هوفاریقونی نزدیک به تیره پنیرکان که در برگ آن کیسه های اسانسی بسیار است و چون آن برگ را در برابر آفتاب گیرند مانند آن است که سوراخ بسیار دارد و به همین جهت آن را هزارچشم نامیده اند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 204)
کسی که نظر او به چیزها ضرر رساند و مردم را بیمار نماید. (غیاث) (آنندراج). بدچشم. که چشمش زود به مردم اثر کند و بتازی عیون گویند. (رشیدی). کسی که نظر و نگاه وی ازروی بدی و حسادت باشد و مورث ضرر و اذیت مردم گردد. (ناظم الاطباء). که چشم زخم رساند. (یادداشت مؤلف). نحس چشم. (انجمن آرا). آنکه از نظرش به کسی یا چیزی زیان وارد آید. (فرهنگ فارسی معین). عیون. (نصاب)
کسی که نظر او به چیزها ضرر رساند و مردم را بیمار نماید. (غیاث) (آنندراج). بدچشم. که چشمش زود به مردم اثر کند و بتازی عَیون گویند. (رشیدی). کسی که نظر و نگاه وی ازروی بدی و حسادت باشد و مورث ضرر و اذیت مردم گردد. (ناظم الاطباء). که چشم زخم رساند. (یادداشت مؤلف). نحس چشم. (انجمن آرا). آنکه از نظرش به کسی یا چیزی زیان وارد آید. (فرهنگ فارسی معین). عَیون. (نصاب)
با پلکی افکنده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از زیر چشم و با نگاهی دزدیده: آنکه ناوک بر دل من زیرچشمی می زند قوت جان حافظش در خندۀ زیر لبست. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 23)
با پلکی افکنده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از زیر چشم و با نگاهی دزدیده: آنکه ناوک بر دل من زیرچشمی می زند قوت جان حافظش در خندۀ زیر لبست. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 23)
نوعی است از مرغان شکاری و اصناف آن چند است مثل: باز، باشه، جره، شاهین، شکره و بیسره. (غیاث اللغات). انواعی از مرغان شکاری که چشمان زرد دارند. باز یاری. دسته ای از مرغان شکاری. مقابل سیاه چشم. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)
نوعی است از مرغان شکاری و اصناف آن چند است مثل: باز، باشه، جره، شاهین، شکره و بیسره. (غیاث اللغات). انواعی از مرغان شکاری که چشمان زرد دارند. باز یاری. دسته ای از مرغان شکاری. مقابل سیاه چشم. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)
مقابل گرسنه چشم. بی رغبت بچیزی. بی نیاز. که در آنچه بیند طمع نکند: دیدۀ ما سیرچشمان شأن دنیا بشکند همچو جوهر نفس را آئینۀ ما بشکند. صائب (ازآنندراج). ، راضی. خشنود، جوانمرد. سخی. (ناظم الاطباء)
مقابل گرسنه چشم. بی رغبت بچیزی. بی نیاز. که در آنچه بیند طمع نکند: دیدۀ ما سیرچشمان شأن دنیا بشکند همچو جوهر نفس را آئینۀ ما بشکند. صائب (ازآنندراج). ، راضی. خشنود، جوانمرد. سخی. (ناظم الاطباء)
کنایه از بسیار مشتاق و منتظر. (آنندراج). نگران و مشتاق. (ناظم الاطباء) : من چار چشمم ز آن دورخ چاری دگر میداشتم میداشت چون شطرنج اگر آن شاه خوبان چار رخ. ملاطغرا (از آنندراج). ، صفت سگ نیز واقع شود. (آنندراج). سگ و یا گوسپندی که خال سیاهی بالای هر یک از دو چشم داشته باشد. (ناظم الاطباء) : سگ نفس را رفته از کار چشم تو از عینکش کرده ای چارچشم. قدسی (از آنندراج). مثل آنکه او بود احمق مردمان فیلسوف دانندش همچو آن سگ بود که باشد کور مردمان چارچشم خوانندش. دهقان علی شطرنجی (از آنندراج). ، کسی که عینک میگذارد. (ناظم الاطباء)
