جدول جو
جدول جو

معنی زهتاب - جستجوی لغت در جدول جو

زهتاب
آنکه شغلش تابیدن زه و تهیه کردن رشته تافته از روده گوسفند و حیوانات دیگر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
زهتاب
((زِ))
کسی که شغلش تابیدن زه و تهیه کردن رشته تافته از روده گوسفند و حیوانات دیگر است
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زهتابی
تصویر زهتابی
عمل و شغل زهتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهتاب
تصویر مهتاب
(دخترانه)
ماه تابان، ماه تابناک، نور و روشنایی ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زهراب
تصویر زهراب
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، ادرار، پیشاب، بول، پیشار، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز، شاشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهتاب
تصویر مهتاب
تابش ماه، روشنایی ماه، مهشید، ماهتاب
فرهنگ فارسی عمید
کاه دود، ادویه جوشانیده که گرما گرم به جهت تخفیف درد بر عضو ورم کرده و از جای برآمده بندند: برستوران و اقربات مدام کاه کهتاب باد و جو کشکاب. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهتاب
تصویر مهتاب
نوری که از کره ماه به سطح زمین میرسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهراب
تصویر زهراب
((زَ))
آب زهرآلود، مایه ای که شیر را پنیر کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کهتاب
تصویر کهتاب
((کَ))
کاه دود، ادویه جوشانیده که گرماگرم به جهت تخفیف درد بر عضو ورم کرده و از جای برآمده بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهتاب
تصویر مهتاب
((مَ))
پرتو ماه، روشنی ماه، تابش نور ماه
فرهنگ فارسی معین
کسی که پیشه اش تابیدن زه و درست کردن رشتۀ تابیده از رودۀ گوسفند یا حیوانات دیگر است
فرهنگ فارسی عمید
ضمادی از کاه و گیاهان دارویی که روی زخم و ورم حیوانات گذشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
آبی که از کنار رود چشمه تالاب و غیره تراوش کند، جایی که آب از آنجا جوشد خواه خاک و خواه سنگ باشد موضع چشمه، آبی که قعرش پیدا نباشد، چشمه ای که پیوسته روان باشد و هرگز نایستد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهاب
تصویر زهاب
((زِ))
آبی که از شکاف سنگ یا چشمه تراوش کند، چشمه جوشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهاب
تصویر زهاب
زه آب، درز و شکاف باریک سنگ، چشمه یا جوی که آب از آن تراوش کند، آبی که از درز سنگ یا زمین بیرون آید
فرهنگ فارسی عمید