خواب آلود. (ناظم الاطباء) : بعنبر طری نرگس خوابناک چو کافور تر سر برون زد ز خاک. نظامی. فروبسته چشم از تن خوابناک بدو گفت برخیز از این خون و خاک. نظامی. چه داند خوابناک مست مخمور که شب را چون بروز آورد رنجور. سعدی (مفردات). جثامه، خوابناک که از جا نجنبد و سفر نکند. (منتهی الارب). - چشمان خوابناک، چشمان خواب آلود. ، خوابدار. جامۀ پرزه دار که پرزه های آن در جهتی قرار دارد