کنایه از بسیار مشتاق و منتظر. (آنندراج). نگران و مشتاق. (ناظم الاطباء) : من چار چشمم ز آن دورخ چاری دگر میداشتم میداشت چون شطرنج اگر آن شاه خوبان چار رخ. ملاطغرا (از آنندراج). ، صفت سگ نیز واقع شود. (آنندراج). سگ و یا گوسپندی که خال سیاهی بالای هر یک از دو چشم داشته باشد. (ناظم الاطباء) : سگ نفس را رفته از کار چشم تو از عینکش کرده ای چارچشم. قدسی (از آنندراج). مَثَل آنکه او بود احمق مردمان فیلسوف دانندش همچو آن سگ بود که باشد کور مردمان چارچشم خوانندش. دهقان علی شطرنجی (از آنندراج). ، کسی که عینک میگذارد. (ناظم الاطباء)
سنگ نرم. (منتهی الارب). سنگ نرم وسنگ سخت. از اضداد است. (اقرب الموارد) ، کوه نرم. (منتهی الارب). کوه نرم و در اللسان آمده است که هرشم جبل رقیق پرآب است. (از اقرب الموارد)
سنگ نرم. (منتهی الارب). سنگ نرم وسنگ سخت. از اضداد است. (اقرب الموارد) ، کوه نرم. (منتهی الارب). کوه نرم و در اللسان آمده است که هرشم جبل رقیق پرآب است. (از اقرب الموارد)
گیاهی ازتیره نعناعیان که پایااست وریشه ای دارای الیاف طویلی میباشد و ساقه اش خزنده است برگهایش متقابل وگردوگلهایش صورتی یابنفشند این گیاه دراماکن مرطوب میروید، لبلاب الارض خاماقس، گیاهی ازرده دولپه ایهای جداگلبرگ وازتیره هیپریکاسه که دارای برخی گونه های درختچه ای شکل نیز میباشند. برگهایش کوچک وغالبا بدون دم گل میباشند پهنک برگها بنظرمی آید که دارای سوراخهای ریزی است درحالیکه درحقیقت درمحل این سوراخها نسج غده ای ریزشفاف وقابل عبور نور وجوددارد (علت وجه تسمیه) گلهایش سفیدیازردندودرانتهای ساقه قراردارند درحدود 180 گونه ازاین گیاه شناخته شده که غالبا درنواحی معتدل میرویند ازسرشاخه های گل داراین گیاه ماده روغنی شکلی استخراج میکنندکه دردگوش رانافع است، داذی داذی رومی حشیشه القلب هیپریقون هپریقون ایفاریقون بقله یوحنا خشیشه الجزایز عشبه القلب جوجادو اوفاریقون هوفاریقون هیوفایوقن میسه بنیوله نوشه علف جای نارقیصر ناکیسر. هزارچشمه سرطان، کفگیرک: (خواجه بزرگ قصه برپشت گردانید وبنوشت که: الخراج خراج ادائه دوائه. گفت: خراج ریش هزارچشمه است. گزاردن اوداروی اوست)
گیاهی ازتیره نعناعیان که پایااست وریشه ای دارای الیاف طویلی میباشد و ساقه اش خزنده است برگهایش متقابل وگردوگلهایش صورتی یابنفشند این گیاه دراماکن مرطوب میروید، لبلاب الارض خاماقس، گیاهی ازرده دولپه ایهای جداگلبرگ وازتیره هیپریکاسه که دارای برخی گونه های درختچه ای شکل نیز میباشند. برگهایش کوچک وغالبا بدون دم گل میباشند پهنک برگها بنظرمی آید که دارای سوراخهای ریزی است درحالیکه درحقیقت درمحل این سوراخها نسج غده ای ریزشفاف وقابل عبور نور وجوددارد (علت وجه تسمیه) گلهایش سفیدیازردندودرانتهای ساقه قراردارند درحدود 180 گونه ازاین گیاه شناخته شده که غالبا درنواحی معتدل میرویند ازسرشاخه های گل داراین گیاه ماده روغنی شکلی استخراج میکنندکه دردگوش رانافع است، داذی داذی رومی حشیشه القلب هیپریقون هپریقون ایفاریقون بقله یوحنا خشیشه الجزایز عشبه القلب جوجادو اوفاریقون هوفاریقون هیوفایوقن میسه بنیوله نوشه علف جای نارقیصر ناکیسر. هزارچشمه سرطان، کفگیرک: (خواجه بزرگ قصه برپشت گردانید وبنوشت که: الخراج خراج ادائه دوائه. گفت: خراج ریش هزارچشمه است. گزاردن اوداروی اوست)