جدول جو
جدول جو

معنی هرچش

هرچش
هرچه او را، هرچه آن را، برای مثال ز پیغام هرچش به دل بود نیز / به گفتار بر نامه بفزود نیز (فردوسی - ۷/۲۵۶)
تصویری از هرچش
تصویر هرچش
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با هرچش

هراش

هراش
قی، استفراغ، غثیان، مراش، برای مِثال از چه توبه نکند خواجه که هر جا که بُوَد / قدحی می بخورد راست کند زود هراش (رودکی - ۵۲۴)
هراش
فرهنگ فارسی عمید

هرچه

هرچه
هرچیز: (هرچه ازجنس زمین بود چون کحل وزرنیخ. . تیمم برآهن روابیند)، هراندازه هرقدر: (وهرچه درامکان گنجد ازخرابی واضرار بتقدیم رسانیدند)، هرچکه (در ذوی العقولبکاررود) توضیح (هرچه) گاه برسرصفت تفضیلی درآید ودال برتاکید درمعنی آن صفت است. یا هرچه باداباد. هرچه که شدنی است میشود: (باخودش گفت هرچه بادابادخ اقلا یک هم صحبت گیرآوردم) یا هرچه باشد، بهرحال درهرحال: (هرچه باشد توعلی رادختری درج عصمت گوهرپیغمبری) (ازقول حسین علیه السلام به زینب) یا هرچه بیشتر. هراندازه که ممکن است بیشتروفزونتر. یا هرچه تمامتر. هراندازه که ممکن است تمامتروکاملتر: (وبحر متی هرچه تمامتر وبعزمی هرچه صادقتر کشتی هارابطرف حصار راندند) یاهرچه خوبتر. هراندازه که ممکن است خوبتر وبهتر: (برسرصورت پرندسرشت بخطی هرچه خوبتربنوشت) (هفت پیکر) یا هرچه زودتر. هراندازه که ممکن است زودتر. هراندازه که ممکن است زودتر. یاهرچه صادقتر. راست گوتر، راست تر درست تر. یا هرچه ظاهرتر. هرقدر که ممکن است آشکارتر: (ومعلوم گردد که این الفاظ به یکدیگر هرچه متناسبتر است وهرکلمتی را اعجازی هرچه ظاهرتر) یاهرچه کمتر. هراندازه که ممکن است کمتر. یاهرچه متناسبتر. هرقدر که ممکن است متناسبتر یا هرچه موجزتر. هرقدرکه ممکن است مختصرتر: (ویک باب که برذکر برزویه طبیب مقصوداست وبه بزرجمهر منسوب هرچه موجزتر پرداخته شد) یاهرچه بدتر. مقعد ماتحت
هرچه
فرهنگ لغت هوشیار

هراش

هراش
قی استفراغ شکوفه: (ازچه توبه نکند خواجه بهرجاکه بود (رود) قدحی می بخورد راست کند زود هراش)
هراش
فرهنگ لغت هوشیار

هرچه

هرچه
هر چیز، هر اندازه، هر قدر، هر که (در ذوی العقول به کار رود)، نه بدتر مقعد، ماتحت
هرچه
فرهنگ فارسی معین

هراش

هراش
قی و استفراغ وشکوفه. (برهان). قی باشد. (اسدی). قی باشد که مستان و بیماران کنند. (صحاح الفرس). هَرارش:
از چه توبه نکند خواجه که هر جای رود
قدحی می بنخورده کندش زود هراش.
شهید بلخی
لغت نامه دهخدا

هرچه

هرچه
آنچه. هر اندازه. هر آنچه. هر آنچیزی که. همه آنهایی که. هرجا که:
هر چه در عالم دغا و مسخره بوده ست
از حد فرغانه تا بغزنی و قزدار.
نجیبی فرغانی.
هر چه بخواهد بده که گنده زبانست
دیو رمنده نه کنده داند و نه رش.
منجیک ترمذی.
هر چه بر الفاظ خلق مدحت رفته ست
یا برود تا بروز حشر، تو آنی.
رودکی.
هر چه تانی وز آن فرو مولی
نشمرند از تو آن به بشکولی.
رودکی.
از تو دارم هرچه در خانه خنور
وز تو دارم نیز گندم در کنور.
رودکی.
کنم هر چه دارم به ایشان یله
ز گیتی گرفتم یکی بیغله.
فردوسی.
سخن هر چه پرسم همه راست گوی
به کژّی مکن رای و چاره مجوی.
فردوسی.
و زو هر چه آباد بینی بسوز
شب آور هر آنجا که باشی به روز.
فردوسی.
بلی هرچه خواهد رسیدن به مردم
بر آن دل دهد پیشتر ز آن گوایی.
فرخی.
- هر چه باداباد، آنچه باید باشد میشود. (ناظم الاطباء). مانند المقدر کائن. (یادداشت به خط مؤلف) :
دوست از من ترا همی طلبد
رو بر دوست هر چه باداباد.
فرخی.
شراب و عیش نهان چیست کار بی بنیاد
زدیم بر صف رندان و هرچه باداباد.
حافظ.
، اگر پیش از صفات تفضیلی درآید معنی صفت عالی میسازد:
دستیار و ستور و کار سفر
ساخته کرده هر چه نیکوتر.
عنصری.
دور بودن ز چنان روی غمی است
هر چه دشوارتر و هر چه بتر.
فرخی.
به راهی رود هر چه ستوده تر. (تاریخ بیهقی). تنی چند بگزینند هر چه ناصح تر و فاضل تر. (تاریخ بیهقی). بازگردانیده می آید بانواخت هر چه تمامتر. (تاریخ بیهقی). میخواستیم که ثمرۀ آن از حطام دنیوی هر چه کاملتر بیابد. (کلیله و دمنه). و اثر اصطناع پادشاه بر این کرامت هر چه شایعتر شدو من بنده بدان مسرور و سرخروی گشتم. (کلیله و دمنه). کار نیشابور در عهد ریاست او نظامی هر چه تمامتر گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی).
- هر چه نه بدتر، آنچه شایستۀ گفتن و اظهار کردن و نام بردن نیست. عورات
لغت نامه دهخدا

هریش

هریش
دهی است از بخش شوسف شهرستان بیرجند که در 24هزارگزی شمال باختری شوسف واقع و جایی است کوهستانی و معتدل و دارای 66 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصول عمده اش غله و کار مردم زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا