جدول جو
جدول جو

معنی زهابناک - جستجوی لغت در جدول جو

زهابناک
(زِ)
بازهاب. پرزهاب. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زمین آبدار و سبز و تازه و پر از چشمه. (ناظم الاطباء) : بخل، زهابناک گردیدن زمین و سبز شدن آن. (منتهی الارب). انزاز، زهابناک شدن زمین. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زه و زهاب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تابناک
تصویر تابناک
(دخترانه)
جذا ب، روشن و درخشنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خوابناک
تصویر خوابناک
خواب آلوده، خمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابناک
تصویر تابناک
دارای فروغ و پرتو، تابان، درخشان، جذاب، کنایه از خوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهرناک
تصویر زهرناک
زهردار، دارای زهر، زهرآلود، سمی
فرهنگ فارسی عمید
(زِ)
کسی که فرزند نجیب آورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زهرآلوده. (آنندراج). سم دار و زهرآلود. (ناظم الاطباء). زهرآگین. سمی. (فرهنگ فارسی معین) :
های خاقانی ترا جای شکرریز است و شکر
گر دهانت را به آب زهرناک آگنده اند.
خاقانی.
مزاج هوا چون بود زهرناک
بیندازد آن چیز را در مغاک.
نظامی.
کاین شده ست از خوی حیوان پاک پاک
پر ز عشق و لحم و شحمش زهرناک.
مولوی.
بایدکه در چشیدن آن جام زهرناک
شیرینی شهادت ما در زبان شود.
سعدی.
رجوع به زهر شود
لغت نامه دهخدا
تابدار و روشن و براق، (آنندراج) مشعشع، نورانی، رخشنده:
به پرده درون شد خورتابناک
ز جوش سواران و از گرد خاک،
فردوسی،
ز گردنده خورشید تا تیره خاک
همان باد و آب، آتش تابناک،
فردوسی،
همه تن بشستش بدان آب پاک
بکردار خورشید شد تابناک،
فردوسی،
پدید آمد آن خنجر تابناک،
بکردار یاقوت شد روی خاک،
فردوسی،
شده بام از او گوهر تابناک
ز تاب رخش سرخ یاقوت، خاک،
فردوسی،
یکی آتشی برشده تابناک
میان باد و آب از بر تیره خاک،
فردوسی،
که از آتش و آب و از باد و خاک
شود تیره روی زمین تابناک،
فردوسی،
بچگان مان همه مانندۀ شمس و قمرند
تابناکند از آن روی که علوی گهرند،
منوچهری،
تابناکند ازیرا که ز علوی گهرند
بچگان آن به نسب تر که ازین باب گرند،
منوچهری،
مکن تیره شب آتش تابناک
وگر چاره نبود فکن در مغاک،
اسدی (گرشاسب نامه)،
از آن هر بخار اختری تابناک
برافروخت ازچرخ یزدان پاک،
اسدی (گرشاسب نامه)،
جهانی فروزنده و تابناک
که جای فرشته ست و جانهای پاک،
اسدی (گرشاسب نامه)
بشب، هزار پسر جرعه ریخته بسرش بر
بروز، مشعلۀ تابناک داده بدستش،
خاقانی،
هر گوهری ار چه تابناک است
منظورترین جمله خاک است،
نظامی،
توبرافروختی دروغ دماغ
خردی تابناکتر ز چراغ،
نظامی،
از آن جسم گردندۀ تابناک
روان شد سپهر درخشان پاک،
نظامی،
ز مهتاب روشن جهان تابناک
برون ریخته نامه از ناف خاک،
نظامی،
من از آب این نقرۀ تابناک
جدا کردم آلودگیهای خاک،
نظامی،
نهفته بدان گوهر تابناک
رسانید وحی از خداوند پاک،
نظامی،
بیا ساقی آن آتش تابناک
که زردشت میجویدش زیر خاک،
حافظ
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دارای نسل و اولاد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
پرشتاب. عجلان
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
خواب آلود. (ناظم الاطباء) :
بعنبر طری نرگس خوابناک
چو کافور تر سر برون زد ز خاک.
نظامی.
فروبسته چشم از تن خوابناک
بدو گفت برخیز از این خون و خاک.
نظامی.
چه داند خوابناک مست مخمور
که شب را چون بروز آورد رنجور.
سعدی (مفردات).
جثامه، خوابناک که از جا نجنبد و سفر نکند. (منتهی الارب).
- چشمان خوابناک، چشمان خواب آلود.
، خوابدار. جامۀ پرزه دار که پرزه های آن در جهتی قرار دارد
لغت نامه دهخدا
تصویری از زهر ناک
تصویر زهر ناک
زهر آگین سمی، مو دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهناک
تصویر زهناک
دارای نسل و اولاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوابناک
تصویر خوابناک
آنکه حالت خواب دارد خوب آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابناک
تصویر تابناک
تابدار روشن درخشان مشعشع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابناک
تصویر تابناک
روشن، درخشان، تابدار
فرهنگ فارسی معین
جلد، شتابان، شتابزده، عجول، مستعجل
متضاد: صابر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خواب آلود، خواب آلوده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تابان، درخشان، درخشنده، رخشان، روشن، مشعشع، منیر، نورانی
متضاد: تاریک
فرهنگ واژه مترادف متضاد